سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ پژوه

شیعه همواره با مسئله چگونگى توجیه تفاوت عملکرد امامان معصوم به خصوص امام حسن و امام حسین‏علیهما السلام رو به رو بوده است. برخى از اهل سنت و مستشرقان - که به مبانى کلامى تشیع (مانند عصمت و نور واحد بودن ائمه‏علیهم السلام) معتقد نیستند گاهى بر عملکرد یک یا هر دو امام شیعه‏ها خرده مى‏گیرند و زمینه شبهات و انحرافات ذهنى را فراهم مى‏آورند. در این زمینه توجه به نکاتى چند بایسته است.

یک. دیدگاه‏هاى مختلف

درباره عملکرد آن دو امام، سه دیدگاه عمده وجود دارد که بایستگى توجه به آنها، انکارناپذیر مى‏نماید: 1- دیدگاه عصمت مدار: این دیدگاه، محور بحث را عصمت هر دو امام قرار مى‏دهد و مى‏گوید: در «علم کلام شیعه»، با دلیل‏هاى قطعى نقلى و عقلى، عصمت امام از گناه، فراموشى و خطا ثابت شده است. افزون بر این، روایات نشان مى‏دهد ائمه‏علیهم السلام همگى نور واحدند(بحارالانوار، ج 25، ص 1-36.) و ذات و جوهره عملکردشان، تفاوت ندارد؛ هر چند در ظاهر متفاوت و حتى متناقض بنماید. بنابراین شیعه باید به دیدگاه‏هاى کلامى و روایى‏اش پایبند باشد و اگر در مواردى نتوانست عملکرد امامى را توجیه و یا درستى‏اش را - در مقایسه با عملکرد امام دیگر اثبات کند؛ علم آن را به خداوند واگذارد و از ورود در این ورطه‏هاى هولناک و کلام سوز بپرهیزد. این دیدگاه اگر چه مبتنى بر مبانى درستى است و مسئله را از موضع برتر و به گونه تعبّدى حل مى‏کند؛ ولى اشکالش این است که: الف. پرسش‏ها و دغدغه‏هاى ذهنى شیعه را از میان نمى‏بَرَد؛ پرسش‏هایى که اگر جواب صحیح براى آنها یافت نشود، ممکن است در سراسر وجود فرد ریشه دوانده، سرانجام او را به انکار مبانى کلامى وادار کند. ب. شیعه را در مقابل اشکالات مخالفانى که به این مبانى کلامى اعتقاد ندارند، خلع سلاح مى‏کند و احیاناً سبب گستاخى مخالفان و دست اندازى به سایر معتقدات شیعى مى‏شود. 2-دیدگاه سطحى نگر: این دیدگاه - که معمولاً از سوى دیگران و یا شیعیان ناآشنا به مبانى اعتقادى شیعه ابراز مى‏شود چنین است: آنچه ما در ظاهر مى‏بینیم، تفاوت عملکرد دو امام‏علیه السلام است: یکى صلح را بر مى‏گزیند و دیگرى راه جنگ در پیش مى‏گیرد!! آسان‏ترین راه توجیه تفاوت عملکرد امامان، توجه به تفاوت شخصیت آنان است. امام حسن‏علیه السلام ذاتاً عنصرى صلح‏جو و آرام به شمار مى‏آمد؛ برخلاف امام حسین‏علیه السلام که در نظر این گروه، ذاتاً فردى حماسى، غیور و احیاناً جنگ طلب بود. روشن است چنین دیدگاهى، با این تحلیل سطحى، نمى‏تواند از سوى‏افراد منصف و آگاه به تاریخ - حتى اگر به مبانى کلامى شیعه معتقد نباشند- پذیرفته شود. 3-دیدگاه تحلیل مدار: این دیدگاه، جواب شبهه را در بررسى دقیق حوادث تاریخى جست و جو مى‏کند؛ تحلیلى که بر شناخت زمینه‏ها و بستر وقایع مبتنى است. طرفداران این دیدگاه هر چند شیعه باشند خود را در مبانى کلامى شیعى، محصور نمى‏دانند؛ در جهت فهم درست حوادث و درک عمیق چرایى تفاوت عملکردها مى‏کوشند و تنها وقتى تحلیل تاریخى نتواند به پرسش‏هایشان پاسخ دهد، متعبّدانه به مبانى کلامى روى مى‏آورند. تحلیل مداران، راه‏هاى مختلفى براى اثبات نظر خود پیموده‏اند؛ راه‏هایى که مى‏توان همه آنها را در مقایسه اجمالى زمان امام حسن‏علیه السلام و امام حسین‏علیه السلام جاى داد.

دو: شرایط زمانی مختلف

شرایط زمانى امام حسن‏علیه السلام؛ تاریخ نشان مى‏دهد که امام حسن‏علیه السلام در دوره حکومت کوتاه خود (حدود شش ماه)، با مشکلاتى فراوان روبه رو بود و گزینه‏اى جز صلح در برابرش وجود نداشت. بخشى از مشکلاتی که امام حسن‏علیه السلام با آن مواجه بود عبارت است از: 1- مهم‏ترین مشکل آن حضرت، ناهماهنگى، بى‏انگیزگى و احیاناً روحیه تمرّد سپاهش بود. در لشکر او عناصر مختلفى چون غنیمت طلبان، شکّاکان، خوارج و تعداد کمى از شیعیان خالص به چشم مى‏خورد. (مفید، الارشاد، ص 350 و 351؛ شیخ راضى آل یاسین، صلح امام حسن، صص‏100-105.) این سپاه، همان مردمانى بودند که امام على‏علیه السلام در روزها و ماه‏هاى پایانى عمر خویش، گاه برفراز منبر آنان را «یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لاَ رِجَالَ»(نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 27.) (اى مردنمایان نامرد) مى‏خواند و گاه از خداوند مى‏خواست به جاى آنها، افرادى نیکوتر به وى عنایت فرماید و به جاى او، زمامدارى ناشایست بر آنان مسلط سازد.(همان، خطبه 25.) بررسى روان‏شناسى اجتماعى کوفه و شام در این دوره نیز، نشان مى‏دهد که حکومت بر کوفیان رهبرگریز، از حکم‏رانى بر شامیان، بسیار دشوارتر بود؛ زیرا اینان قبل از پذیرش اسلام، مردمى به طور نسبى متمدن به شمار مى‏آمدند و زندگى در سایه حکومت مقتدر روم را تجربه کرده بودند. از سوى دیگر، رومیان به ساکنان شام، ستم بسیار روا مى‏داشتند و به بهانه‏هاى گوناگون، آنان را تحت فشارهاى مختلف فرهنگى، دینى و اقتصادى قرار مى‏دادند و مالیات‏هاى متنوع بر آنها تحمیل مى‏کردند. ورود اسلام در این منطقه، با نام افرادى از بنى‏امیه (چون یزیدبن ابوسفیان و برادرش معاویه) همراه بود. سپاه اسلام فشارهاى رومیان از مردم شام را برداشت. کار به جایى رسید که آنان، بنى‏امیه را فرشته نجات خود مى‏دانستند و ضمن شناخت بسیار سطحى از اسلام، براى هر گونه فداکارى زیر پرچم آنها آماده بودند. همین عامل توانست بنى‏امیه را در دو شاخه سفیانى و مروانى، تا حدود یک قرن بر سراسر مملکت اسلامى مسلّط سازد. گروهى معتقدند: حتى اگر امام على‏علیه السلام به شهادت نمى‏رسید، نمى‏توانست در برابر این سپاه کارى انجام دهد؛ در حالى که موقعیت امام حسن‏علیه السلام بسیار دشوارتر از پدرش بود. در دیدگاه مردم آن زمان، امام حسن‏علیه السلام از ویژگى‏هاى پدرش (نخستین مسلمان، فداکارترین یار پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله و شایسته‏ترین فرد براى فرمانروایى)، بى‏بهره بود!! از سوى دیگر، جوان‏تر بودن آن حضرت از معاویه، بهانه‏اى شده بود تا معاویه خود را داراى خبرگى و تجربه و امام‏علیه السلام را در امور کشوردارى، خام و بى‏تجربه معرفى کند.(صلح امام حسن‏علیه السلام، ص 121.) با این همه، امام در جهت احقاق حق خود، سپاهى آراست و به مقابله با معاویه روى آورد. سپاه وى حدود یک پنجم سپاه شصت هزار نفرى معاویه بود (همان، ص 155) و از نظر روحیه، وضعیتى نامساعد داشت. خیانت فرماندهان، بى‏انگیزگى سربازان و ناهماهنگى آنها، سپاه را چنان سست و ناکارآمد ساخته بود که نیروهاى حضرت، آماده بودند براى نجات خویش و عدم رویارویى با لشکر شام، امام‏علیه السلام را دستگیر کنند و به معاویه تحویل دهند!! (الارشاد، ص 353.) 2- معاویه شخصیتى عجیب است و در تاریخ اسلام، کمتر مى‏توان برایش همانندى یافت؛ به گونه‏اى که اعراب وى را یکى از چهار نابغه عرب معرفى مى‏کنند! او فرزند ابوسفیان است که در کنار پدرش، تا واپسین لحظات، در مقابل اسلام مقاومت کرد و حتى وقتى پدرش به ظاهر اسلام آورد، به سرزنش وى پرداخت! به زودى هوش سیاسى‏اش به یارى وى شتافت و دریافت تنها از راه پذیرش اسلام، مى‏تواند پیشرفت کند. پس از رحلت پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله، حکومت جدید براى استفاده از توانایى‏هاى خاندان بنى‏امیه و مصون ماندن از توطئه‏هاى آنها، یزید و معاویه (فرزندان ابوسفیان) را در رأس سپاهى به شام فرستاد. در سال هیجدهم هجرى، معاویه پس از مرگ برادرش یزید، حاکم دمشق شد و با روحیه جاه‏طلبى خود، به سرعت به سمت تسلّط بر جهان اسلام به حرکت درآمد. کشته شدن عثمان، فرصتى طلایى بود تا معاویه بلندترین گام‏ها را به سوى اهدافش بردارد. بنابراین، با بهانه قرادادن وجود قاتلان عثمان در سپاه امام على‏علیه السلام و ادعاى خونخواهى عثمان، مشروعیت حکومت حضرت را با پرسش روبه رو ساخت! به عنوان امیر شام، سپاهى در مقابل امام‏ علیه السلام آراست و تا واپسین لحظات عمر آن حضرت، مهم‏ترین مشکل و دغدغه وى به شمار مى‏آمد. خبر شهادت امام على‏علیه السلام، بهترین خبرى بود که معاویه مى‏توانست در همه عمرش شنیده باشد. با این رویداد، مهم‏ترین مشکل وى در راه رسیدن به خلافت مسلمانان از میان رفت. معاویه که در این زمان، علاوه بر هوش فراوان، از تجربه بیست ساله امارت بر شام و تجربه پنج ساله مقابله با بزرگ‏ترین شخصیت زمان خود بهره مى‏برد، به سرعت سپاهى شصت هزار نفرى گردآورد و در برابر امام حسن‏علیه السلام قرار داد. البته او این سپاه را براى اِعمال فشار بیشتر بر امام‏علیه السلام و کشاندن کوفیان به صلح سامان داده بود. از این رو از همان آغاز نداى صلح‏طلبى سر داد! (همان، ص 354. ( معاویه در پى پیروزى بود؛ ولى بیشتر به پیروزى صلح‏آمیز مى‏اندیشید؛ زیرا نبرد با امام حسن‏علیه السلام سبط اکبر پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله و پیروزى قهرآمیز بر وى، حکومت او را با بحران مشروعیت و معاویه را با نفرت مسلمانان روبه‏رو مى‏ساخت؛ به ویژه اگر امام‏علیه السلام در این جنگ به شهادت مى‏رسید. (صلح امام‏حسن‏علیه السلام، ص 339-351. ( بنابراین تنها راه نجات معاویه، پیروزى صلح‏آمیز بود. او براى رسیدن به این صلح، انواع راه‏ها و نیرنگ‏ها را آزمود. تطمیع و خریدن فرماندهان سپاه امام‏علیه السلام شایعه پراکنى در لشکر کوفه و تضعیف روحیه آنها، تنها بخشى از برنامه‏هاى معاویه در این مقطع زمانى به شمار مى‏آمد. نقشه‏هاى حساب شده وى، کار را به جایى رساند که بسیارى از نیروهاى امام حسن‏علیه السلام، به معاویه نامه نوشتند و براى به شهادت رساندن یا دستگیر کردن آن حضرت، داوطلب شدند. معاویه، به منظور تضعیف روحیه امام‏علیه السلام و سپاه کوفه، این نامه‏ها را نزد حضرت فرستاد.(الارشاد، ص 353. ( در پى این دسیسه‏ها، معاویه برگه‏اى سفید امضا کرد و به عنوان صلحنامه نزد امام حسن‏علیه السلام فرستاد تا آن حضرت خود هر شرطى صلاح مى‏داند، در آن بگنجاند.(ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 445 و 446.) در این موقعیت، حضرت بین دو گزینه جنگ و صلح قرار گرفت. اگر گزینه جنگ را انتخاب مى‏کرد، احتمال پیروزى بر معاویه با این سپاه اندک، ناهماهنگ، بى‏روحیه و خائن در حد صفر بود و به اسارت یا شهادت امام‏علیه السلام مى‏انجامید. در صورت اسارت، معاویه بر آن حضرت منّت مى‏نهاد و او را در نظر مردم رهین منت خود مى‏ساخت. بى‏تردید این امر به خوارى امام‏علیه السلام مى‏انجامید؛ به ویژه اگر آن حضرت به وسیله سپاه خود اسیر و به معاویه تحویل داده مى‏شد!! چنانچه امام‏علیه السلام به شهادت مى‏رسید، معاویه به قلع و قمع شیعیان مى‏پرداخت و هسته‏هاى اولیه شیعه را در سراسر جهان اسلام نابود مى‏ساخت. در این موقعیت، انتخاب صلح، عاقلانه‏ترین کار به شمار مى‏آمد. از سوى دیگر، عدم انتخاب صلح، چهره‏اى جنگ‏طلب و خشن از امام‏علیه السلام ارائه مى‏داد؛ چهره‏اى که شکست وى، هیچ دستاورد مثبتى به ارمغان نمى‏آورد و مردم ریخته شدن خونش را نتیجه طبیعى خشونتش مى‏دانستند!! اهمیت این انتخاب، هنگامى روشن مى‏شود که توجه کنیم امام‏علیه السلام مى‏توانست با گنجاندن شرایط اساسى‏اى چون لزوم حفظ جان خویش و شیعیان و موروثى نشدن حکومت در خاندان بنى‏امیه (صلح امام حسن‏علیه السلام، ص 355 - 358. ، برگ برنده سیاسى را در اختیار گیرد. البته معاویه به این شرایط عمل نکرد؛ ولى امام‏علیه السلام بدین طریق پیروزى‏اى دیگر به دست آورد و توانست چهره به ظاهر صلح طلب، مسالمت جو و متظاهر به اسلام معاویه را رسوا سازد.

شرایط زمانى امام حسین‏علیه السلام؛ بهترین شاهد بر درستى موضع‏گیرى امام حسن‏علیه السلام و یکسانى رفتار امامان‏علیهم السلام در شرایط مساوى؛ ادامه روش امام حسن‏علیه السلام توسط امام حسین‏علیه السلام در مدت ده سال است که با معاویه هم زمان بود. با تغییر شرایط و شروع دوره حکومت یزید، عللى که امام حسن‏علیه السلام رابه صلح کشانید، موجود نبود. به طور کلى، از نظر تاریخى، شرایطى که امام‏علیه السلام را به قیام علیه یزید واداشت، در دو بخش آمادگى مردم کوفه و شخصیت یزید قابل بررسى است.1-آمادگى مردم کوفه؛ هنگام مرگ معاویه در نیمه رجب سال 60ه. کوفه دوره بیست ساله حکومت امویان را تجربه کرده بود؛ دوره‏اى که از سویى مرکزیت را از کوفه به شام منتقل کرده و روح متعصب کوفیان را آزرده بود. از سوى دیگر، فشار بى‏حد امویان و حاکمان منصوب از سوى آنان، کوفیان را در رنج افکنده بود. در این موقعیت، مردم از کوتاهى‏هاى خود در برابر حضرت على‏علیه السلام تأسف مى‏خوردند. شهر منتظر جرقه‏اى بود تا در این جامعه سرکوب شده، شرر افکند و آنان را به انقلابى عظیم وادارد. این جرقه همان مرگ معاویه بود. پس از این رخداد، کوفیان - به ویژه نسل جوان آنان که دوره حکومت حضرت على‏علیه السلام را تجربه نکرده و نیکویى‏هاى آن را از زبان پدران خود شنیده بودند در صدد جبران گذشته‏ها برآمدند. اندکى پس از شنیدن خبر مرگ معاویه، کوفیان زمزمه قیام سردادند؛ اما شرط اصلى قیام، داشتن رهبرى مقبول و مشروع بود. بر این اساس، به امام حسین‏علیه السلام روى آوردند (موسوعة کلمات الامام الحسین‏علیه السلام، ص 355؛ الارشاد، ص 379.) و سیل نامه‏هاى خود را به سوى آن حضرت گسیل داشتند. امام‏علیه السلام در این زمینه، براى فرار از بیعت با یزید، مدینه را ترک گفته و به مکه پناه برده بود. آن بزرگوار، با دریافت نامه‏هاى کوفیان، در پى بررسى اوضاع برآمد و بدین منظور، پسر عمویش مسلم بن عقیل را به آن سامان فرستاد. باید به این واقعیت تأکید کرد که امام‏علیه السلام، براى فرار از بیعت از مدینه خارج شد، نه براى شروع قیام؛ زیرا در آن زمان، هنوز نامه‏هاى کوفیان را دریافت نکرده بود. با رسیدن خبر برآورد مثبت مسلم از آمادگى کوفیان، امام‏علیه السلام تصمیم گرفت به سوى آن سامان حرکت کند. آنچه سبب شد امام حسین‏علیه السلام در عملى ساختن این تصمیم شتاب ورزد، دریافت خبر حضور مأموران یزید در مکه بود؛ مأمورانى که لباس احرام به تن داشتند و در پى فرصتى مى‏گشتند تا حضرت را به شهادت رسانند!! امام‏ علیه السلام عمره مفرده به جا آورد و قبل از فرا رسیدن زمان اَعمال حج، از مکه به سمت کوفه روان شد. (الارشاد، ص 414 و 415.) حضرت برآن بود، به کمک کوفیانِ آماده، هسته قیام علیه حکومت مرکزى شام را بنیان نَهَد و پس از آن، حکومتى فراگیر پدید آورد. آنچه این فرضیه را تأیید مى‏کند، سخنان امام حسین‏علیه السلام در این مرحله است. آن حضرت امر به معروف و نهى از منکر را عامل اصلى حرکت خویش و عمل به سیره پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله و حضرت على‏ علیه السلام‏ می دانست(موسوعة کلمات الامام الحسین‏علیه السلام، ص 291)، «انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى، ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیرة جدى و ابى على بن ابى طالب‏علیه السلام». روشن است مقصود از سیره پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله و حضرت على‏علیه السلام، سیره حکومتى آن بزرگواران است؛ نه سیره فردى‏شان. اگر منظور سیره فردى بود، باید در کنار آن دو، به سیره برادرش امام حسن‏علیه السلام که به علت کوتاهى مدت حکومتش نتوانست سیره حکومتى ماندگارى داشته باشد نیز اشاره مى‏کرد. همچنین پیوستن بسیارى از مردم مکه و آبادى‏هاى مسیر حرکت حضرت به کاروان او، نشان مى‏دهد آنان، حرکت امام‏علیه السلام را حرکتى براى تشکیل حکومت مى‏دانستند. اوضاع و شرایط زمانى خروج امام‏علیه السلام از مکه نیز، تشکیل حکومت در پرتو آمادگى مردم را امرى ممکن مى‏نمایاند؛ زیرا: الف. به علت مرگ معاویه و جوانى و ناپختگى یزید، حکومت شام در ضعف قرار داشت. ب. شخصیت امام حسین‏علیه السلام در تقابل با شخصیت یزید مى‏توانست نیروهاى بسیارى را به سوى حضرت جذب کند. ج. حکومت کوفه در این زمان، به وسیله عنصرى ضعیف و آرامش طلب، به نام نعمان بن بشیر اداره مى‏شد که غلبه بر او، در صورت حضور امام‏علیه السلام در کوفه بسیار آسان مى‏نمود. د. مردم رنج کشیده و متعصب کوفه که علاوه بر از دست دادن مرکزیت حکومت، ستم فراوانى از حکومت شام تحمل کرده بودند با انگیزه نیرومند، کنار امام‏علیه السلام قرار مى‏گرفتند و حاضر بودند براى پیروزى بر حکومت مرکزى شام، فداکارى کنند. بنابراین کافى بود امام حسین‏علیه السلام به کوفه برسد و رهبرى این جمعیت پرشور را برعهده گیرد. در آن صورت، به راحتى بر نعمان و اطرافیانش چیره مى‏شد؛ زمام امور را در دست مى‏گرفت و مى‏توانست جبهه‏اى نیرومند علیه شام تشکیل دهد. بدیهى است در این هنگام مردم حجاز، یمن و ایران، به مقایسه امام‏علیه السلام و یزید روى مى‏آوردند و اگر بى‏طرفى را بر نمى‏گزیدند، به یارى امام‏علیه السلام مى‏شتافتند. امام‏علیه السلام مى‏توانست به کمک این نیروهاى پرانگیزه، سپاه متزلزل شام را شکست دهد و حکومت سراسر جهان اسلام را به دست آورد. بنابراین، حرکت امام‏علیه السلام از مکه به سمت کوفه، با هدف قیام علیه یزید، کاملاً معقول و با امکان پیروزى فراوان مى‏نماید. آنچه این تدابیر را ناکارآمد ساخت، استفاده از عامل کاملاً غیر منتظره‏اى به نام عبیداللَّه بن زیاد بود. در نظر نگرفتن این عامل از سوى امام‏علیه السلام نیز کاملاً طبیعى است؛ زیرا روابط عبیداللَّه و یزید در آن هنگام تیره بود و بسیار بعید بود یزید وى را حاکم کوفه سازد. روابط آنها چنان تیره بود که یزید قصد داشت، عبیداللَّه را از حکومت بصره نیز عزل کند. سرجون مسیحى، مشاور یزید، با تیزبینى ویژه خویش، قابلیت‏هاى او را یادآور شد و روابط آنها را اصلاح کرد. (الارشاد، ص‏384.) بى‏تردید در نظر نگرفتن عامل غیر منتظره‏اى که ممکن است در روند یک حرکت خلل پدید آورد، هرگز معقولیت آن حرکت را زیر سؤال نمى‏برد. شبهه‏اى که مخالفان را به غیر صحیح پنداشتن حرکت امام‏علیه السلام واداشته، عدم توجّه حضرت به سابقه خیانت کوفیان به پدر و برادرش و پند ناصحانى چون عبداللَّه بن عباس است که این پیشینه را یادآور شدند. (موسوعة کلمات الامام الحسین‏علیه السلام، ص 303 و 304؛ الکامل، ج 2، ص 545 و 546.) در پاسخ بدین شبهه باید گفت: روحیه نظام ناپذیرى، دنیاطلبى و تغییر کوفیان در زمان امام على‏علیه السلام و امام حسن‏علیه السلام تا حدى در زمان امام حسین‏علیه السلام انکارناپذیر است؛ ولى باید دانست این زمان، با عصر دو امام پیشین متفاوت بود؛ زیرا: الف. نسلى جدید، متعصب و غیرت‏مند در کوفه وجود داشت که از عملکرد منفى پیشینیان خود، به شدت انتقاد مى‏کرد و مشتاقانه به جبران اشتباه آنان مى‏اندیشید. البته انگیزه این نسل، به طور کامل مذهبى نبود و بیشتر در روح تعصب گراى آنان ریشه داشت؛ اما به هر حال مى‏توانست حضرت را در سرنگونى حکومت مرکزى یارى دهد. ب. این مردم، دوره نکبت‏بار حکومت بنى‏امیه را پشت سرگذاشته بودند. این عامل مى‏توانست انگیزه آنها را دو چندان سازد. ج. رهبرى کوفیان در دست شیعیانى چون سلیمان بن صرد خزاعى بود که در صورت پیروزى، مى‏توانست تمام ارکان حکومتى کوفه را زیر سلطه خویش در آورد. د. جامعه کوفه چنان بود که اگر تعدادى نیروى فعال، جوّ آن را در دست مى‏گرفتند، مى‏توانستند نیروهاى کم انگیزه و حتى بى‏تفاوت را تحت تأثیر قرار داده و جذب کنند. بنابراین، امام‏علیه السلام مى‏توانست با ورود به کوفه، رهبرى نیروهاى فعّال و تأثیر گذار شیعه را به عهده گیرد؛ به یارى آنها امور را سامان دهد و نیروهاى دیگر را به سوى خود جذب کند. ناگفته نماند که با وجود تمام تطمیع‏ها و تهدیدهاى عبیدالله، براى واداشتن مردم به جنگ با امام حسین‏علیه السلام، تنها توانست سپاهى سى هزار نفرى تشکیل دهد.(بحارالانوار، ج 45، ص 4.) این سپاه نصف سپاهى بود که چند سال بعد، از سوى همین مردم با هدف‏خونخواهى از قاتلان امام حسین‏علیه السلام، گرد مختار حلقه زدند و در مقابل بنى‏امیه ایستادند.(تاریخ طبرى، ج 4، ص 128 به بعد.

2- شخصیت یزید، از نظر سیاسى و دینى و عملکرد، با پدرش معاویه قابل مقایسه نبود؛ زیرا در بعد سیاسى از تجربه پدرش بى‏بهره بود و سراسر عمر کوتاهش در خوشگذرانی و لهو و لعب سپرى شده بود. در بُعد دینى نیز او نمى‏توانست مانند پدرش، خود را از اصحاب پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله معرفى کرده، کاتب وحى و خال المؤمنین (دایى مؤمنان؛ ام حبیبه خواهر معاویه همسر رسول خداصلى الله علیه وآله بود. از این رو، معاویه با مکر و حیله خود را دایى مؤمنان لقب داد.) بخواند و حرمتى معنوى براى خویش پدید آورد. افزون بر این، یزید از آغاز جوانى، عنصرى هتاک، هرزه، سگ باز و میمون باز، باده گسار و فاسق شناخته شده بود؛ چنان که امام حسین‏علیه السلام در نامه‏اى به معاویه، بعضى از این نکات را به وى گوشزد کرد و او را از تلاش در جهت ولایت عهدى یزید بازداشت. عملکرد یزید نیز از آغاز نشان مى‏داد که نمى‏تواند در حد یک زمامدار کاردان ظاهر شود. با آنکه پدرش در واپسین لحظات زندگى، او را از درگیرى با شخصیتى مانند امام حسین‏علیه السلام برحذر داشته بود؛ او مغرورانه در پى گرفتن بیعت از آن حضرت برآمد و وى را به قتل تهدید کرد! بدیهى است، شخصیت بزرگوار و عزت‏مندى مانند امام حسین‏علیه السلام - که حتى سکوت در برابر معاویه را جایز نمى‏دانست و از عدم قیام علیه او به خدا پناه مى‏برد نمى‏تواند در برابر این عنصر هتّاک که دین جد بزرگوارش را بازیچه خویش قرار داده و به نام آن حضرت‏صلى الله علیه وآله بر مردم حکم مى‏راند ساکت نشیند. بنابراین، با شنیدن خبر به حکومت رسیدن یزید، سوگمندانه فرمود: «و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید»(موسوعة کلمات الامام الحسین‏علیه السلام، ص 285.)؛ «وقتى امت حاکمى چون یزید یافته، باید با اسلام خدا حافظى کرد». آرى با توجه به این حقایق، مى‏توان نتیجه گرفت: حتى در صورت عدم‏فشار یزید براى بیعت و نیز عدم تهدید امام حسین‏علیه السلام به قتل، آن حضرت از هر فرصت کوچکى براى قیام علیه این عنصر ناشایست که کیان اسلام را با خطر روبه‏ور ساخته بود و مصلحتى فراتر از قیام علیه او تصوّر نمى‏شد بهره مى‏گرفت پس تفاوتی که در نحوه عملکرد این دو امام بزرگوار دیده می شود کاملا منطقی و عقلائی و شرعی بوده است.






نوشته شده در تاریخ شنبه 91 اسفند 12 توسط حسین ظفری نژاد

فلسفه عاشورا چیه کتابای معتبر معرفی کنید، آیا فلسفه عاشورا کامل کشف شده؟

پاسخ: حقیقت واقعه کربلا یا فلسفه و اهداف قیام عاشورا از دیدگاه امام حسین ـ ع ـ
عده ای با ارائه برخی نظریات پیرامون حقیقت قیام عاشورا، تصویری وارونه و یا حداقل نامنا‎سب با شأن رهبر قیام ارائه کرده‌اند همچنین آنان در ارائة یک تصویر روشن و جا‎مع از انگیزه‎های قیام امام حسین ـ ع ـ توفیق نداشته‎اند‎.
کسی که بخواهد به ماهیّت، جوهرة و فلسفه قیام عاشورا تا حدّ زیادی پی ببرد، باید در گام نخست، با نگا‎ه و مطالعة جامع و کامل در بارة امام حسین ـ ع ـ، به زندگی، شخصیّت و مقام حضرت به عنوان امام معصوم، شناخت لازم و کافی پیدا کند و سپس با مطالعه و تعمّق لازم در بیانات و گفتار حضرت که در مقاطع مختلف قیام و حتّی پیش از آغاز آن در بارة انگیزة حرکت خویش بیان کرده است، با فلسفه و ماهیّت قیام آن حضرت تا حدّ زیادی آشنا خواهد شد‎.
اکنون با این مقدمه و با توجّه به این که بهترین و مطمئن‎ترین سند برای شناخت فلسفه و اهداف نهضت سیدالشهدا ـ ع ـ، کلمات خود آن حضرت و یا امامان دیگر در این باره است، مجموع خطبه‎ها، سخنان، نامه‎ها و وصیت‎نامة امام حسین ـ ع ـ که در بارة اهداف و انگیزه‎های قیام عاشورا است و نیز برخی از تعابیر زیارت‎ نامه‎های متعدّد و مختلف که از امامان دیگر در بارة حضرت رسیده است و در آنها به انگیزة قیام پرداخته شده است، مورد مطالعه و بررسی قرار داده و سپس با استخراج فهرست‌وار اهداف قیام، به تفسیر و تحلیل آنها، می‌پردازیم‎ :
1 ـ امام حسین? در مکه در جمع گروهی از علما و نخبگان دیگر مناطق اسلامی با ایراد خطبه‎ای شور‎انگیز و کوبند‎‎ه، ضمن یادآوری وظیفة سنگین و تکلیف خطیر علما و بزرگان شهرها در بارة پاسداری از کیان دین و اعتقادات مسلمانان و پیامدهای سکوت در برابر جنایات امویان، از خاموشی آنان در برابر سیاست‎های دین‌ستیزانة حاکمان اُموی انتقاد کرده و هرگونه همراهی و سازش با آنان را گناه نابخشودنی دانستند‎. حضرت در پایان سخنان خود، هدف از اقدامات و فعالیت‎هایش را برضدّ نظام ستم‎گر حاکم (که چند سال بعد خود را در قالب یک نهضت نشان داد) چنین اعلام فرمودند‎:
«... اَللّهُمَّ اِ‎نَّکَ تَعْلَمُ انَّهُ لَمْ‎ یَکُنْ ما کان مِنا تَنافُساً فی سُلطان، و لا التماساً من فُضول الحُطا‎م، ولکن لِنُُرِیَ (لِنَرُدَّ) المَعالمَ من دینک، ونُظهِرَ الاصلاحَ فی بلادک، ویَأْمَنَ المظلومونَ من عِبادک، و یُعمَلَ بِفَرائِضِکَ و سُنَنِکَ و اَحکا‎مِکَ‎ ...»[1]
خدایا تو می‎دانی آنچه از طرف ما انجام گرفته است (از سخنان و اقدامات برضدّ حاکمان اُمَوِی) به خاطر رقابت و سبقت جویی در فرمانروایی و افزون‌خواهی در متاع ناچیز دنیا نبوده است، بلکه برای این است که نشانه‎های دینت را (به مردم) نشان دهیم ( برپاگردانیم) و اصلاح در سرزمین‎هایت را آشکار کنیم‎. می‎خواهیم بندگان ستمد‎یده‎ات در امان باشند و به واجبات و سنّت‎ها و احکا‎مت عمل شود‎.
از این جملات می‎توان چهار هدف را برای اقدامات و فعالیت‎های امام حسین ـ ع ـ که در عصر حاکمیّت یزید جزء اهداف قیام حضرت به شمار می‎رفت، استخراج کرد:
الف ـ احیای مظاهر و نشانه‎های اسلام اصیل و ناب محمدی
ب ـ ا‎صلاح و بهبود وضع مردم سرزمین‌های اسلامی
ج ـ مبارزه با ستمگران اُموی جهت تأمین امنیّت برای مردم ستمدیده
د ـ فراهم ساختن بستری مناسب برای عمل به احکام و واجبات الهی

2ـ امام حسین ـ ع ـ ضمن وصیّت‌نامه‎ای که هنگام خروج از مدینه و در زمان وداع با برادرش محمّد بن‌حنفیّه برای وی نوشت، هدف از حرکت خویش را چنین بازگو کرد:
«انِّی لَمْ‎ اَخْرُجْ اَشِراً وَ لا بَطِراً ولا مُفْسِد‎اً وَ لا ظالِماً، وَ ‎اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الِاصلاحِ فِی اُمةِ جَدِّی محمد? اُریدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ و اَنْهی عَنِ المُنْکَرِ و اَسیرَ بِسیرةِ جَدِّی محمد? و اَبی عَلیِّ بنِ‌اَبِی‌طالِبٍ?...»[2]
من نه از روی سرمستی و گستاخی و نه برای فساد و ستم‎گری حرکت کردم‎. بلکه تنها برای طلب اصلاح در امّت جدم حرکت کردم. می‎خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به سیرة جدم و پدرم علی بن‌ابی‌طالب عمل کنم‎.
ودر جای دیگر می‎فرمایند‎:
«اَلّلهُمَّ اِنِّی اُحِبُّ الْمَعْرُوفَ و اَ‎کْرَهُ الْمُنْکَرَ»[3]
خدایا من به معروف اشتیاق و از منکر تنفر دارم‎.
و در زیارت‎های مختلف که در بارة امام حسین ـ ع ـ از امامان ـ ع ـ وارد شده، این تعابیر فراوان دیده می‎شود:
«اَشْهَدُ اَنَّکَ قَدْ اَقَمْتَ الْصَّلوةَ وَ آتَیْتَ الزَّکوةَ وَ اَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ»[4]
گواهی می‎دهم که تو نماز را بپا داشتی و زکات دادی و امر به معروف و نهی از منکر کردی‎.
از این عبارات، اهداف ذیل را از قیام حضرت، می‎توان استفاده ‎کرد‎:
الف ـ طلب اصلاح در امور امّت پیامبر ـ ص ـ
ب ـ امر به معروف
ج ـ نهی از منکر
د ـ عمل به سیرة رسول‌خداـ ص ـ و امیرالمؤمنین ـ ع ـ همانند برپایی نماز و پرداخت زکات

3 ـ حضرت در نامه‎ای که در زمان اقامت خویش در مکّه در پاسخ دعوت به نامه‎های اشراف و بزرگان کوفه مبنی بر آمدن به کوفه، نوشتند، فلسفة قیام خود را چنین بیان فرمودند:
«فَلَعَمْرِی مَا الاِمامُ الا العَامِل بِالکِتابِ، و الآخِذ بِالقِسْطِ، و الدّائِنُ بالحَقِّ، و الحابِسُ نَفْسَهُ عَلَی ذاتِ‌اللهِ. والسّلام.»[5]
به جانم سوگند، پیشوا کسی است که به کتاب خدا عمل کند، عدل و داد را محقق سازد، معتقد به حقّ باشد، خود را به آنچه در راه خدا هست پایدار بدارد‎.
امام? در این نامه، هدف از قیام را، تلاش در جهت برپایی حکومتی می‎داند که رهبر و پیشوای آن، صفات و امتیازات ذیل را دارا باشد:
الف ـ به کتاب خدا حکم کند‎.
ب ـ عدالت را در جامعه حاکم کند‎.
ج ـ متدیّن ومعتقد به دین خدا باشد‎.
د ـ خود را وقف خدا و اهداف الهی کند‎.
4ـ حسین بن‌علی در نامه‎ای که ضمن آن از بزرگان بصره دعوت به همیاری و همراهی با وی کرده است، علّت و هدف از نهضت خویش را چنین بیان می‎کند:
«اَنَا اَدْعُوکُمْ اِلی کِتابِ الله ِوَ سُنَّةِ نَبِیِّه? فَاِنَّ الْسُنَّةَ قَدْ اُمیتَتْ وَ اِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْیِیَتْ»[6]
من شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش می‎خوانم‎. همانا سنّت پیامبر ـ ص ـ از بین رفته است و بدعت زنده شده است‎.
و در جواب عبدالله بن‌مُطیع می‏فرماید‎:
«اِنَّ اَهْلَ الْکُوفَةَ کَتَبُوا اِلَیَّ یَسْأَلُونَنَی اَنْ اَقدِمَ عَلَیْهِمْ لِما رَجَوْا مِنْ اِحْیاءِ مَعالِمِ الْحَقِّ وَ اِماتَةِ الْبِدَعِ»[7]
کوفیان به من نامه نوشته و از من خواسته‎اند به نزدشان بروم‎، چون امیدوارند (که با رهبری من) نشانه‌‎های حقّ زنده و بد‎عت‎ها نابود شود‎.
و نیز در نامه‎ای که به شیعیان بصره نوشتند، فرمودند:
«فَاِنِّی اَدْعُوکُمْ اِلی اِحْیاءِ مَعالِمِ الْحَقِ وَ اِماتَةِ الْبِدَعِ»[8]
من شما را به زنده کردن نشانةهای حقّ و نابود کردن بدعت‎ها می‎خوانم‎.
از مجموع نامه و پاسخ حضرت، این اهداف را می‎توان برای نهضت عاشورا استفاده کرد‎:
الف ـ دعوت (و عمل) به کتاب خد‎ا و سنّت پیامبر ـ ص ـ
ب ـ احیای سنّت پیامبر? که از بین رفته است، و برپایی مظاهر حقّ و حقیقت
ج ـ از بین بردن بدعت‎ها (که جایگزین احکام خدا و سنّت پیامبر? شده است‎.)

5ـ ابا‎عبدالله درخطبه‎ای که پس از برخورد با حرّ بن‌یزید رِیاحی در منزل «بَیْضَه» ایراد فرمودند، انگیزة قیام خود را با استناد به فرمایش پیامبر ـ ص ـ، چنین بیان کردند‎:
ای مردم ! رسول‌خدا ـ ص ـ فرمودند: کسی که فرمانروای ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال کرده و پیمان الهی را شکسته و با سنّت رسول‌خدا ـ ص ـ مخالفت ورزیده در میان بندگان خدا با گناه و تجاوزگری رفتار می‎کند، ولی در برابر او با کردار و گفتار خود برنخیزد، برخدا است که او را در جایگاه (عذاب‌آور) آن ستمگر قرار دهد‎. هان (ای مردم‎) بدانید که این‎ها تن به فرمانبری از شیطان داده‎ و اطاعت از فرمان الهی را رها کرده‎ و فساد را نمایان ساخته و حدود خدا را تعطیل نموده‎اند، درآمدهای عمومی (بیت المال) مسلمانان را به خود اختصاص داده‎اند و حرام خدا را حلال و حلا‎لش را حرام کرده‎اند‎ و من شایسته‎ترین فرد برای تغییر دادن (سرنوشت و امور مسلمانان) هستم[9]
از این خطبه و یا نامه، علّت قیام سیدالشهدا? را می‎توان این امر دانست که حاکمان بنی‎اُمَیّه (به ویژه یزید) اقدامات ضدّ دینی زیر را مرتکب شده‎اند:
الف ـ فرمانبری از خدا را رها کرده و به اطاعت از شیطان رو آورده‎اند‎؛
ب ـ فساد را (در زمین) آشکار کرده‎اند‎؛
ج ـ حدود الهی را تعطیل کرده‎اند‎؛
د ـ بیت‌المال را به خود اختصاص داده‎اند‎؛
ه ـ حرام خدا را حلال و حلال الهی را حرام کرده‎اند‎.

از این رو است که در زیارات وارد‎ه در بارة امام حسین ـ ع ـ، شهادت به برپایی احکام الهی و سنّت پیامبر? و امیرالمؤمنین? توسط حضرت، داده شده است:
شهادت می‎دهم که تو حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام کردی و نماز را بپا داشتی و زکات دادی و امر به معروف و نهی از منکر کردی و (مسلمانان را) با پند‎ و اندرز‎ نیکو، به راه روش خود، فراخواندی‎.[10]
و همچنین:
«اَشْهَدُ اَنَّکَ قَدْ اَمَرْتَ بِالْقِسْطِ وَ الْعَدْلِ وَ دَعَوْتَ اِلَیْهِما»[11]
شهادت می‎دهم که تو به عدل و داد امر کردی و( مسلمانان را) به سوی این دو دعوت کردی‎.

6ـ پیشوای سوّم درمنزل «ذوحُسَم» در توجیه حرکت خویش چنین فرمودند:
آیا نمی‎بینید که به حقّ عمل نمی‎شود و از باطل بازداشته نمی‎شود؟ (در چنین شرایطی) باید مؤمن، به حقّ خواهان دیدار خدا باشد‎. من چنین مرگی را جز شهادت و زندگی با ظالمان را جز ننگ و خواری نمی‎بینم‎.[12]
امام? در بارة ذلت‌ناپذیری خود به عنوان هدف دیگر از قیام خویش، بیانات دیگری نیز دارد، از جمله در مقابل پیشنهاد عبیدالله که حضرت را بین کشته شدن و بین بیعت کردن با یزید مخیّر کرده بود، می‎فرماید:
«... هیهاتَ مِنَّا الذِلّة یأبی اللهُ ذلکَ لَنَا وَ رَسُولُهُ وَ المؤمنُونَ ...»[13]
و یا فرمود: هیهاتَ مِنّا اخذ الدنیّة اَبَی اللهُ ذلک وَ رسولُه ...[14]
از ما دور باد که پستی را پیشة خود کنیم، (چرا که) خدا و رسول او از آن ابا دارند.
نکتة شایان توجّه در این فراز آن که امام حسین? عدم ذلت‌پذیری خود را مستند به امر خدا و سیرة رسول‌خدا و مؤمنان می‎داند، چرا که مؤمن واقعی با پیروی از فرمان خدا و تأسّی به سیرة رسول‌خدا?، به هیچ رو تن به ذلّت نمی‎دهد.
و نیز در جای دیگر فرمود:
«لا والله لا‎اعطیکم بیدی اعطاءَ الذلیلِ و لا اَفِرُّ فِرارَ العبید.[15]
به خدا سوگند، من دستم را (به نشانة بیعت) همانند شخص خوار به آنان (پیروان یزید) نمی‎دهم و همانند فرار بردگان، فرار نمی‎کنم.
و باز فرمود:
موتٌ فی عِزٍّ خیرٌ من حیاةٍ فی ذُلٍّ.[16]
مرگ در عزت، بهتر از زندگی در ذلّت است.
از مجموع این سخنان، این اهداف را می‎توان استفاده کرد:
الف ـ ترویج حقّ و عمل به آن
ب ـ نهی از ترویج باطل و بازداشتن از عمل به آن
ج ـ عدم پذیرش زندگی ذلّت‌بار و ننگین دنیا و انتخاب زندگی با سعادت آخرت.
7ـ امام صادق? در زیارت اربعین، هدف از نهضت حسینی را چنین بیان می‎فرماید:
«وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَکَ مِنَ الْجَهالَةِ وَ حَیْرَةِ الْضَلا‎لَةِ».[17]
(حسین بن علی ـ ع ـ) جان خویش را در راه تو (خدا) فدا کرد تا بندگانت را از بی‎خبری و سرگردانی گمراهی نجات دهد‎.
از دیدگاه امام ششم، سیدالشهدا ـ ع ـ با نهضت عاشورا، اهداف زیر را تعقیب می‎کردند:
الف ـ نجات مسلمانان از بی خبری نسبت به احکام دین و وظایف خویش در برابر پروردگار
ب ـ رهایی بندگان خدا از گمراهی با آگاه ساختن آنان به لزوم پیروی از رهبران واقعی دین
نتیجه بحث
با اندکی دقّت در اهداف استخراج شده از این بیانات، ملاحظه می‎شود که امام ـ ع ـ علّت، انگیزة و حقیقت قیام خویش را، مبارزه با منکرات فراوان در جامعه اسلامی و تبلیغ و ترویج معروف در بین مسلمانان، اعلام می‎کنند‎. بنابراین، فلسفة اصلی و نهایی نهضت حضرت را می‎توان در یک هدف جا‎مع و کلّی یعنی «احیای فرهنگ اسلام اصیل و ناب محمدی ـ ص ـ و زدودن زنگارهای تحریف‎ و بدعت‎ از دین جدّشان» خلاصه کرد‎. البته حضرت راهکار و ابزار لازم جهت جامة عمل پوشاندن به این هدف را، در عنصر «امر به معروف و نهی از منکر» می‎دانند‎. از این‎رو در وصیّت‌نامه خود به محمّد بن‌حنفیه می‎نویسند: «ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر» و یا (چنان‎ که گذشت) در زیارت‎نامه‎های مربوط به حضرت آمده است: «... وَ اَمَرْتَ بالمعروف وَ نَهَیْتَ عَن المنکر»
توضیح مطلب آن‎که: اگر حضرت علّت حرکت خویش را مبارزه با اموری، هم‎چون رواج بدعت‎ها، مخالفت با کتاب خدا و حلال و حرام الهی، نابودی سنّت پیامبر ـ ص ـ ، شیطان محوری و ترک خدا محوری، فساد، ظلم، بی‎عدالتی و ناامنی در جامعة اسلامی، تعطیلی حدود الهی، در انحصار گرفتن و تاراج بیت‌المال مسلمانان و ... می‎دانست، تمام این امور حاکی از فراوانی و شیوع امری به نام «مُنْکَر» در جامعة اسلامی بود‎، که حضرت خود را موظّف به نهی از آن می‎دانستند‎. و نیز اگر اباعبدالله ـ ع ـ جامعة اسلامی را به اموری از قبیل: عمل به کتاب خدا و سنّت پیامبر ـ ص ـ، احیای مظاهر و نشانه‎های حقّ، ایجاد امنیّت، اصلاح و بهبودی وضع امور امّت و مسائلی از این قبیل، فرامی‎خواند، این مسأله نشان‎گر آن است که امری به ‎نام «معروف» در جامعه از بین رفته یا دست کم در حال نابودی بود‎. از این‎رو اگر حضرت از بیعت با یزید امتناع ‎کرده و با این عمل، از یک‎سو، آمادگی خود را برای شهادت و مقاومت در برابر حکومت یزید اعلام ‎کرد، و از سوی دیگر، تلاش خود را جهت برانداختن حکومت یزید و تأسیس حکومت اسلامی، به کار ‎گرفت، در واقع سرباززدن از بیعت، به معنای نهی از منکر، ترویج معروف و اتمام حجّت با مسلمانان در بارة حرمت سکوت در برابر بدعت‎ها و جنایات بنی‎اُمَیّه بود و بیعت و یا حتّی سکوت در مقابل چنین حکومتی، افزون بر آن که ترویج منکر و مبارزه با معروف بود، عذر و بهانه‎ای نیز برای افراد عادّی در همکاری با حاکمان اُموی می‎شد‎.
به دیگر سخن‎، آنچه در سیرة حسین بن‌علی? به عنوان امام معصوم، مسلم و غیرقابل تردید به نظر می‎رسد، آن است که شخصیّتی همانند امام حسین ـ ع ـ حاضر نبودند با شخصی هم‎چون یزید بیعت کرده و حکومت وی را به رسمیّت بشناسند‎، چرا که حضرت با مشاهده و بررسی عمق انحرافات امّت اسلامی در عصر حکومت معاویه و سپس حکومت یزید، به این نتیجه رسیده بودند که دیگر نمی‎توان با موعظه و خطبه‎های آتشین و سخنرانی‎های تهدیدآمیز و تحریک‌کننده، انحرافی را که در مبانی اعتقادی و سیا‎سی جامعة اسلامی و نیز در دستگاه خلافت رسوخ کرده، از بین ببرند‎. بلکه تنها راه درمان و نجات امّت اسلامی، برپایی یک نهضت عمیق است که بازتاب و گسترة آن، افزون بر آن‎که فرامکانی باشد، فرازمانی نیز بوده و در گسترة زمان، الگویی برای آزاد مردان تاریخ باشد‎. البته در مقابل، یزید کسی نبود که بدون بیعت گرفتن از امام ـ ع ـ، ساکت بنشیند، چرا که به رسمیّت نشناختن حکومت از سوی افرادی هم‎چون حسین بن‌علی ـ ع ـ، به معنای ردّ مشروعیّت آن و آمادگی برای مبارزه با حکومت بود و یزید به خوبی به این موضوع آگاهی داشت‎.
بهترین کتاب در این زمینه که به صورتی کامل به مباحث مرتبط با فلسفه قیام سیدالشهدا پرداخته و نظریه های گوناگون را در آن گردآوری کرده است کتابی تحت عنوان «مقتل جامع امام حسین (ع)» می‌باشد. این کتاب توسط انتشارات موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی در شهر قم به چاپ رسید و حاصل زحمات و کار گروهی از محققان تاریخ است.





[1] . ابن‌شعبة حرانی، تحف العقول، ص239‎؛ مجلسی، بحارالانوار، ج97، ص81 ـ 80‎.
[2] . ابن‌اعثم کوفی، کتاب الفتوح، ج5، ص21؛ خوارزمی، مقتل‌الحسین، ج1، ص189 ـ 188؛ و نزدیک به این تعابیر: ابوجعفر محمّد بن‌علی بن‌شهراشوب ، مناقب آل‌ابی‌طالب ، ج4، ص97‎.
[3]. ابن‌اعثم ، همان، ج 5، ص 19؛ خوارزمی، همان، ج 1، ص186‎.
[4]‎. کلینی، الفروع من الکافی، ج4، ص 578؛ ابن‌قولویه، کامل‌الزیارات، صفحات 371، 376، 378 ـ 380، 402 و 518؛ شیخ طوسی، مصباح‌المتهجد، ص720 و تهذیب الاحکام، ج6، ص67؛ ابن‌طاووس، اقبال‌الاعمال، ج2، ص63 و ج3، ص103. هم چنین ر. ک: شیخ عباس قمی، کلیات مفاتیح الجنان، ترجمة مهدی الهی قمشه‎ای، تهران، انتشارات علمی، [بی تا]، زیارت مخصوصة امام حسین ـ ع ـ، ص 758، زیارت‎‎های مطلقة امام حسین ـ ع ـ، صفحات 775، 777، 778 ـ 779، 783، زیارت امام حسین ـ ع ـ در نیمة رجب، ص 807 ، زیارت امام حسین ـ ع ـ در شب‎های قدر، ص811 ، زیارت امام حسین ـ ع ـ در روزهای عید فطر و قربان، ص 816 و زیارت امام حسین ـ ع ـ در روز عرفه‎، ص 825. ناگفته نماند «شهادت دادن» در اینجا به مفهوم متعارف آن یعنی گواهی کردن و تأیید یک موضوع مادّی و حقوقی نیست، بلکه بیان یک حقیقت معنوی و اعتراف به یک واقعیت است که با انگیزة معنوی صورت گرفته است‎. یعنی من این واقعیت را درک می‎کنم که نهضت تو به انگیزة امر به معروف و نهی از منکر بوده است نه به علّت دعوت کوفیان یا علل دیگر‎. بنابراین اگر تلاش‎ها و کارهای دیگری صورت گرفته است، همه برای رسیدن به آن هدف و آرمان بزرگ بوده است‎.
[5]. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص353؛ شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص39‎.
[6] . طبری، همان، ج 5، ص357‎‎؛ بَلاذُری، انساب‌الاشراف، ج2، ص335‎.
[7] . ابوحنیفه دینوری، الاخبار الطِّوَال، ص364‎.
[8] . همان، ص343 ـ 342‎.
[9]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج5، ص403 ؛ بَلاذُری،انساب الاشراف، ج3، ص381 ؛ بَلاذُری خطبة یاد شده را از عبارت: «انّ هؤلاء ...» به بعد نقل کرده است.
[10]. شیخ‌عباس قمی، کلیات مفاتیح الجنان، زیارت مطلقة امام حسین، ص779‎.
[11]. شیخ‌عباس قمی، کلیات مفاتیح الجنان، ص803.
[12]. طبری، تاریخ طبری، ج5، ص404؛ طبرانی، المُعجَم الکبیر، ج3، ص115؛ خوارزمی، مقتل‌الحسین، ج2، ص5 (با اندک تفاوتی در عبارات)‎.‎
[13]. مسعودی، اثبات‌الوصیة، ص 166؛ طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص99؛ ابن‌نما، پیشین، ص40؛ ابن‌ابی‎الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج3، ص250.
[14] . خوارزمی، پیشین، ج2، ص 7.
[15]. شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص 98؛ طبرسی، إعْلامُ الوَرَی? بِأعْلامِ الهُدَی?، ص238؛ خوارزمی، پیشین، ج1، ص253؛ ابن‌شهراشوب، مناقب آل‌ابی‌طالب، ج4، ص75؛ ابن‌نما، مُثِیرُ‌الاحزان، ص51.
[16] . ابن‌شهراشوب، پیشین، ج4، ص 75.
[17]. شیخ طوسی، تهذیب‌الاحکام، ج6، ص126؛ شیخ طوسی مصباح‌المتهجد، ص788؛ محمّد بن‌جعفر المشهدی، المزار الکبیر، تحقیق جواد القیومی الاصفهانی، ص514؛ مجلسی، بحارالانوار، ج98، ص331.






نوشته شده در تاریخ یکشنبه 91 آبان 21 توسط حسین ظفری نژاد

نوشته شده توسط آیت الله جوادی آملی
برترین نعمت معنوى
در سراسر جهان هستى همه نعمت‏هاى مادى و معنوى از سوى خداى سبحان است: »و ما بکم من نعمة فمن اللّه«؛ نعمتهایى که1 انسانهاى عادى هرگز توان شمارش آن را ندارند: »و إن تعدّوا نعمة اللّه لا تحصوها«2. خداى سبحان در قرآن کریم گاهى از نعمتهاى مادى و روزیهاى ظاهرى، مانند آسمان، زمین، آفتاب و ماه یاد مى‏کند و گاهى از نعمتهاى معنوى و باطنى؛ چنانکه به عیساى مسیح می فرماید:

إذ قال الله یا عیسى ابن مریم اذکر نعمتى علیک و على والدتک إذ أیّدتک بروح القدس تکلّم الناس فى المهد و کهلاً و إذ علّمتک الکتاب و الحکمة و التوریة و الإنجیل و إذ تخلق من الطّین کهیئة الطّیر بإذنى فتنفخ فیها فتکون طیراً بإذنى و تبرئ الأکمه و الابرص بإذنى و إذ تخرج الموتى باذنى.3
به یاد نعمتهایى باش که به تو و مادرت مریم دادم، آنگاه که تو را به روح القدس تأیید کردم که در گهواره و نیز در میانسالى با مردم سخن گفتى و آنگاه که تو را کتاب و حکمت و تورات و انجیل آموختم و آنگاه که به اذن من از گلف به شکل پرنده مى‏ساختى، پس در آن مى‏دمیدى و به اذن من پرنده‏اى مى‏شد و کور مادرزاد و پیس را به اذن من شفا مى‏دادى و آنگاه که مردگان را به اذن من [زنده از قبر] بیرون مى‏آوردى.
درباره بنى اسرائیل نیز نعمتهایى محدود را یادآورى کرده، مى‏فرماید:
یا بنى اسرائیل اذکروا نعمتى التى أنعمت علیکم.4
اى بنى‏اسرائیل، به یاد نعمتهایى باشید که به شما ارزانى داشتم.
نعمتهاى معنوى مراتب و درجاتى دارد و در میان آنها برترین نعمت، رسالت و امامت است. از این رو در قرآن کریم از هر دو نعمت به »منت« (نعمت سنگین و توان فرسایى که حمل و هضم آن دشوار باشد، نه منت زبانى) تعبیر مى‏کند، درباره رسالت و بعثت پیامبران مى‏فرماید:
لقد منّ اللّه على المؤمنین إذ بعث فیهم رسولاً من أنفسهم.5
و درباره امامت نیز مى‏فرماید:
و نرید أن نمنّ على الّذین استضعفوا فى الأرض و نجعلهم ائمّة و نجعلهم الوارثین6.
زیرا پیامبر و امام تأمین کنندگان سعادت ابدى انسان هستند.
فرشتگان با همه قداست و شرافتى که دارند، تنها مى‏توانند واسطه فیض باشند، ولى نمى‏توانند هدایت و رهبرى مستقیم جامعه بشرى را بر عهده بگیرند. موجود کامل و جامعى که مى‏تواند فیض الهى را معصومانه از خدا دریافت کند و معصومانه به جوامع بشرى ابلاغ کند و خود نیز معصومانه به آن عمل کند، انسان کامل، مانند پیامبر و امام است. از این رو خداى سبحان در قرآن کریم بر نبوت و امامت که جامع آن دو »ولایت« است تکیه کرد و آن را مورد امتنان قرار داد، در حالى که درباره آفرینش آسمانها و زمین و بهشت و قیامت به منت یاد نکرد؛ زیرا آسمانهإ؛ و زمین گر چه بزرگ است، لیکن در برابر نعمت سنگین و توانفرساى7 رسالت و امامت کوچک است.
درباره رسالت و امامت نیز در قرآن کریم تنها درباره جریان غدیر خم و ولایت امیر مؤمنان، علیه‏السلام، تعبیر منحصر به فرد »اتمام نعمت« آمده است:
الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتى8.
سخن از »انعمت علیکم« نیست، بلکه خداوند مى‏فرماید: أتممت علیکم نعمتى. نعمتم را بر شما تمام کردم.
یعنى همانطور که نبوت و رسالت پیامبر اکرم، صلّى‏اللَّه‏علیه‏وآله، کاملترین نبوت و رسالت است و پس از آن نبوتى نیست، ولایت و امامت على و اولاد على، علیهم‏السلام، نیز کاملترین ولایت و امامت است و پس از آن امامتى نیست. از منظر قرآن کریم در غدیرخم که عید بزرگ ولایت است، نعمتهاى معنوى الهى به برترین حد و بالاترین نصاب خود رسید و چون نعمتى برتر از ولایت على و اولاد على، علیه‏السلام، نیست، عید غدیر برترین اعیاد امت اسلامى است و اعتقاد به ولایت تکوینى و تشریعى امامان معصوم، علیه‏السلام، و باور داشتن وساطت و شفاعت و وسیله بودن آنان از مهمترین برکاتى است که نصیب امت اسلامى شده است
امامت، تداوم رسالت
خداى سبحان امامت را ادامه رسالت وهمتاى آن مى‏داند. از این رو در حادثه جهانى غدیر خم به پیامبر اکرم، صلّى‏اللَّه‏علیه‏وآله، فرمود: اگر نصب على بن ابى طالب على، علیه‏السلام، رابه دست خود انجام ندهى و ولایت را تببین نکنى اصلا به رسالت الهى عمل نکرده‏اى؛ یعنى رسالت منهاى امامت معادل رسالت منهاى رسالت است؛ زیرا آنچه اساس رسالت را حفظ مى‏کند همان امامت است.
بهترین معرّف براى عظمت روز غدیر و حادثه جهانى این روز، قرآن و عترت است. چه حادثه‏اى در روز هجدهم ماه ذى حجه در سرزمین غدیر رخ داد که این روز را براى ابد عید کرد؟ خداى سبحان در سوره مائده به رسول اکرم، صلّى‏اللَّه‏علیه‏وآله، مى‏فرماید:
یا أیّها الرسول بلّغ ما أفنزل الیک من ربّک و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللّه یعصمک من النّاس.
گرچه پیامبر داراى مقام نبوت نیز هست، لیکن در این پیام آسمانى رسالت او مطرح است. از این رو با خطاب »یا أیّها النبى« آغاز نشد. گزینش عنوان »رسالت« از یک سو، مجهول آوردن فعل »أفنزل« که نشانه اهمیت مطلب است از سوى دیگر ونیز انتخاب عنوان »ربّک« که نشانه آن است که تو عبد آن ربّى و او مولاى تو است و تو باید از او اطاعت کنى، از سوى سوم، نشانه اهمیت آن مطلب است.
دو عنوان رسالت و ربوبیت که در این آیه آمده نشانه آن است که از منظر قرآن کریم در غدیرخم که عید بزرگ ولایت است، نعمتهاى معنوى الهى به برترین حد و بالاترین نصاب خود رسید و چون نعمتى برتر از ولایت على و اولاد على، علیه‏السلام، نیست، عید غدیر برترین اعیاد امت اسلامى اس
رسالت پیامبر و ربوبیت خدا هر دو در آفرینش رویداد جهانى غدیر خم نقش دارد، یعنى خدایى که پروردگار بشر است، باید آنها را بپروراند و پرورش بشر بدون شریعت و مجرى شریعت میسور نیست و تو رساننده این پیامى از این جهت که رسولى و با مردم رابطه دارى در اینجا موظفى، نه از آن جهت که نبى هستى.9
از این رو در آیه کریمه هم »رسالت رسول «مطرح شد و هم »ربوبیت خدا«. رسالت رسول اقتضا دارد که وى پیام خدا را بدرستى دریافت و ابلاغ کند واگر این پیام را به جوامع انسانى ابلاغ نکرد گویا هیچ کارى نکرده است. از این رو به پیامبر، صلّى‏اللَّه‏علیه‏وآله، فرمود: اگر آنچه را از سوى پروردگارت بر تو نازل شده به مردم ابلاغ کنى رسالت خدا را ابلاغ نکرده‏اى: و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته.
اگر در این آیه مى‏فرمود: »إن لم تفعل فما بلّغته«، بدین معنا بود که اگر آنچه را نازل کرده‏ام تبلیغ نکردى، همان را تبلیغ نکردى و این همان اتحاد مقدم و تالى و موضوع و محمول است که در قضایا غیر علمى و بى فایده است. هر دستورى که خدا به پیامبر مى‏دهد اگر پیامبر به آن عمل نکند، آن دستور را عمل نکرده است. ثانیاً نفرمود:»إن لم تفعل فما بلّغت رسالتک«، یعنى اگر آن پیام الهى را نرساندى رسالت خود را در خصوص آن امر ایفا نکرده‏اى؛ زیرا این جمله نیز گرچه قبح اتحاد مقدم و تالى را ندارد، لیکن قضیه شرطیه سودمندى نیست. این جمله نورانى بدین معناست که، تو رسول خدایى و رسالتت به پایان خود نزدیک مى‏شود؛ اکنون اگر امامت و خلافت امیر مؤمنان، على، علیه‏السلام، را ابلاغ نکنى اصلاً آن رسالت الهى را ابلاغ نکرده‏اى و دیگر در صف مرسلان نخواهى بود: و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته.
رسالت ربّ در این جمله چون مطلق است و هیچ قیدى ندارد، بدین معناست که در صورت عدم تبیین امامت و نصب امام دیگر سمت رسالت نخواهى داشت و اصلاً به وظیفه و رسالت الهى خود عمل نکرده‏اى؛ زیرا امام و امامت تضمین کننده اصل دین است.
حاصل این که، مراد این نیست که اگر رسالت نصب جانشین را نادیده گرفتى، خصوص این رسالت را نرسانده‏اى، بلکه مراد این است که اگر رسالت ولایت و خلافت على، علیه‏السلام، را ابلاغ نکردى، رسالتت را هرگز ایفا نکرده‏اى .
وعده صیانت الهى
در ذیل همین آیه فرمود: و اللّه یعصمک من الناس. خدا تو را از آسیب مردم حفظ مى‏کند.
این که خداى سبحان فرمود خدا تو را از آسیب مردم مصون نگاه مى‏دارد، مراد چه آسیبى است؟ اولاً، روزى که نبى گرامى تنها بود و دشمنان مسلح بودند نترسید و خداى سبحان به وى فرمود
فقاتل فى سبیل اللّه لا تکلّف الّا نفسک و حرّض المؤمنین عسى اللّه أن یکفّ بأس الّذین کفروا و اللّه أشدّ بأساً و أشدّ تنکیلاً.10
تو موظفى براى حفظ دین دفاع کنى و [اگر احدى تو را در دفاع و جهاد یارى نکند] تنها تو مکلفى [در صحنه حضور پیدا کنى و مجاهد نستوه باشى]. مؤمنان را نیز به جهاد ترغیب کن، باشد که خداوند آسیب کسانى را که کفر ورزیده‏اند از آنان باز دارد و خداست که قدرتش بیشتر و کیفرش سخت‏تر است.
رسول گرامى در ردیف معدود مبلغان الهى است که از بشر هراسناک نبود تا بر اثر هراس از مردم در تبلیغ حادثه تاریخى غدیر تسامح کند؛ زیرا به شهادت قرآن کریم آن روزى که همه مسلح بودند و رسول گرامى بى‏سلاح بود از هیچ کس هراسى نداشت.
فرار از میدان جنگ که از گناهان کبیره است، از نظر فقهى براى افراد عادى حدى دارد که حد آن در آغاز، مقاومت یک نفر در برابر ده نفر و پس از تخفیف، مقاومت یک رزمنده در برابر دو نفر بود، ولى فرار از میدان11 جنگ براى رسول اکرم، صلّى‏اللَّه‏علیه‏وآله، حرام بود و هیچ حد و مرزى نداشت؛ یعنى هرگز پیغمبر مأذون نبود میدان کارزار را ترک و فرار کند، گرچه همه مردم روى زمین دشمن او باشند و علیه او در مصاف شرکت کنند. هم حکم فقهى رسول اکرم، صلّى‏اللَّه‏علیه‏وآله، این بود که در صحنه جنگ حق فرار نداشت و هم سنت و سیرت قطعى آن حضرت این بود که از احدى هراسناک نبود تا فرار کند و صحنه را ترک کند. پس آن روزى که همه مسلح بودند و انبوه دشمن وى را احاطه کرده بود و او تنها و بى سلاح بود و تنها امیر مؤمنان، علیه‏السلام، یار و یاور وى بود، از احدى نمى‏ترسید.
ثانیاً، در حجاز آن روز بویژه در اواخر دوران رسالت، یعنى در حجةالوداع همه تسلیم شده بودند و حجاز آرام شده بود. نامه رسمى رسول گرامى به امپراتورى ایران وروم نیز رسیده بود. قهراً پیامبرى که اصلاً از کسى نمى‏هراسید و آن روزى که تنها بود نیاز به حافظ نداشت و تنها به قدرت غیبى خداى حفیظ تکیه مى‏کرد، امروز که بعد از فتح مکه فرمانده کل قواى حجاز است و نامه رسمى براى امپراتورى ایران و روم مى‏نگارد از چه مى‏ترسید؟ با تشریح فضاى حجاز از یک سو و تحلیل فضاى جهان معاصر بعد از فتح مکه از سویى دیگر، روشن شده است که پیغمبر از احدى در جنگ نظامى هراسى نداشت.
این که در بخش پایانى آیه فرمود خدا تو را از مردم حفظ مى‏کند، معلوم مى‏شود نگرانى پیامبر از خطر نظامى نبود؛ به همان دو شاهدى که یاد شد. عمده خطر سیاسى و جوسازى مردم حجاز بود که مبادا بر اثر ضعف فرهنگى دچار شبهه شوند و بگویند: رسول گرامى داعیه رسالت در سرپروراند تا مردم را محکوم خاندان خود کرده، پسر عمو و داماد خود را جانشین خویش کند و امارت بر مردم را میراث و موروث خاندان خود گرداند. این ترس همواره هست و ترس نظامى نیست تا کسى بگوید من خوف ندارم و خون شهید مؤثّر است. اگر مردم جاهل و عوام بودند و قدرت تحلیل نداشتند، رهبر الهى نیز کارى از پیش نمى‏برد.
نگرانى موسى از جهل مردم •
بدترین مشکل براى رهبران الهى ضعف فرهنگى مردم است؛ موساى کلیم که از پیامبران بزرگ اولوالعزم بود، کسى است که بین دریا و شمشیر نمى‏ترسید؛ وقتى ذات اقدس خداوند به او دستور داد به سوى دریا حرکت کن ،بنى اسرائیل معترضانه به او گفتند: اى موسى! دریا در پیش روى و شمشیر فراعنه در پشت سر ماست و ما را بین دو مرگ میخکوب کرده‏اى.
موسى، علیه‏السلام، گفت: کلاّ إنّ معى ربّى سیهدین.12 چنین نیست؛ زیرا پروردگارم با من است و بزودى مرا راهنمایى خواهد کرد.
با حرف ردع »کلّا« آنان را خاموش کرد و فرمود امواج دریا و شمشیر فراعنه در اختیار خداست. اگر خدا بگوید بازگرد، باز مى‏گردم و پیروز مى‏شوم و اگر بگوید به دریا برو به دریا مى‏روم.
گاهى فرمانده در میدان نبرد به سربازان خود دستور پایدارى مى‏دهد و شهادت در راه خدا را فضیلت معرفى مى‏کند، ولى گاهى تشر مى‏زند و مى‏گوید: »کلّا« یعنى ما در امانیم.
وقتى پیروان موساى کلیم گفتند بین دو مرگ گرفتار شدیم، کلیم خدا نفرمود صبر کنید. خدا صابران را دوست دارد و اگر شهید شدیم اجرمان با خداست. مى‏گوید ما بین دو مرگ نجات پیدا کرده و پیروزیم.
أضرب بعصاک البحر.13 با عصاى خود به دریا بزن.
موسى، علیه‏السلام، عصاى خود را به دریا زد و دریا بستر خاکى شد و آنها گذشتند، ولى چون فرعون و فرعونیان آمدند در کام امواج خروشان غرق شدند: فغشیهم من الْیمّ ما غشیهم.14
موساى کلیم که بین دو مرگ به یاد خدا بود و امنیت خود را از خدا دریافت کرده بود، احساس ترس نکرد، اما وقتى ساحران فرعون چوبها و طنابها را در میدان مبارزه انداختند:
سحروا أعین النّاس و استرهبوهم.15 مردم که تماشاچى میدان مسابقه بودند دیدند مارهاى فراوانى در این میدان در جنب و جوش است، موسایى که عصا را اژدها مى‏کند و خود اژدها افکن است
، دراین صحنه ترسید: فأوجس فى نفسه خیفةً موسى.16
امیرالمومنین، علیه‏السلام، در تحلیل ترس حضرت موسى مى‏فرماید: موساى کلیم بر خود نترسید، ترس وى از این بود که جاهلان پیروز شوند و مردم را به گمراهى بکشانند. ترس موساى کلیم از این بود که ساحران با عصاها و طنابها میدان مسابقه را میدان مار کردند. او اگر عصا را بیندازد و آن هم یک مار بشود و مردم نتوانند بین سحر ساحران و اعجاز او فرق بگذارند. چه کند؟
لم یوجفس موسى، علیه‏السلام، خیفة على نفسه، بل أشفق من غلبة الجهّال و دول الضلال.17 آن که نتواند بین سحر و معجزه فرق بگذارد با او چه مى‏توان کرد؟ آن صحنه جاى این نبود که کسى از سر نصیحت بگوید: »سحر با معجزه پهلو نزند، دل خوش دار«؛ زیرا بر اثر ضعف فکرى مردم سحر با معجزه پهلو مى‏زد و موساى کلیم از ضعف فکرى مردم مى‏ترسید.
هراس رسول گرامى نیز از این بود که مردم نتوانند تشخیص بدهند که ولایت على بن ابى طالب، علیه‏السلام، در رخداد غدیر، حکم خدا و نصب الهى است. شخصیت على، علیه‏السلام، همانند ندارد و هرگز سخن از امارات و سلطنت نیست. خداى سبحان که فرمود: »و الله یعصمک من الناس«، یعنى کارى مى‏کنم که طرز فکر مردم دگرگون شود و مردم کار تو را توطئه نپندارند و تو را متهم نکنند، چنانکه موساى کلیم بشارت داد:
لا تخف انّک أنت الأعلى و ألق ما فى یمینک تلقف ما صنعوا إنّما صنعوا کید ساحر و لا یفلح السّاحر حیث أتى.18 مترس که تو خود برتر و پیروزى و آنچه در دست دارى بینداز تا هر چه را ساخته‏اند ببلعد. در حقیقت آنچه سرهم بندى کرده‏اند، افسون افسونگران است و افسونگر هر جا برود رستگار نمى‏شود.
مردم خواهند دید که در صحنه مسابقه اژدهایى حرکت مى‏کند و دیگر چیزى جز چوبهاى خشک و طنابهاى بى روح و سرد نیست؛ مردم دیگر طناب و چوب مى‏بینند، نه مار. خاصیت کار تو این است که کید و صنع ساحران را مى‏بلعد، نه چوب و عصا و طناب را. خداى سبحان با چنین اهمیتى حادثه غدیر را براى رسول گرامى تحلیل و تبیین کرد.
روز نومیدى کافران
پیامبر، صلّى‏اللَّه‏علیه‏وآله، روز غدیر از مردم پرسید: آیا به رسالت الهى خود عمل کردم و آیا نسبت به شما اولى، و والى هستم؟ حاضران گفتند: آرى .آنگاه فرمود: من کنت مولاه فعلىّف مولاه. هر کس که من والى و سرپرست اویم على [علیه‏السلام] والى اوست
در این زمینه آیه سوم سوره مبارکه مائده نازل شد و اعلام داشت که: الیوم یئس الّذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الإسلام دیناً.19
امروز کافران از [کارشکنى در] دین شما نومید شدند؛ پس از ایشان مترسید و از من بترسید. امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را براى شما برگزیدم
در این آیه دو بار واژه »ألیوم« آمده است. در قران کریم اغلب، کلمه »یوم« و »یومئذ« درباره معاد است و در این آیه واژه »یوم« درباره ظهور ولایت و امامت به کار رفته است
قرآن تبیین مطالب مهم رابا »الّا« یا »ألیوم« آغاز مى‏کند. در بسیارى از آیات که درباره احکام نازل شده خدا نفرمود»الیوم« اما در این گونه موارد»الیوم« یعنى امروز خبر مهمى رسیده و آن ولایت است که دوستان بر اثر تولى اولیاى حق به کمال و تمام رسیده و شادمانند و دشمنان که طمعشان قطع شده ناامیدند.
دشمنان پیامبر اکرم،صلّى‏اللَّه‏علیه‏وآله، مى‏گفتند: ... نتربّص به ریب المنون.20 ما مرگ پیامبر را انتظار مى‏کشیم و با مرگ او، بساطش برچیده مى‏شود؛ چون با کتاب و قانون مى‏شود مبارزه کرد، ولى با رهبر محیى و مجرى قانون نمى‏شود مبارزه کرد.
در غدیر غم حادثه‏اى اتفاق افتاد که کافران ناامید شدند؛ چنانکه بر اساس سوره مبارکه کوثر، خدا به پیغمبر چیزى داد که دشمن ناامید شد. پیام سوره کوثر این است که خدا به پیغمبر کوثرى داده که مایه بقاء و دوام نبوتش خواهد بود. از این رو به آن حضرت مى‏فرماید: إنّ شانئک هو الأبتر21. [تو ابتر، یعنى بى نتیجه و عقیم نیستى]، بلکه دشمن تو عقیم و کارش نافرجام است.
کسى که کارش بى هدف است و به مقصد نمى‏رسد؛ ابتر است.
بارزترین مصداق کوثر وجود مبارک فاطمه، علیهاالسلام، است. پس روزى که فاطمه چشم به جهان مى‏گشاید و روزى که على، علیه‏السلام، در غدیر خم به خلافت منصوب مى‏شود، دوام و بقاى دین تضمین مى‏گردد و دشمن در آن روز ابتر و ناامید است. »ألیوم« در این آیه که همان »یوم الله« و روز ظهور فیض الهى است؛ یعنى روزى که فیض ویژه الهى تجلى کرده است:
ألیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الإسلام دیناً. روزى که دینف ناقص، کامل و نعمتف ناتمام، تمام و اسلامف خداپسند به مردم معرفى شده است
در صدر سومین آیه سوره مائده چند حکم فقهى مانند حرمت مردار، خون و گوشت خوک بیان شده است: حرمت علیکم المیتة و الدّم و لحم الخنزیر.
این احکام فقهى در سوره‏هاى نحل انعام و بقره نیز بود. در سوره نحل که در مکه نازل شده، مى‏فرماید: إنّما حرّم علیکم المیتة و الدّم و لحم الخنزیر و ما أفهل لغیر اللّه به...22 خدا مردان و خون و گوشت خوک و آنچه را که نام غیر خدا بر آن برده شده حرام گردانیده است.
در سوره انعام نیز که از سوره‏هاى مکى است مى‏فرماید:
قل لا أجد فیما أوحى إلىّ محرّماً على طاعم یطعمه إلّا أن یکون میتة أو دماً مسفوحاً أو لحم خنزیر فإنّه رجس أو فسقاً أهلّ لغیر اللّه به...23 بگو در آنچه بر من وحى شده؛ بر خورنده‏اى که آن را مى‏خورد هیچ حرامى نمى‏یابم، مگر آن که مردار یا خون ریخته یا گوشت خود باشد که اینها هم پلید است، یا قربانى که از روى نافرمانى به هنگام ذبح نام غیر خدا بر آن برده شده باشد.
در سوره بقره نیز که در سال اول هجرت رسول اکرم، صلّى‏اللَّه‏علیه‏وآله، به مدینه بر آن حضرت نازل شد، آمده است: إنّما حرّم علیکم المیتة و الدّم و لحم الخنزیر و ما أفهل لغیر اللّه به...24 خداوند تنها مردار و خون و گوشت خوک و آنچه را که هنگام سر بریدن نام غیر خدا بر آن برده شده، بر شما حرام گردانیده است. آیا با چند حکم فقهى مانند حرمت مردار و خون و گوشت خوک که در مکه و مدینه مکرر گفته شده دین کامل شد؟! یقینا چنین نیست.
چند حکم فقهى که کافران آنها را اسطوره مى‏پنداشتند و مى‏گفتند: و إذا تتلى علیهم ایاتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا إن هذا إلّا أساطیر الأولین.25 بخوبى شنیدیم، اگر مى‏خواستیم قطعا ما نیز همانند این را مى‏گفتیم این جزء افسانه‏هاى پیشینیان نیست.
چگونه عامل نومیدى کافران مى‏شود؟ نوشتن و نشر دادن رساله عملیه کامل دشمن را ناامید نمى‏کند تا چه رسد به چند حکم فقهى محدود.
از سوى دیگر پیش از این جمله »ألیوم أکملت« فرمود: امروز کافران [که توطئه براندازى نظام دینى را داشتند] ناامید شدند.
مراد قرآن از کفار، تنها کافران حجاز نیست؛ زیرا آنان پس از فتح مکه سپر انداختند و فوج فوج به دین خدا درآمدند: إذا جاء نصراللّه و الفتح و رأیت النّاس یدخلون فى دین اللّه أفواجاً.26
آنان یا مسلمان شدند یا تسلیم و از براندازى نظام دین نومید شدند. این که فرمود: »ألیوم یئس الّذین کفروا« مراد، کافران روم و ایران و حجاز است. آیا چند حکم فقهى که چندین بار قبلا هم نازل شده مایه ناامیدى کافران است؟ معلوم مى‏شود خبر جدیدى در یوم‏اللّه غدیر ظهور کرده و پایگاه مستحکمى براى امّت و آیین ایجاد شده است.
در روز غدیر، معلم و مفسر قرآن، مدافع دین ،معلم و مزکّى مردم و حافظ نظام اسلامى و بیت المال و مرزهاى کشور و بالاخره صاحب دین منصوب شد. پس تنها سخن از »سوادٌ على بیاض« و احکامى نوشته شده بر چهره پوست و کاغذ و چوب نیست تا بتوان آن را به بازى گرفت.
در روز غدیر والى، امام و خلیفه آمد و کافر بدخواهى که در کمین نشسته بود تا دین و نظام دینى را از ریشه براندازد، ناامید شد؛ زیرا فهمید که دین، صاحب، متولى، مجرى و مبین دارد. بعد فرمود: »فلا تخشوهم« دیگر از کافران نترسید؛ زیرا رهبر و والى دارید و از دشمن ناامید هراسى نیست.
بنابراین، امامت و ولایت و رهبرى مایه امید مسلمانان و موجب ناامیدى کافران است. در این جا سخن از مذهب و فرقه خاص نیست. بلکه سخن از اصل اسلام است، اگر امامت و ولایت حفظ شود دین زنده مى‏ماند .
29 بهمن ماه 1383

......................................................................................................................

پى‏ نوشتها
ا1. سوره نحل (16)، آیه 53. 2. همان، آیه 18. 3. سوره مائده (5)، آیه 110. 4.سوره بقره (2)، آیه 47. 5. سوره آل عمران (3)، آیه 164. 6.سوره قصص (28)، آیه 5؛ چون نبوت به خاتمیت مى‏انجامد، در آیه اول از آن با فعل ماضى »مَنّ« یاد کرد، ولى درباره امامت که تا قیامت ادامه دارد در آیه دوم با فعل مضارع »یفمنّ« که نشان استمرار است، یاد مى‏کند. 7.تحمل و هضم نبوت و امامت براى نوع انسانها میسر نیست. پیامبرشناسى و امام‏شناسى و دریافت درست پیام این برگزیدگان الهى و عمل کردن به آن بسیار دشوار است. 8.سوره مائده (5)، آیه 3. 9.»نبىّ« یعنى انسانى که گزارش را از ذات اقدس خداوند دریافت مى‏کند و »رسول« یعنى کسى که باید پیام الهى را به جوامع بشرى برساند. چهره ارتباط انسان کامل با خدا »نبوت« وچهره ارتباط وى با جوامع بشرى »رسالت« است. 10. سوره نساء (4)، آیه 84. 11. سوره انفال (8)، آیات 66-65. 12. سوره شعراء (26)، آیه 62. 13. همان، آیه 63. 14. سوره طه (20)، آیه 78. 15.سوره اعراف (7)، آیه 116. 16.سوره طه (20)، آیه 67. 17.نهج البلاغه، خطبه 4. 18.سوره طه (20)، آیات 69-68. 19.سوره مائده (5)، آیه 3. 20.سوره طور (52)، آیه 30. 21.سوره کوثر (108)، آیه 3. 22.سوره نحل (16)، آیه 115. 23.سوره انعام (6)، آیه 145. 24. سوره بقره (2)، آیه 173. 25. سوره انفال (8)، آیه 131. 26. سوره نصر (110)، آیات 2-1.






نوشته شده در تاریخ دوشنبه 91 آبان 15 توسط حسین ظفری نژاد

آیا نحوه خواندن تشهد و سلام پیامبر(ص) به صورت فعلی بوده؟ صلوات و سلام بر نبی(خودشان) را هم داشته اند؟

پاسخ: صورت کلی اقامه نماز میان مسلمانان قطعا بر گرفته از صورت و کیفیتی است که پیامبر اسلام آنرا اجرا می کرده اند و این کیفیت بر اساس قرآن و وحی استوار بوده است.
در مورد صلوات و تشهد نماز نیز این مسئله صادق است. برای درک کیفیت و حکم صلوات و تشهد در نماز باید به قرآن و اقوال علما که بر اساس احدیث و ورایات استوار است رجوع نمود.
قرآن و صلوات
در قرآن کریم، حداقل دو آیه به چشم می خورد که این معنا را به طور صریح بازگو نموده است، و هر دو آیه درسوره احزاب قرار دارد. یکی از آن دو، آیه 43 این سوره است که صلوات و درود خدا و فرشتگانش را برای همه مؤمنان گوشزد می کند و می فرماید:
او کسی است که بر شما درود و رحمت می فرستد و فرشتگان او نیز برای شما تقاضای رحمت می کنند تا شما را ازظلمات (جهل و شرک و گناه) به سوی نور (ایمان و تقوا) رهنمون گردد؛ او نسبت به مؤمنان همواره مهربان بوده است.[1]
دیگری آیه56 این سوره است که علاوه بر صلوات خدا و فرشتگان، به مؤمنان نیز دستور می دهد که بر نبی مکرم اسلام(ص)، صلوات و درود بفرستد:
خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود می فرستند؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، بر او درود فرستید و سلام گویید و کاملاً تسلیم (فرمان او) باشید.
قرطبی در شأن نزول این دو آیه به نقل از ابن عباس می گوید: وقتی آیه56 فرو فرستاده شد، مهاجران و انصار گفتند: یا رسول الله! این آیه مخصوص شماست و برای ما هیچ بهره ای ندارد! آن گاه آیه 43 این سوره نازل گشت.[2]
بسیاری ازروایات که درمنابع روایی و تفسیری امامیه و اهل سنت، در کیفیت، فضیلت و آثار صلوات بر رسول خدا(ص) نقل شده، مربوط به تفسیر و تبیین آیه شریفه است؛ گویا پس از نزول این آیه مسلمانان بارها از پیامبر عظیم الشأن اسلام(ص) نحوه و شیوه فرستادن صلوات بر آن حضرت را جویا شده اند و طبیعی است که آن حضرت همانند دهها مسئله دیگر به سؤال کنندگان پاسخ گفته است.
وجوب صلوات و رأی مشهور امامیه:
نظر مشهور امامیه[3] این است که صلوات بر پیامبر(ص) و آل او، در تشهدهای نماز، واجب و ضروری است و در این جهت، مشهورترین فقهای شیعه از گذشته های دور تاکنون هیچ تردیدی ندارند و همگان بر آن تأکید می ورزند، به گونه ای که اگر کسی به طور عمدی صلوات بر آن حضرت را ترک کند و نادیده بگیرد، نماز چنین شخصی باطل است و باید آن را اعاده نماید. شیخ مفید، سیدمرتضی شیخ طوسی، ابن ادریس حلی، زین الدین ابی علی الحسن بن ابی طالب معروف به فاضل، علامه حلی، جمال الدین احمدبن فهد الحلی، شهید ثانی، فاضل هندی، علامه نراقی، الشیخ پیامبر(ص) حسن نجفی و فقهای معاصر، همه صلوات بر پیامبر(ص) و آل آن حضرت را درتشهد نماز، واجب دانسته و آن را مسئله ای مورد اجماع قلمداد کرده اند[4].
و درکیفیت و نحوه صلوات بر محمد و آل محمد(ص) همه فقهای شیعه در سایه روایاتی که از اهل بیت(ع) رسیده است، اتفاق نظر دارند که مقدار واجب و کمترین آن «اللهم صل علی محمد و آل محمد» است[5].
دیدگاه اهل سنت
از آنجا که صلوات بر پیامبر(ص)(ص) مبنای وحیانی و قرآنی دارد، از این رو اهل سنت هم از این مسئله چشم پوشی نکرده اند و بحث صلوات بر پیامبر(ص)(ص) در منابع تفسیری و حدیثی آنان، به مناسبت آیه شریفه 56 سوره احزاب، به طور وسیع انعکاس یافته است.
دیدگاه عالمان اهل سنت در مورد صلوات بر پیامبر(ص)(ص) در تشهد نماز دو نگرش وجود دارد؛ نخست اینکه صلوات بر پیامبر(ص)(ص) در تشهد نماز، فرض و واجب است. نگاه دوم استحباب است. نویسنده تفسیر الثمرات الیانعة وقتی برداشتها و اقوال اندیشمندان اهل سنت از آیه شریفه را شرح می دهد، می گوید: در مسئله چند قول وجود دارد:
1. ابوحنیفه: «امر» و دستور در آیه (صلواعلیه) امر ندبی است نه امر وجوبی. او دیدگاههای دیگر را تحت عنوان وجوب و فرض می آورد که در حقیقت همان نگاه وجوب است.
2. شافعیها: صلوات در نماز، فرض است، همان گونه که صلوات بر پیامبر(ص) خدا در خطبه نماز جمعه واجب است.
3. طحطاوی: در طول حیات یک مسلمان، یک بار صلوات بر رسول الله واجب است.
4. مسلم: بر اساس این روایت هرگاه نام مبارک رسول الله(ص) برده شود، صلوات بر او واجب است[6].
کیفیت آن هم از در منابع روایی اهل سنت به این گونه آمده است:
«اللهم صل علی محمد و علی آل محمد، کما صلّیت علی آل ابراهیم، انک حمید، مجید، اللهم بارک علی محمد و علی آل محمد، کما بارکت علی آل ابراهیم انک حمید مجید»[7].
پس می توان به این نتیجه رسید که نتنها پیامبر تشهد و صلوات نمازشان را به صورت امروزی انجام میدادند بلکه کیفیت صلوات پیامبر اسلام(ص) هم بر اساس نظر اکثر قریب به اتفاق علماء(شیعه و سنی) به صورت امروزی بوده است.

[1] احزاب: 43: «هو الّذی یصلّی علیکم وملائکته لیخرجکم مّن الظّلمات إلی النّور.»
[2] القرطبی، ابی عبدالله پیامبربن احمد الانصاری(م671ق)، الجامع للاحکام القرآن، ج13، ص146
[3] از میان فقهای نامدار امامیه، شیخ صدوق درمورد صلوات بر پیامبر و آل او، در تشهد نماز، نه در کتاب من لایحضره الفقیه و نه در المقنع و نه در کتاب شریف امالی صریحاً ابراز عقیده نمی کند، و این عدم موضع گیری شفاف وی باعث شده که برخی ازفقهای دیگر، از یک سو این برداشت را داشته باشند که او صلوات بر پیامبر و آل پیامبر را واجب نمی داند، و از دیگر سو، رفتار صدوق منشأ و سرآغاز این نظر در میان امامیه شده است که صلوات درتشهد واجب نیست. از این رو، فقهایی که رأی صریح به وجوب صلوات نمی دهند، همه پس ازشیخ صدوق اند و عمل او را ملاک و معیار قرارداده و موضع گیری خود را به عمل صدوق مستند و مستدل ساخته اند.
[4] اسدالله رضایی ،کیفیت و چگونگی صلوات بر پیامبر اعظم(ص) نزد فریقین، مجله طلوع، پاییز 1386، شماره 23 صفحه 57
[5] همان، ص60
[6] الفقیه یوسف، یوسف بن احمد بن عثمان الشهیر یا الفقیه یوسف، التفسیر الثمرات الیانعة و الاحکام الواضحة القاطعة، یمن، ط الاولی، مکتبة التراث الاسلامی، 1423ق، ج 5، ص90.
[7] انهم قالوا: یا رسول الله! فکیف نصلی علیک؟ قال: قولوا: اللهم صل علی محمد و ازواجه و ذریته، کما صلیت علی آل ابراهیم، و بارک علی محمد و ازواجه و ذریته، کما بارکت علی آل ابراهیم، انک حمید مجید.)البخاری، صحیح البخاری، ج4، ص164، حدیث6360؛ السیوطی، جلال الدین عبدالرحمن (م911ق)، الدّرالمنثور فی تفسیر الماثور، ج5، ص408)






نوشته شده در تاریخ یکشنبه 91 خرداد 28 توسط حسین ظفری نژاد

عبادت و بندگی حضرت زهرا (سلام الله علیها) چگونه بوده است؟

پاسخ :
صحیفه ى تاریخ، تا به حال شاهد عبادتهایى بس شگفت از اولیاى الهى بوده است. در میان تمامى عبادتها، آنچه به صفحات تاریخ زینت و جلوه اى بى نظیر بخشیده، عبادتهاى بانوى بزرگوارى است که در اوج جوانى، مایه ى فخر و مباهات عابدان گردیده است. این عابده ى بى همتا، هموست که در وصف عبادتش چنین آمده است:
در تمام دنیا، عابدتر از فاطمه علیهاالسلام یافت نمى شود؛ او به حدى براى عبادت برپا مى ایستاد که پاهایش ورم مى کرد. [ قال الحسن البصرى: ما کان فى الدنیا اعبد من فاطمة. کانت تقوم حتى تتورم قدماها. بحارالانوار: ج 43، ص 75، روایت 62. ] بارى، عبادتهایى که از حضرت فاطمه ى زهرا علیهاالسلام، گزارش شده است با آنچه تا به حال دیده یا شنیده ایم، بسیار متفاوت است. آن حضرت در دوران کوتاه عمرشان، با عبادت هایى بى نظیر به فتح رفیع ترین قله هاى بندگى و عبودیت نایل آمدند؛ به گونه اى که عبادات ایشان با عبادتهاى انبیاء، اولیا و دیگر دوستان خداوند، چه از لحاظ کمیت و چه از لحاظ کیفیت، قابل مقایسه نیست.
توصیف کمیت و کیفیت فاطمه ى زهرا علیهاالسلام کارى است وراى امکان که جز از عهده ى خداوند و برگزیدگان خاص او بر نمى آید.
در عظمت عبادت او همین بس که خداوند عالمیان به وصف عبادات او و یگانه کفو و همتایش، [ رسول الله صلى الله علیه و آله: و الله ما کان لفاطمه کفو غیر على. بحارالانوار: ج 43، ص 107، روایت 22. ] على علیه السلام مى پردازد. آرى، اوج عبادت آن حضرت، در آخرین آیات سوره ى آل عمران، از کلام خداوند رحمان، جلوه نموده است: الذین یذکرون الله قیاماً و قعوداً و على جنوبهم و یتفکرون فى خلق السموات و الأرض...؛ [ آل عمران (3): 195-191. ] آنان که خداى را [در همه حال؛] ایستاده، نشسته و خفته بر پهلوهاشان یاد مى کنند و در آفرینش آسمانها و زمین مى اندیشند.... [ [ پس از هجرت فرار گونه ى پیامبر اکرم (ص) از مکه، على (ع) در پى مأموریتى که از جانب پیامبر دریافت کرده بود بلافاصله به همراه فاطمه ى زهرا علیهاالسلام و تنى چند از زنان و ضعیفان، کاروانى ترتیب داد و شتابان به سوى مدینه سرعت گرفت. مشرکان مکه که از کف دادن پیامبر، خشمشان را برانگیخته بود، تصمیم گرفتند که آنان را از میانه ى راه بازگردانند و به گروگانشان گیرند؛ اما شجاعت و مردانگى حضرت على علیه السلام، داغ این آرزو را بر دلهایشان نهاد و عاقبت این کاروان پس از جنگ و گریزهاى طاقت فرسا، به سلامت بر پیامبر وارد شد. به محض ورود على و فاطمه، پیامبر با سرورى کم نظیر به استقبالشان شتافت. على را در آغوش فشرد و فرمود: پیش پاى شما جبرئیل بر من نازل شد و مرا از تمام احوال شما در این سفر باخبر ساخت؛ از عبادت هاى میان راهتان، از تهجد شب هایتان، از مناجات هاى مداومتان، از تفکر پیوسته یتان و نیز از جنگ و گریزهایتان تا بدین جا. او این آیات جانبخش را از جانب خداوند رحمان، به استقبال شما فرود آورده است: آنان که یاد خدا مى کنند؛ ایستاده، نشسته و بر پهلو و در آفرینش آسمان و زمین اندیشه مى کنند [و مى گویند:] خدایا تو اینها را به عبث نیافریده اى، تو پاک و منزهى؛ ما را از عذاب جهنم نگاه دار....
عطر روح فزاى وحى، به یکباره تمام خستگى آن جنگ و گریزهاى طاقت فرسا را از تن خسته ى على و فاطمه سترد؛ چرا که خداوند متعال با این آیات بر نماز، تهجد، مناجات، تفکر و ذکر مدام آنان، مهر قبولى نهاده بود. با الهام از کشف الغمة فى معرفة الائمة: ص 539. ] ]
عبادت فاطمه علیهاالسلام از لحاظ کمیت، تا بدان حد گسترده است که در لحظه لحظه ى زندگى او حضور و ظهور دارد؛ رفتار او، گفتار او، نگاه او، تلاش او، نفس کشیدن او و هر لحظه ى شب و روز او عبادت بود. [ رسول الله صلى الله علیه و آله: یا سلیمان! ان فاطمة، ملأ الله قلبها و جوارحها إیمانا الى مشاشها تفرغت لطاعة الله. ] او هر شب بعد از خوابانیدن بچه ها و فراغت از دیگر و وظایف خانه دارى، بر سجاده ى عبادت به نماز مى ایستاد؛ تا جایى که پاهاى مبارکش کبود و متورم مى شد.
شب ازدواج آن عابده ى بى همتا، چنین محاسبه شده است:
على علیه السلام در آن شب همسرش را نگران و گریان دید. علت را پرسید. فاطمه فرمود: حال خود را در پایان عمر و عالم قبر به یاد آوردم؛ چرا که انتقال از خانه ى پدرم به منزل خودم، مرا به یاد انتقالم به قبر انداخت. تو را به خدا قسم بیا در این ساعات آغازین زندگى به نماز برخیزیم و امشب را به عبادت خدا بپردازیم. [ فاطمه زهرا علیهاالسلام: تفکرت فى حالى عند ذهاب عمرى و نزولى فى قبرى فشبهت دخولى فى فراشى بمنزلى کدخولى الى و قبرى فأنشدک الله ان قمت الى الصلوة فنعبد الله تعالى هذه اللیلة.... احقاق الحق: ج 4، ص 481. ]
آرى، فاطمه ى زهرا علیهاالسلام، این اسوه ى کامل و دُردانه ى بانوان جهان، در شیرین ترین و خاطره انگیزترین لحظه هاى زندگى نیز از هدف خلقت خویش غافل نمى شود و از همسرش مى خواهد که از آن شب نیز براى تقرب به خداوند استفاده کنند. شخصیت زهراى اطهار علیهاالسلام از همان شب اول چنان براى على علیه السلام جلوه مى یابد که وقتى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرداى آن شب از على مى پرسد: همسرت را چگونه یافتى؟! بى درنگ مى گوید: نعم العون على طاعة الله؛ [ ثم أتاهما فى صبیحتهما فسأل علیاً: کیف وجدت اهلک؟ قال: نعم العون على طاعة الله.... بحارالانوار ج 42، ص 117. ] بهترین یار و یاور براى اطاعت و عبودیت خداوند.
اما بشنویم وصف عبادت فاطمه را از زبان میوه ى دلش، امام حسن مجتبى علیه السلام: «در شب جمعه اى، مادرم را در محراب عبادت نظاره مى کردم. تمام شب را به قیام و قعود و رکوع و سجود مشغول بود تا آن گاه که سپیدى صبح سر زد. مى شنیدم که مردان و زنان مؤمن را یکایک نام مى برد و فراوان دعایشان مى کند؛ در حالى که هیچ دعایى براى خود نمى کرد. پس خدمت ایشان عرض کردم: مادر! چرا همان گونه که براى دیگران دعا مى کنید، براى خودتان دعا نمى کنید. فرمود: فرزندم! ابتدا همسایه، سپس خانه.» [ الامام الحسن علیه السلام: رأیت امى فاطمه قامت فى محرابها لیله جمعتها، فلم تزل راکعة ساجدة حتى اتضح عمود الصبح و سمعتها تدعوا المؤمنین و المؤمنات و تسمیهم و تکثر الدعاء لهم و لا تدعو لنفسها بشى ء فقلت لها: یا اماه! لم لا تدعین لنفسک کما تدعین لغیرک. فقالت: یا بنى! الجار ثم الدار. بحارالانوار: ج 43، ص 81، روایت 3، ج 89، ص 313، روایت 19. ]
آرى، شیوه ى معمول فاطمه به هنگام دعا و نیایش، این گونه بود. فاطمه هیچ گاه خودش را نمى دید؛ ایثار محض بود و زیباترین سرمشق بخشش.
و اما کیفیت عبادت فاطمه هرگز در عقل و خیال ما نمى گنجد. حال روحى او را در هنگامه ى عبادت، خدا مى داند و بس.
براى ما فرشیان کوته اندیش، عظمت مرتبه ى عبادات فاطمه، هرگز قابل درک و تصور نیست. تمام وسع ما در این عرصه، آن خواهد بود که به کلام امینان وحى پناه آوریم تا شاید گوشه اى از عظمت بى مثال عبادات او را نظاره گر شویم.
در آینه ى زلال روایات که بنگریم، عبادت فاطمه، آن چنان بلند و بى همتاست که خداوند، بدان بر ملائکه ى خویش مباهات مى کند:
آن گاه که فاطمه در محراب عبادت، در پیشگاه پروردگار به نماز مى ایستد، نور عبادتش براى ملائکه ى آسمان درخشیدن مى گیرد؛ به سان نور ستارگان براى اهل زمین و خداوند پر عزت و جلالت، خطاب به فرشتگانش مى فرماید:
ملائکه ى من! بر بنده ام فاطمه، سرور کنیزانم، نظر کنید؛ بر درگاه من ایستاده در حالى که بندبند وجودش از خوف من مرتعش و لرزان است و با تمام قلبش به عبادت من روى نهاده است. شما را گواه مى گیرم که شیعیانش را از آتش، نجات و ایمنى بخشیدم... [ رسول الله صلى الله علیه و آله... اما ابنتى فاطمة... متى قامت فى محرابها بین یدى ربها جل جلاله زهرا نورها لملائکة السماء کما یزهر نور الکواکب لأهل الأرض و یقول الله عز و جل لملائکته: یا ملائکتى! انظروا الى امتى فاطمة، سیدة امائى، قائمه بین یدى یرتعد فرائضها من خیفتى و قد اقبلت بقلبها على عبادتى. اشهدکم انى قد آمنت شیعتها من النار.... بحارالانوار: ج 28، ص 38، روایت 1. ]
از لحاظ کیفیت ظاهرى به هنگام عبادت، چنان خوف و خشیت الهى در بدنش ظاهر مى شد که تمام وجودش به لرزه مى افتاد و تمام اعضا و جوارحش ترسان و لرزان مى گشت.
اما عبادت فاطمه، از لحاظ کیفیت معنوى، آن چنان بى مانند است که درخشندگى نور آن باعث حیرت و لذت ملائکه ى مقرب الهى مى گردد؛ تا جایى که هفتاد هزار فرشته از فرشتگان مقرب الهى [ رسول الله صلى الله علیه و آله... انها لتقوم فى محرابها فیسلم علیها سبعون الف ملک من الملائکه المقربین و ینادونها بما نادت به الملائکه مریم فیقولون: یا فاطمه! ان الله اصطفاک و طهرک و اصطفاک على نساء العالمین.... بحارالانوار: ج 37، ص 84، روایت 52 و نیز ج 43، ص 24، روایت 20. ] جملگى بر او سلام و تحیت مى فرستند و به تأیید و تشویق او مى پردازند. [ رسول الله... اما ابنتى فاطمة فى محرابها بین یدى ربها جل جلاله زهر نورها لملائکة السماء کما یزهر نور الکواکب لاهل الارض... یؤنسها الله تعالى ذکره بالملائکة فنادتها بما نادت به مریم بنت عمران فتقول: یا فاطمة! ان الله اصطفاک و طهرک و اصطفاک على نساء العالمین. یا فاطمة! أقنتى لربک واسجدى و ارکعى مع الراکعین. بحارالانوار: ج 28، ص 37، روایت 1 و نیز ج 43، ص 172، روایت 3. ]
آرى، عبادت حضرت زهرا علیهاالسلام موجب بهت، لذت و بهجت فرشتگان مقرب الهى مى شود؛ آن فرشتگانى که تمام عمر خود را به عبادت گذرانده اند؛ چرا که عبادت چون غذاى روح آنهاست و اگر لحظه اى خدا را تسبیح و تقدیس نکنند، همانند گرسنه اى خواهند بود که هیچ غذایى ندارد؛ مخلوقاتى که نه تنها کار خودشان عبادت مداوم است، بلکه در طول تاریخ بشرى عبادت هاى پرشمارى را از انبیا و دوستان خدا دیده اند. چنین موجودات والامقام و عظیمى، وقتى نور عبادت زهرا در آسمان ها درخشیدن مى گیرد، [ الامام الصادق علیه السلام فى جواب «لم سمیت فاطمة، زهرا؟»: لانها کانت اذا قامت فى محرابها زهر نورها لاهل السماء کما یزهر الکواکب لاهل الارض. بحارالانوار: ج 43، ص 12، روایت 6. ] از عظمت آن درشگفت مى شوند و از مشاهده ى زیبایى آن، غرق مسرت و لذت مى گردند.
حال، این چه نورى است؟ فرشتگان چگونه اند و حیرت و لذتشان به چه صورت است؟ جمال و زیبایى نور عبادت فاطمه تا چه اندازه است که لذت بخش ملائکه ى مقرب الهى مى شود؟ عبادت او را چه کیفیت و چه عظمتى است که حیرت فزاى چنان موجودات عظیمى مى گردد؟ سؤال هایى است که پاسخ آن از گستره ى عقل هاى ما بیرون است.
این گونه روایات پُربها، در بردارنده ى حکمت ها و حقیقت هایى بسیار است که در حد فهم ناقص ما، این گونه بیان شده است.
در این روایت شریف، شاید دلالتى بس ژرف و عمیق بر اوج مرتبه ى وجودى فاطمه ى زهرا علیهاالسلام نهفته باشد؛ چرا که میزان جمال معنوى هر عملى در گرو شدت مرتبه ى وجودى صاحب آن است. هر چه کمال و رتبه ى وجودىِ موجودى والاتر و بالاتر باشد، جلوه نمایى آن وجود از جمال و جلال الهى گسترده تر و بیشتر خواهد بود و هرچه جلوه نُمایى موجودى از جمال دلرباى خدایى بیشتر باشد، مشاهده ى آن وجود و متعلقات آن، حیرت افزاتر و لذت بخش تر خواهد بود. [ با الهام از خودشناسى براى خودسازى، آیت الله مصباح یزدى: ص 31. ]






نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91 فروردین 17 توسط حسین ظفری نژاد
مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Blog Skin