یک. دیدگاههاى مختلف
درباره عملکرد آن دو امام، سه دیدگاه عمده وجود دارد که بایستگى توجه به آنها، انکارناپذیر مىنماید: 1- دیدگاه عصمت مدار: این دیدگاه، محور بحث را عصمت هر دو امام قرار مىدهد و مىگوید: در «علم کلام شیعه»، با دلیلهاى قطعى نقلى و عقلى، عصمت امام از گناه، فراموشى و خطا ثابت شده است. افزون بر این، روایات نشان مىدهد ائمهعلیهم السلام همگى نور واحدند(بحارالانوار، ج 25، ص 1-36.) و ذات و جوهره عملکردشان، تفاوت ندارد؛ هر چند در ظاهر متفاوت و حتى متناقض بنماید. بنابراین شیعه باید به دیدگاههاى کلامى و روایىاش پایبند باشد و اگر در مواردى نتوانست عملکرد امامى را توجیه و یا درستىاش را - در مقایسه با عملکرد امام دیگر اثبات کند؛ علم آن را به خداوند واگذارد و از ورود در این ورطههاى هولناک و کلام سوز بپرهیزد. این دیدگاه اگر چه مبتنى بر مبانى درستى است و مسئله را از موضع برتر و به گونه تعبّدى حل مىکند؛ ولى اشکالش این است که: الف. پرسشها و دغدغههاى ذهنى شیعه را از میان نمىبَرَد؛ پرسشهایى که اگر جواب صحیح براى آنها یافت نشود، ممکن است در سراسر وجود فرد ریشه دوانده، سرانجام او را به انکار مبانى کلامى وادار کند. ب. شیعه را در مقابل اشکالات مخالفانى که به این مبانى کلامى اعتقاد ندارند، خلع سلاح مىکند و احیاناً سبب گستاخى مخالفان و دست اندازى به سایر معتقدات شیعى مىشود. 2-دیدگاه سطحى نگر: این دیدگاه - که معمولاً از سوى دیگران و یا شیعیان ناآشنا به مبانى اعتقادى شیعه ابراز مىشود چنین است: آنچه ما در ظاهر مىبینیم، تفاوت عملکرد دو امامعلیه السلام است: یکى صلح را بر مىگزیند و دیگرى راه جنگ در پیش مىگیرد!! آسانترین راه توجیه تفاوت عملکرد امامان، توجه به تفاوت شخصیت آنان است. امام حسنعلیه السلام ذاتاً عنصرى صلحجو و آرام به شمار مىآمد؛ برخلاف امام حسینعلیه السلام که در نظر این گروه، ذاتاً فردى حماسى، غیور و احیاناً جنگ طلب بود. روشن است چنین دیدگاهى، با این تحلیل سطحى، نمىتواند از سوىافراد منصف و آگاه به تاریخ - حتى اگر به مبانى کلامى شیعه معتقد نباشند- پذیرفته شود. 3-دیدگاه تحلیل مدار: این دیدگاه، جواب شبهه را در بررسى دقیق حوادث تاریخى جست و جو مىکند؛ تحلیلى که بر شناخت زمینهها و بستر وقایع مبتنى است. طرفداران این دیدگاه هر چند شیعه باشند خود را در مبانى کلامى شیعى، محصور نمىدانند؛ در جهت فهم درست حوادث و درک عمیق چرایى تفاوت عملکردها مىکوشند و تنها وقتى تحلیل تاریخى نتواند به پرسشهایشان پاسخ دهد، متعبّدانه به مبانى کلامى روى مىآورند. تحلیل مداران، راههاى مختلفى براى اثبات نظر خود پیمودهاند؛ راههایى که مىتوان همه آنها را در مقایسه اجمالى زمان امام حسنعلیه السلام و امام حسینعلیه السلام جاى داد.
دو: شرایط زمانی مختلف
شرایط زمانى امام حسنعلیه السلام؛ تاریخ نشان مىدهد که امام حسنعلیه السلام در دوره حکومت کوتاه خود (حدود شش ماه)، با مشکلاتى فراوان روبه رو بود و گزینهاى جز صلح در برابرش وجود نداشت. بخشى از مشکلاتی که امام حسنعلیه السلام با آن مواجه بود عبارت است از: 1- مهمترین مشکل آن حضرت، ناهماهنگى، بىانگیزگى و احیاناً روحیه تمرّد سپاهش بود. در لشکر او عناصر مختلفى چون غنیمت طلبان، شکّاکان، خوارج و تعداد کمى از شیعیان خالص به چشم مىخورد. (مفید، الارشاد، ص 350 و 351؛ شیخ راضى آل یاسین، صلح امام حسن، صص100-105.) این سپاه، همان مردمانى بودند که امام علىعلیه السلام در روزها و ماههاى پایانى عمر خویش، گاه برفراز منبر آنان را «یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لاَ رِجَالَ»(نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 27.) (اى مردنمایان نامرد) مىخواند و گاه از خداوند مىخواست به جاى آنها، افرادى نیکوتر به وى عنایت فرماید و به جاى او، زمامدارى ناشایست بر آنان مسلط سازد.(همان، خطبه 25.) بررسى روانشناسى اجتماعى کوفه و شام در این دوره نیز، نشان مىدهد که حکومت بر کوفیان رهبرگریز، از حکمرانى بر شامیان، بسیار دشوارتر بود؛ زیرا اینان قبل از پذیرش اسلام، مردمى به طور نسبى متمدن به شمار مىآمدند و زندگى در سایه حکومت مقتدر روم را تجربه کرده بودند. از سوى دیگر، رومیان به ساکنان شام، ستم بسیار روا مىداشتند و به بهانههاى گوناگون، آنان را تحت فشارهاى مختلف فرهنگى، دینى و اقتصادى قرار مىدادند و مالیاتهاى متنوع بر آنها تحمیل مىکردند. ورود اسلام در این منطقه، با نام افرادى از بنىامیه (چون یزیدبن ابوسفیان و برادرش معاویه) همراه بود. سپاه اسلام فشارهاى رومیان از مردم شام را برداشت. کار به جایى رسید که آنان، بنىامیه را فرشته نجات خود مىدانستند و ضمن شناخت بسیار سطحى از اسلام، براى هر گونه فداکارى زیر پرچم آنها آماده بودند. همین عامل توانست بنىامیه را در دو شاخه سفیانى و مروانى، تا حدود یک قرن بر سراسر مملکت اسلامى مسلّط سازد. گروهى معتقدند: حتى اگر امام علىعلیه السلام به شهادت نمىرسید، نمىتوانست در برابر این سپاه کارى انجام دهد؛ در حالى که موقعیت امام حسنعلیه السلام بسیار دشوارتر از پدرش بود. در دیدگاه مردم آن زمان، امام حسنعلیه السلام از ویژگىهاى پدرش (نخستین مسلمان، فداکارترین یار پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله و شایستهترین فرد براى فرمانروایى)، بىبهره بود!! از سوى دیگر، جوانتر بودن آن حضرت از معاویه، بهانهاى شده بود تا معاویه خود را داراى خبرگى و تجربه و امامعلیه السلام را در امور کشوردارى، خام و بىتجربه معرفى کند.(صلح امام حسنعلیه السلام، ص 121.) با این همه، امام در جهت احقاق حق خود، سپاهى آراست و به مقابله با معاویه روى آورد. سپاه وى حدود یک پنجم سپاه شصت هزار نفرى معاویه بود (همان، ص 155) و از نظر روحیه، وضعیتى نامساعد داشت. خیانت فرماندهان، بىانگیزگى سربازان و ناهماهنگى آنها، سپاه را چنان سست و ناکارآمد ساخته بود که نیروهاى حضرت، آماده بودند براى نجات خویش و عدم رویارویى با لشکر شام، امامعلیه السلام را دستگیر کنند و به معاویه تحویل دهند!! (الارشاد، ص 353.) 2- معاویه شخصیتى عجیب است و در تاریخ اسلام، کمتر مىتوان برایش همانندى یافت؛ به گونهاى که اعراب وى را یکى از چهار نابغه عرب معرفى مىکنند! او فرزند ابوسفیان است که در کنار پدرش، تا واپسین لحظات، در مقابل اسلام مقاومت کرد و حتى وقتى پدرش به ظاهر اسلام آورد، به سرزنش وى پرداخت! به زودى هوش سیاسىاش به یارى وى شتافت و دریافت تنها از راه پذیرش اسلام، مىتواند پیشرفت کند. پس از رحلت پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله، حکومت جدید براى استفاده از توانایىهاى خاندان بنىامیه و مصون ماندن از توطئههاى آنها، یزید و معاویه (فرزندان ابوسفیان) را در رأس سپاهى به شام فرستاد. در سال هیجدهم هجرى، معاویه پس از مرگ برادرش یزید، حاکم دمشق شد و با روحیه جاهطلبى خود، به سرعت به سمت تسلّط بر جهان اسلام به حرکت درآمد. کشته شدن عثمان، فرصتى طلایى بود تا معاویه بلندترین گامها را به سوى اهدافش بردارد. بنابراین، با بهانه قرادادن وجود قاتلان عثمان در سپاه امام علىعلیه السلام و ادعاى خونخواهى عثمان، مشروعیت حکومت حضرت را با پرسش روبه رو ساخت! به عنوان امیر شام، سپاهى در مقابل امام علیه السلام آراست و تا واپسین لحظات عمر آن حضرت، مهمترین مشکل و دغدغه وى به شمار مىآمد. خبر شهادت امام علىعلیه السلام، بهترین خبرى بود که معاویه مىتوانست در همه عمرش شنیده باشد. با این رویداد، مهمترین مشکل وى در راه رسیدن به خلافت مسلمانان از میان رفت. معاویه که در این زمان، علاوه بر هوش فراوان، از تجربه بیست ساله امارت بر شام و تجربه پنج ساله مقابله با بزرگترین شخصیت زمان خود بهره مىبرد، به سرعت سپاهى شصت هزار نفرى گردآورد و در برابر امام حسنعلیه السلام قرار داد. البته او این سپاه را براى اِعمال فشار بیشتر بر امامعلیه السلام و کشاندن کوفیان به صلح سامان داده بود. از این رو از همان آغاز نداى صلحطلبى سر داد! (همان، ص 354. ( معاویه در پى پیروزى بود؛ ولى بیشتر به پیروزى صلحآمیز مىاندیشید؛ زیرا نبرد با امام حسنعلیه السلام سبط اکبر پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله و پیروزى قهرآمیز بر وى، حکومت او را با بحران مشروعیت و معاویه را با نفرت مسلمانان روبهرو مىساخت؛ به ویژه اگر امامعلیه السلام در این جنگ به شهادت مىرسید. (صلح امامحسنعلیه السلام، ص 339-351. ( بنابراین تنها راه نجات معاویه، پیروزى صلحآمیز بود. او براى رسیدن به این صلح، انواع راهها و نیرنگها را آزمود. تطمیع و خریدن فرماندهان سپاه امامعلیه السلام شایعه پراکنى در لشکر کوفه و تضعیف روحیه آنها، تنها بخشى از برنامههاى معاویه در این مقطع زمانى به شمار مىآمد. نقشههاى حساب شده وى، کار را به جایى رساند که بسیارى از نیروهاى امام حسنعلیه السلام، به معاویه نامه نوشتند و براى به شهادت رساندن یا دستگیر کردن آن حضرت، داوطلب شدند. معاویه، به منظور تضعیف روحیه امامعلیه السلام و سپاه کوفه، این نامهها را نزد حضرت فرستاد.(الارشاد، ص 353. ( در پى این دسیسهها، معاویه برگهاى سفید امضا کرد و به عنوان صلحنامه نزد امام حسنعلیه السلام فرستاد تا آن حضرت خود هر شرطى صلاح مىداند، در آن بگنجاند.(ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 445 و 446.) در این موقعیت، حضرت بین دو گزینه جنگ و صلح قرار گرفت. اگر گزینه جنگ را انتخاب مىکرد، احتمال پیروزى بر معاویه با این سپاه اندک، ناهماهنگ، بىروحیه و خائن در حد صفر بود و به اسارت یا شهادت امامعلیه السلام مىانجامید. در صورت اسارت، معاویه بر آن حضرت منّت مىنهاد و او را در نظر مردم رهین منت خود مىساخت. بىتردید این امر به خوارى امامعلیه السلام مىانجامید؛ به ویژه اگر آن حضرت به وسیله سپاه خود اسیر و به معاویه تحویل داده مىشد!! چنانچه امامعلیه السلام به شهادت مىرسید، معاویه به قلع و قمع شیعیان مىپرداخت و هستههاى اولیه شیعه را در سراسر جهان اسلام نابود مىساخت. در این موقعیت، انتخاب صلح، عاقلانهترین کار به شمار مىآمد. از سوى دیگر، عدم انتخاب صلح، چهرهاى جنگطلب و خشن از امامعلیه السلام ارائه مىداد؛ چهرهاى که شکست وى، هیچ دستاورد مثبتى به ارمغان نمىآورد و مردم ریخته شدن خونش را نتیجه طبیعى خشونتش مىدانستند!! اهمیت این انتخاب، هنگامى روشن مىشود که توجه کنیم امامعلیه السلام مىتوانست با گنجاندن شرایط اساسىاى چون لزوم حفظ جان خویش و شیعیان و موروثى نشدن حکومت در خاندان بنىامیه (صلح امام حسنعلیه السلام، ص 355 - 358. ، برگ برنده سیاسى را در اختیار گیرد. البته معاویه به این شرایط عمل نکرد؛ ولى امامعلیه السلام بدین طریق پیروزىاى دیگر به دست آورد و توانست چهره به ظاهر صلح طلب، مسالمت جو و متظاهر به اسلام معاویه را رسوا سازد.
شرایط زمانى امام حسینعلیه السلام؛ بهترین شاهد بر درستى موضعگیرى امام حسنعلیه السلام و یکسانى رفتار امامانعلیهم السلام در شرایط مساوى؛ ادامه روش امام حسنعلیه السلام توسط امام حسینعلیه السلام در مدت ده سال است که با معاویه هم زمان بود. با تغییر شرایط و شروع دوره حکومت یزید، عللى که امام حسنعلیه السلام رابه صلح کشانید، موجود نبود. به طور کلى، از نظر تاریخى، شرایطى که امامعلیه السلام را به قیام علیه یزید واداشت، در دو بخش آمادگى مردم کوفه و شخصیت یزید قابل بررسى است.1-آمادگى مردم کوفه؛ هنگام مرگ معاویه در نیمه رجب سال 60ه. کوفه دوره بیست ساله حکومت امویان را تجربه کرده بود؛ دورهاى که از سویى مرکزیت را از کوفه به شام منتقل کرده و روح متعصب کوفیان را آزرده بود. از سوى دیگر، فشار بىحد امویان و حاکمان منصوب از سوى آنان، کوفیان را در رنج افکنده بود. در این موقعیت، مردم از کوتاهىهاى خود در برابر حضرت علىعلیه السلام تأسف مىخوردند. شهر منتظر جرقهاى بود تا در این جامعه سرکوب شده، شرر افکند و آنان را به انقلابى عظیم وادارد. این جرقه همان مرگ معاویه بود. پس از این رخداد، کوفیان - به ویژه نسل جوان آنان که دوره حکومت حضرت علىعلیه السلام را تجربه نکرده و نیکویىهاى آن را از زبان پدران خود شنیده بودند در صدد جبران گذشتهها برآمدند. اندکى پس از شنیدن خبر مرگ معاویه، کوفیان زمزمه قیام سردادند؛ اما شرط اصلى قیام، داشتن رهبرى مقبول و مشروع بود. بر این اساس، به امام حسینعلیه السلام روى آوردند (موسوعة کلمات الامام الحسینعلیه السلام، ص 355؛ الارشاد، ص 379.) و سیل نامههاى خود را به سوى آن حضرت گسیل داشتند. امامعلیه السلام در این زمینه، براى فرار از بیعت با یزید، مدینه را ترک گفته و به مکه پناه برده بود. آن بزرگوار، با دریافت نامههاى کوفیان، در پى بررسى اوضاع برآمد و بدین منظور، پسر عمویش مسلم بن عقیل را به آن سامان فرستاد. باید به این واقعیت تأکید کرد که امامعلیه السلام، براى فرار از بیعت از مدینه خارج شد، نه براى شروع قیام؛ زیرا در آن زمان، هنوز نامههاى کوفیان را دریافت نکرده بود. با رسیدن خبر برآورد مثبت مسلم از آمادگى کوفیان، امامعلیه السلام تصمیم گرفت به سوى آن سامان حرکت کند. آنچه سبب شد امام حسینعلیه السلام در عملى ساختن این تصمیم شتاب ورزد، دریافت خبر حضور مأموران یزید در مکه بود؛ مأمورانى که لباس احرام به تن داشتند و در پى فرصتى مىگشتند تا حضرت را به شهادت رسانند!! امام علیه السلام عمره مفرده به جا آورد و قبل از فرا رسیدن زمان اَعمال حج، از مکه به سمت کوفه روان شد. (الارشاد، ص 414 و 415.) حضرت برآن بود، به کمک کوفیانِ آماده، هسته قیام علیه حکومت مرکزى شام را بنیان نَهَد و پس از آن، حکومتى فراگیر پدید آورد. آنچه این فرضیه را تأیید مىکند، سخنان امام حسینعلیه السلام در این مرحله است. آن حضرت امر به معروف و نهى از منکر را عامل اصلى حرکت خویش و عمل به سیره پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله و حضرت على علیه السلام می دانست(موسوعة کلمات الامام الحسینعلیه السلام، ص 291)، «انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى، ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیرة جدى و ابى على بن ابى طالبعلیه السلام». روشن است مقصود از سیره پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله و حضرت علىعلیه السلام، سیره حکومتى آن بزرگواران است؛ نه سیره فردىشان. اگر منظور سیره فردى بود، باید در کنار آن دو، به سیره برادرش امام حسنعلیه السلام که به علت کوتاهى مدت حکومتش نتوانست سیره حکومتى ماندگارى داشته باشد نیز اشاره مىکرد. همچنین پیوستن بسیارى از مردم مکه و آبادىهاى مسیر حرکت حضرت به کاروان او، نشان مىدهد آنان، حرکت امامعلیه السلام را حرکتى براى تشکیل حکومت مىدانستند. اوضاع و شرایط زمانى خروج امامعلیه السلام از مکه نیز، تشکیل حکومت در پرتو آمادگى مردم را امرى ممکن مىنمایاند؛ زیرا: الف. به علت مرگ معاویه و جوانى و ناپختگى یزید، حکومت شام در ضعف قرار داشت. ب. شخصیت امام حسینعلیه السلام در تقابل با شخصیت یزید مىتوانست نیروهاى بسیارى را به سوى حضرت جذب کند. ج. حکومت کوفه در این زمان، به وسیله عنصرى ضعیف و آرامش طلب، به نام نعمان بن بشیر اداره مىشد که غلبه بر او، در صورت حضور امامعلیه السلام در کوفه بسیار آسان مىنمود. د. مردم رنج کشیده و متعصب کوفه که علاوه بر از دست دادن مرکزیت حکومت، ستم فراوانى از حکومت شام تحمل کرده بودند با انگیزه نیرومند، کنار امامعلیه السلام قرار مىگرفتند و حاضر بودند براى پیروزى بر حکومت مرکزى شام، فداکارى کنند. بنابراین کافى بود امام حسینعلیه السلام به کوفه برسد و رهبرى این جمعیت پرشور را برعهده گیرد. در آن صورت، به راحتى بر نعمان و اطرافیانش چیره مىشد؛ زمام امور را در دست مىگرفت و مىتوانست جبههاى نیرومند علیه شام تشکیل دهد. بدیهى است در این هنگام مردم حجاز، یمن و ایران، به مقایسه امامعلیه السلام و یزید روى مىآوردند و اگر بىطرفى را بر نمىگزیدند، به یارى امامعلیه السلام مىشتافتند. امامعلیه السلام مىتوانست به کمک این نیروهاى پرانگیزه، سپاه متزلزل شام را شکست دهد و حکومت سراسر جهان اسلام را به دست آورد. بنابراین، حرکت امامعلیه السلام از مکه به سمت کوفه، با هدف قیام علیه یزید، کاملاً معقول و با امکان پیروزى فراوان مىنماید. آنچه این تدابیر را ناکارآمد ساخت، استفاده از عامل کاملاً غیر منتظرهاى به نام عبیداللَّه بن زیاد بود. در نظر نگرفتن این عامل از سوى امامعلیه السلام نیز کاملاً طبیعى است؛ زیرا روابط عبیداللَّه و یزید در آن هنگام تیره بود و بسیار بعید بود یزید وى را حاکم کوفه سازد. روابط آنها چنان تیره بود که یزید قصد داشت، عبیداللَّه را از حکومت بصره نیز عزل کند. سرجون مسیحى، مشاور یزید، با تیزبینى ویژه خویش، قابلیتهاى او را یادآور شد و روابط آنها را اصلاح کرد. (الارشاد، ص384.) بىتردید در نظر نگرفتن عامل غیر منتظرهاى که ممکن است در روند یک حرکت خلل پدید آورد، هرگز معقولیت آن حرکت را زیر سؤال نمىبرد. شبههاى که مخالفان را به غیر صحیح پنداشتن حرکت امامعلیه السلام واداشته، عدم توجّه حضرت به سابقه خیانت کوفیان به پدر و برادرش و پند ناصحانى چون عبداللَّه بن عباس است که این پیشینه را یادآور شدند. (موسوعة کلمات الامام الحسینعلیه السلام، ص 303 و 304؛ الکامل، ج 2، ص 545 و 546.) در پاسخ بدین شبهه باید گفت: روحیه نظام ناپذیرى، دنیاطلبى و تغییر کوفیان در زمان امام علىعلیه السلام و امام حسنعلیه السلام تا حدى در زمان امام حسینعلیه السلام انکارناپذیر است؛ ولى باید دانست این زمان، با عصر دو امام پیشین متفاوت بود؛ زیرا: الف. نسلى جدید، متعصب و غیرتمند در کوفه وجود داشت که از عملکرد منفى پیشینیان خود، به شدت انتقاد مىکرد و مشتاقانه به جبران اشتباه آنان مىاندیشید. البته انگیزه این نسل، به طور کامل مذهبى نبود و بیشتر در روح تعصب گراى آنان ریشه داشت؛ اما به هر حال مىتوانست حضرت را در سرنگونى حکومت مرکزى یارى دهد. ب. این مردم، دوره نکبتبار حکومت بنىامیه را پشت سرگذاشته بودند. این عامل مىتوانست انگیزه آنها را دو چندان سازد. ج. رهبرى کوفیان در دست شیعیانى چون سلیمان بن صرد خزاعى بود که در صورت پیروزى، مىتوانست تمام ارکان حکومتى کوفه را زیر سلطه خویش در آورد. د. جامعه کوفه چنان بود که اگر تعدادى نیروى فعال، جوّ آن را در دست مىگرفتند، مىتوانستند نیروهاى کم انگیزه و حتى بىتفاوت را تحت تأثیر قرار داده و جذب کنند. بنابراین، امامعلیه السلام مىتوانست با ورود به کوفه، رهبرى نیروهاى فعّال و تأثیر گذار شیعه را به عهده گیرد؛ به یارى آنها امور را سامان دهد و نیروهاى دیگر را به سوى خود جذب کند. ناگفته نماند که با وجود تمام تطمیعها و تهدیدهاى عبیدالله، براى واداشتن مردم به جنگ با امام حسینعلیه السلام، تنها توانست سپاهى سى هزار نفرى تشکیل دهد.(بحارالانوار، ج 45، ص 4.) این سپاه نصف سپاهى بود که چند سال بعد، از سوى همین مردم با هدفخونخواهى از قاتلان امام حسینعلیه السلام، گرد مختار حلقه زدند و در مقابل بنىامیه ایستادند.(تاریخ طبرى، ج 4، ص 128 به بعد.
2- شخصیت یزید، از نظر سیاسى و دینى و عملکرد، با پدرش معاویه قابل مقایسه نبود؛ زیرا در بعد سیاسى از تجربه پدرش بىبهره بود و سراسر عمر کوتاهش در خوشگذرانی و لهو و لعب سپرى شده بود. در بُعد دینى نیز او نمىتوانست مانند پدرش، خود را از اصحاب پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله معرفى کرده، کاتب وحى و خال المؤمنین (دایى مؤمنان؛ ام حبیبه خواهر معاویه همسر رسول خداصلى الله علیه وآله بود. از این رو، معاویه با مکر و حیله خود را دایى مؤمنان لقب داد.) بخواند و حرمتى معنوى براى خویش پدید آورد. افزون بر این، یزید از آغاز جوانى، عنصرى هتاک، هرزه، سگ باز و میمون باز، باده گسار و فاسق شناخته شده بود؛ چنان که امام حسینعلیه السلام در نامهاى به معاویه، بعضى از این نکات را به وى گوشزد کرد و او را از تلاش در جهت ولایت عهدى یزید بازداشت. عملکرد یزید نیز از آغاز نشان مىداد که نمىتواند در حد یک زمامدار کاردان ظاهر شود. با آنکه پدرش در واپسین لحظات زندگى، او را از درگیرى با شخصیتى مانند امام حسینعلیه السلام برحذر داشته بود؛ او مغرورانه در پى گرفتن بیعت از آن حضرت برآمد و وى را به قتل تهدید کرد! بدیهى است، شخصیت بزرگوار و عزتمندى مانند امام حسینعلیه السلام - که حتى سکوت در برابر معاویه را جایز نمىدانست و از عدم قیام علیه او به خدا پناه مىبرد نمىتواند در برابر این عنصر هتّاک که دین جد بزرگوارش را بازیچه خویش قرار داده و به نام آن حضرتصلى الله علیه وآله بر مردم حکم مىراند ساکت نشیند. بنابراین، با شنیدن خبر به حکومت رسیدن یزید، سوگمندانه فرمود: «و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید»(موسوعة کلمات الامام الحسینعلیه السلام، ص 285.)؛ «وقتى امت حاکمى چون یزید یافته، باید با اسلام خدا حافظى کرد». آرى با توجه به این حقایق، مىتوان نتیجه گرفت: حتى در صورت عدمفشار یزید براى بیعت و نیز عدم تهدید امام حسینعلیه السلام به قتل، آن حضرت از هر فرصت کوچکى براى قیام علیه این عنصر ناشایست که کیان اسلام را با خطر روبهور ساخته بود و مصلحتى فراتر از قیام علیه او تصوّر نمىشد بهره مىگرفت پس تفاوتی که در نحوه عملکرد این دو امام بزرگوار دیده می شود کاملا منطقی و عقلائی و شرعی بوده است.
فلسفه عاشورا چیه کتابای معتبر معرفی کنید، آیا فلسفه عاشورا کامل کشف شده؟
پاسخ: حقیقت واقعه کربلا یا فلسفه و اهداف قیام عاشورا از دیدگاه امام حسین ـ ع ـ
عده ای با ارائه برخی نظریات پیرامون حقیقت قیام عاشورا، تصویری وارونه و یا حداقل نامناسب با شأن رهبر قیام ارائه کردهاند همچنین آنان در ارائة یک تصویر روشن و جامع از انگیزههای قیام امام حسین ـ ع ـ توفیق نداشتهاند.
کسی که بخواهد به ماهیّت، جوهرة و فلسفه قیام عاشورا تا حدّ زیادی پی ببرد، باید در گام نخست، با نگاه و مطالعة جامع و کامل در بارة امام حسین ـ ع ـ، به زندگی، شخصیّت و مقام حضرت به عنوان امام معصوم، شناخت لازم و کافی پیدا کند و سپس با مطالعه و تعمّق لازم در بیانات و گفتار حضرت که در مقاطع مختلف قیام و حتّی پیش از آغاز آن در بارة انگیزة حرکت خویش بیان کرده است، با فلسفه و ماهیّت قیام آن حضرت تا حدّ زیادی آشنا خواهد شد.
اکنون با این مقدمه و با توجّه به این که بهترین و مطمئنترین سند برای شناخت فلسفه و اهداف نهضت سیدالشهدا ـ ع ـ، کلمات خود آن حضرت و یا امامان دیگر در این باره است، مجموع خطبهها، سخنان، نامهها و وصیتنامة امام حسین ـ ع ـ که در بارة اهداف و انگیزههای قیام عاشورا است و نیز برخی از تعابیر زیارت نامههای متعدّد و مختلف که از امامان دیگر در بارة حضرت رسیده است و در آنها به انگیزة قیام پرداخته شده است، مورد مطالعه و بررسی قرار داده و سپس با استخراج فهرستوار اهداف قیام، به تفسیر و تحلیل آنها، میپردازیم :
1 ـ امام حسین? در مکه در جمع گروهی از علما و نخبگان دیگر مناطق اسلامی با ایراد خطبهای شورانگیز و کوبنده، ضمن یادآوری وظیفة سنگین و تکلیف خطیر علما و بزرگان شهرها در بارة پاسداری از کیان دین و اعتقادات مسلمانان و پیامدهای سکوت در برابر جنایات امویان، از خاموشی آنان در برابر سیاستهای دینستیزانة حاکمان اُموی انتقاد کرده و هرگونه همراهی و سازش با آنان را گناه نابخشودنی دانستند. حضرت در پایان سخنان خود، هدف از اقدامات و فعالیتهایش را برضدّ نظام ستمگر حاکم (که چند سال بعد خود را در قالب یک نهضت نشان داد) چنین اعلام فرمودند:
«... اَللّهُمَّ اِنَّکَ تَعْلَمُ انَّهُ لَمْ یَکُنْ ما کان مِنا تَنافُساً فی سُلطان، و لا التماساً من فُضول الحُطام، ولکن لِنُُرِیَ (لِنَرُدَّ) المَعالمَ من دینک، ونُظهِرَ الاصلاحَ فی بلادک، ویَأْمَنَ المظلومونَ من عِبادک، و یُعمَلَ بِفَرائِضِکَ و سُنَنِکَ و اَحکامِکَ ...»[1]
خدایا تو میدانی آنچه از طرف ما انجام گرفته است (از سخنان و اقدامات برضدّ حاکمان اُمَوِی) به خاطر رقابت و سبقت جویی در فرمانروایی و افزونخواهی در متاع ناچیز دنیا نبوده است، بلکه برای این است که نشانههای دینت را (به مردم) نشان دهیم ( برپاگردانیم) و اصلاح در سرزمینهایت را آشکار کنیم. میخواهیم بندگان ستمدیدهات در امان باشند و به واجبات و سنّتها و احکامت عمل شود.
از این جملات میتوان چهار هدف را برای اقدامات و فعالیتهای امام حسین ـ ع ـ که در عصر حاکمیّت یزید جزء اهداف قیام حضرت به شمار میرفت، استخراج کرد:
الف ـ احیای مظاهر و نشانههای اسلام اصیل و ناب محمدی
ب ـ اصلاح و بهبود وضع مردم سرزمینهای اسلامی
ج ـ مبارزه با ستمگران اُموی جهت تأمین امنیّت برای مردم ستمدیده
د ـ فراهم ساختن بستری مناسب برای عمل به احکام و واجبات الهی
2ـ امام حسین ـ ع ـ ضمن وصیّتنامهای که هنگام خروج از مدینه و در زمان وداع با برادرش محمّد بنحنفیّه برای وی نوشت، هدف از حرکت خویش را چنین بازگو کرد:
«انِّی لَمْ اَخْرُجْ اَشِراً وَ لا بَطِراً ولا مُفْسِداً وَ لا ظالِماً، وَ اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الِاصلاحِ فِی اُمةِ جَدِّی محمد? اُریدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ و اَنْهی عَنِ المُنْکَرِ و اَسیرَ بِسیرةِ جَدِّی محمد? و اَبی عَلیِّ بنِاَبِیطالِبٍ?...»[2]
من نه از روی سرمستی و گستاخی و نه برای فساد و ستمگری حرکت کردم. بلکه تنها برای طلب اصلاح در امّت جدم حرکت کردم. میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به سیرة جدم و پدرم علی بنابیطالب عمل کنم.
ودر جای دیگر میفرمایند:
«اَلّلهُمَّ اِنِّی اُحِبُّ الْمَعْرُوفَ و اَکْرَهُ الْمُنْکَرَ»[3]
خدایا من به معروف اشتیاق و از منکر تنفر دارم.
و در زیارتهای مختلف که در بارة امام حسین ـ ع ـ از امامان ـ ع ـ وارد شده، این تعابیر فراوان دیده میشود:
«اَشْهَدُ اَنَّکَ قَدْ اَقَمْتَ الْصَّلوةَ وَ آتَیْتَ الزَّکوةَ وَ اَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ»[4]
گواهی میدهم که تو نماز را بپا داشتی و زکات دادی و امر به معروف و نهی از منکر کردی.
از این عبارات، اهداف ذیل را از قیام حضرت، میتوان استفاده کرد:
الف ـ طلب اصلاح در امور امّت پیامبر ـ ص ـ
ب ـ امر به معروف
ج ـ نهی از منکر
د ـ عمل به سیرة رسولخداـ ص ـ و امیرالمؤمنین ـ ع ـ همانند برپایی نماز و پرداخت زکات
3 ـ حضرت در نامهای که در زمان اقامت خویش در مکّه در پاسخ دعوت به نامههای اشراف و بزرگان کوفه مبنی بر آمدن به کوفه، نوشتند، فلسفة قیام خود را چنین بیان فرمودند:
«فَلَعَمْرِی مَا الاِمامُ الا العَامِل بِالکِتابِ، و الآخِذ بِالقِسْطِ، و الدّائِنُ بالحَقِّ، و الحابِسُ نَفْسَهُ عَلَی ذاتِاللهِ. والسّلام.»[5]
به جانم سوگند، پیشوا کسی است که به کتاب خدا عمل کند، عدل و داد را محقق سازد، معتقد به حقّ باشد، خود را به آنچه در راه خدا هست پایدار بدارد.
امام? در این نامه، هدف از قیام را، تلاش در جهت برپایی حکومتی میداند که رهبر و پیشوای آن، صفات و امتیازات ذیل را دارا باشد:
الف ـ به کتاب خدا حکم کند.
ب ـ عدالت را در جامعه حاکم کند.
ج ـ متدیّن ومعتقد به دین خدا باشد.
د ـ خود را وقف خدا و اهداف الهی کند.
4ـ حسین بنعلی در نامهای که ضمن آن از بزرگان بصره دعوت به همیاری و همراهی با وی کرده است، علّت و هدف از نهضت خویش را چنین بیان میکند:
«اَنَا اَدْعُوکُمْ اِلی کِتابِ الله ِوَ سُنَّةِ نَبِیِّه? فَاِنَّ الْسُنَّةَ قَدْ اُمیتَتْ وَ اِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْیِیَتْ»[6]
من شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش میخوانم. همانا سنّت پیامبر ـ ص ـ از بین رفته است و بدعت زنده شده است.
و در جواب عبدالله بنمُطیع میفرماید:
«اِنَّ اَهْلَ الْکُوفَةَ کَتَبُوا اِلَیَّ یَسْأَلُونَنَی اَنْ اَقدِمَ عَلَیْهِمْ لِما رَجَوْا مِنْ اِحْیاءِ مَعالِمِ الْحَقِّ وَ اِماتَةِ الْبِدَعِ»[7]
کوفیان به من نامه نوشته و از من خواستهاند به نزدشان بروم، چون امیدوارند (که با رهبری من) نشانههای حقّ زنده و بدعتها نابود شود.
و نیز در نامهای که به شیعیان بصره نوشتند، فرمودند:
«فَاِنِّی اَدْعُوکُمْ اِلی اِحْیاءِ مَعالِمِ الْحَقِ وَ اِماتَةِ الْبِدَعِ»[8]
من شما را به زنده کردن نشانةهای حقّ و نابود کردن بدعتها میخوانم.
از مجموع نامه و پاسخ حضرت، این اهداف را میتوان برای نهضت عاشورا استفاده کرد:
الف ـ دعوت (و عمل) به کتاب خدا و سنّت پیامبر ـ ص ـ
ب ـ احیای سنّت پیامبر? که از بین رفته است، و برپایی مظاهر حقّ و حقیقت
ج ـ از بین بردن بدعتها (که جایگزین احکام خدا و سنّت پیامبر? شده است.)
5ـ اباعبدالله درخطبهای که پس از برخورد با حرّ بنیزید رِیاحی در منزل «بَیْضَه» ایراد فرمودند، انگیزة قیام خود را با استناد به فرمایش پیامبر ـ ص ـ، چنین بیان کردند:
ای مردم ! رسولخدا ـ ص ـ فرمودند: کسی که فرمانروای ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال کرده و پیمان الهی را شکسته و با سنّت رسولخدا ـ ص ـ مخالفت ورزیده در میان بندگان خدا با گناه و تجاوزگری رفتار میکند، ولی در برابر او با کردار و گفتار خود برنخیزد، برخدا است که او را در جایگاه (عذابآور) آن ستمگر قرار دهد. هان (ای مردم) بدانید که اینها تن به فرمانبری از شیطان داده و اطاعت از فرمان الهی را رها کرده و فساد را نمایان ساخته و حدود خدا را تعطیل نمودهاند، درآمدهای عمومی (بیت المال) مسلمانان را به خود اختصاص دادهاند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام کردهاند و من شایستهترین فرد برای تغییر دادن (سرنوشت و امور مسلمانان) هستم[9]
از این خطبه و یا نامه، علّت قیام سیدالشهدا? را میتوان این امر دانست که حاکمان بنیاُمَیّه (به ویژه یزید) اقدامات ضدّ دینی زیر را مرتکب شدهاند:
الف ـ فرمانبری از خدا را رها کرده و به اطاعت از شیطان رو آوردهاند؛
ب ـ فساد را (در زمین) آشکار کردهاند؛
ج ـ حدود الهی را تعطیل کردهاند؛
د ـ بیتالمال را به خود اختصاص دادهاند؛
ه ـ حرام خدا را حلال و حلال الهی را حرام کردهاند.
از این رو است که در زیارات وارده در بارة امام حسین ـ ع ـ، شهادت به برپایی احکام الهی و سنّت پیامبر? و امیرالمؤمنین? توسط حضرت، داده شده است:
شهادت میدهم که تو حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام کردی و نماز را بپا داشتی و زکات دادی و امر به معروف و نهی از منکر کردی و (مسلمانان را) با پند و اندرز نیکو، به راه روش خود، فراخواندی.[10]
و همچنین:
«اَشْهَدُ اَنَّکَ قَدْ اَمَرْتَ بِالْقِسْطِ وَ الْعَدْلِ وَ دَعَوْتَ اِلَیْهِما»[11]
شهادت میدهم که تو به عدل و داد امر کردی و( مسلمانان را) به سوی این دو دعوت کردی.
6ـ پیشوای سوّم درمنزل «ذوحُسَم» در توجیه حرکت خویش چنین فرمودند:
آیا نمیبینید که به حقّ عمل نمیشود و از باطل بازداشته نمیشود؟ (در چنین شرایطی) باید مؤمن، به حقّ خواهان دیدار خدا باشد. من چنین مرگی را جز شهادت و زندگی با ظالمان را جز ننگ و خواری نمیبینم.[12]
امام? در بارة ذلتناپذیری خود به عنوان هدف دیگر از قیام خویش، بیانات دیگری نیز دارد، از جمله در مقابل پیشنهاد عبیدالله که حضرت را بین کشته شدن و بین بیعت کردن با یزید مخیّر کرده بود، میفرماید:
«... هیهاتَ مِنَّا الذِلّة یأبی اللهُ ذلکَ لَنَا وَ رَسُولُهُ وَ المؤمنُونَ ...»[13]
و یا فرمود: هیهاتَ مِنّا اخذ الدنیّة اَبَی اللهُ ذلک وَ رسولُه ...[14]
از ما دور باد که پستی را پیشة خود کنیم، (چرا که) خدا و رسول او از آن ابا دارند.
نکتة شایان توجّه در این فراز آن که امام حسین? عدم ذلتپذیری خود را مستند به امر خدا و سیرة رسولخدا و مؤمنان میداند، چرا که مؤمن واقعی با پیروی از فرمان خدا و تأسّی به سیرة رسولخدا?، به هیچ رو تن به ذلّت نمیدهد.
و نیز در جای دیگر فرمود:
«لا والله لااعطیکم بیدی اعطاءَ الذلیلِ و لا اَفِرُّ فِرارَ العبید.[15]
به خدا سوگند، من دستم را (به نشانة بیعت) همانند شخص خوار به آنان (پیروان یزید) نمیدهم و همانند فرار بردگان، فرار نمیکنم.
و باز فرمود:
موتٌ فی عِزٍّ خیرٌ من حیاةٍ فی ذُلٍّ.[16]
مرگ در عزت، بهتر از زندگی در ذلّت است.
از مجموع این سخنان، این اهداف را میتوان استفاده کرد:
الف ـ ترویج حقّ و عمل به آن
ب ـ نهی از ترویج باطل و بازداشتن از عمل به آن
ج ـ عدم پذیرش زندگی ذلّتبار و ننگین دنیا و انتخاب زندگی با سعادت آخرت.
7ـ امام صادق? در زیارت اربعین، هدف از نهضت حسینی را چنین بیان میفرماید:
«وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَکَ مِنَ الْجَهالَةِ وَ حَیْرَةِ الْضَلالَةِ».[17]
(حسین بن علی ـ ع ـ) جان خویش را در راه تو (خدا) فدا کرد تا بندگانت را از بیخبری و سرگردانی گمراهی نجات دهد.
از دیدگاه امام ششم، سیدالشهدا ـ ع ـ با نهضت عاشورا، اهداف زیر را تعقیب میکردند:
الف ـ نجات مسلمانان از بی خبری نسبت به احکام دین و وظایف خویش در برابر پروردگار
ب ـ رهایی بندگان خدا از گمراهی با آگاه ساختن آنان به لزوم پیروی از رهبران واقعی دین
نتیجه بحث
با اندکی دقّت در اهداف استخراج شده از این بیانات، ملاحظه میشود که امام ـ ع ـ علّت، انگیزة و حقیقت قیام خویش را، مبارزه با منکرات فراوان در جامعه اسلامی و تبلیغ و ترویج معروف در بین مسلمانان، اعلام میکنند. بنابراین، فلسفة اصلی و نهایی نهضت حضرت را میتوان در یک هدف جامع و کلّی یعنی «احیای فرهنگ اسلام اصیل و ناب محمدی ـ ص ـ و زدودن زنگارهای تحریف و بدعت از دین جدّشان» خلاصه کرد. البته حضرت راهکار و ابزار لازم جهت جامة عمل پوشاندن به این هدف را، در عنصر «امر به معروف و نهی از منکر» میدانند. از اینرو در وصیّتنامه خود به محمّد بنحنفیه مینویسند: «ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر» و یا (چنان که گذشت) در زیارتنامههای مربوط به حضرت آمده است: «... وَ اَمَرْتَ بالمعروف وَ نَهَیْتَ عَن المنکر»
توضیح مطلب آنکه: اگر حضرت علّت حرکت خویش را مبارزه با اموری، همچون رواج بدعتها، مخالفت با کتاب خدا و حلال و حرام الهی، نابودی سنّت پیامبر ـ ص ـ ، شیطان محوری و ترک خدا محوری، فساد، ظلم، بیعدالتی و ناامنی در جامعة اسلامی، تعطیلی حدود الهی، در انحصار گرفتن و تاراج بیتالمال مسلمانان و ... میدانست، تمام این امور حاکی از فراوانی و شیوع امری به نام «مُنْکَر» در جامعة اسلامی بود، که حضرت خود را موظّف به نهی از آن میدانستند. و نیز اگر اباعبدالله ـ ع ـ جامعة اسلامی را به اموری از قبیل: عمل به کتاب خدا و سنّت پیامبر ـ ص ـ، احیای مظاهر و نشانههای حقّ، ایجاد امنیّت، اصلاح و بهبودی وضع امور امّت و مسائلی از این قبیل، فرامیخواند، این مسأله نشانگر آن است که امری به نام «معروف» در جامعه از بین رفته یا دست کم در حال نابودی بود. از اینرو اگر حضرت از بیعت با یزید امتناع کرده و با این عمل، از یکسو، آمادگی خود را برای شهادت و مقاومت در برابر حکومت یزید اعلام کرد، و از سوی دیگر، تلاش خود را جهت برانداختن حکومت یزید و تأسیس حکومت اسلامی، به کار گرفت، در واقع سرباززدن از بیعت، به معنای نهی از منکر، ترویج معروف و اتمام حجّت با مسلمانان در بارة حرمت سکوت در برابر بدعتها و جنایات بنیاُمَیّه بود و بیعت و یا حتّی سکوت در مقابل چنین حکومتی، افزون بر آن که ترویج منکر و مبارزه با معروف بود، عذر و بهانهای نیز برای افراد عادّی در همکاری با حاکمان اُموی میشد.
به دیگر سخن، آنچه در سیرة حسین بنعلی? به عنوان امام معصوم، مسلم و غیرقابل تردید به نظر میرسد، آن است که شخصیّتی همانند امام حسین ـ ع ـ حاضر نبودند با شخصی همچون یزید بیعت کرده و حکومت وی را به رسمیّت بشناسند، چرا که حضرت با مشاهده و بررسی عمق انحرافات امّت اسلامی در عصر حکومت معاویه و سپس حکومت یزید، به این نتیجه رسیده بودند که دیگر نمیتوان با موعظه و خطبههای آتشین و سخنرانیهای تهدیدآمیز و تحریککننده، انحرافی را که در مبانی اعتقادی و سیاسی جامعة اسلامی و نیز در دستگاه خلافت رسوخ کرده، از بین ببرند. بلکه تنها راه درمان و نجات امّت اسلامی، برپایی یک نهضت عمیق است که بازتاب و گسترة آن، افزون بر آنکه فرامکانی باشد، فرازمانی نیز بوده و در گسترة زمان، الگویی برای آزاد مردان تاریخ باشد. البته در مقابل، یزید کسی نبود که بدون بیعت گرفتن از امام ـ ع ـ، ساکت بنشیند، چرا که به رسمیّت نشناختن حکومت از سوی افرادی همچون حسین بنعلی ـ ع ـ، به معنای ردّ مشروعیّت آن و آمادگی برای مبارزه با حکومت بود و یزید به خوبی به این موضوع آگاهی داشت.
بهترین کتاب در این زمینه که به صورتی کامل به مباحث مرتبط با فلسفه قیام سیدالشهدا پرداخته و نظریه های گوناگون را در آن گردآوری کرده است کتابی تحت عنوان «مقتل جامع امام حسین (ع)» میباشد. این کتاب توسط انتشارات موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی در شهر قم به چاپ رسید و حاصل زحمات و کار گروهی از محققان تاریخ است.
[1] . ابنشعبة حرانی، تحف العقول، ص239؛ مجلسی، بحارالانوار، ج97، ص81 ـ 80.
[2] . ابناعثم کوفی، کتاب الفتوح، ج5، ص21؛ خوارزمی، مقتلالحسین، ج1، ص189 ـ 188؛ و نزدیک به این تعابیر: ابوجعفر محمّد بنعلی بنشهراشوب ، مناقب آلابیطالب ، ج4، ص97.
[3]. ابناعثم ، همان، ج 5، ص 19؛ خوارزمی، همان، ج 1، ص186.
[4]. کلینی، الفروع من الکافی، ج4، ص 578؛ ابنقولویه، کاملالزیارات، صفحات 371، 376، 378 ـ 380، 402 و 518؛ شیخ طوسی، مصباحالمتهجد، ص720 و تهذیب الاحکام، ج6، ص67؛ ابنطاووس، اقبالالاعمال، ج2، ص63 و ج3، ص103. هم چنین ر. ک: شیخ عباس قمی، کلیات مفاتیح الجنان، ترجمة مهدی الهی قمشهای، تهران، انتشارات علمی، [بی تا]، زیارت مخصوصة امام حسین ـ ع ـ، ص 758، زیارتهای مطلقة امام حسین ـ ع ـ، صفحات 775، 777، 778 ـ 779، 783، زیارت امام حسین ـ ع ـ در نیمة رجب، ص 807 ، زیارت امام حسین ـ ع ـ در شبهای قدر، ص811 ، زیارت امام حسین ـ ع ـ در روزهای عید فطر و قربان، ص 816 و زیارت امام حسین ـ ع ـ در روز عرفه، ص 825. ناگفته نماند «شهادت دادن» در اینجا به مفهوم متعارف آن یعنی گواهی کردن و تأیید یک موضوع مادّی و حقوقی نیست، بلکه بیان یک حقیقت معنوی و اعتراف به یک واقعیت است که با انگیزة معنوی صورت گرفته است. یعنی من این واقعیت را درک میکنم که نهضت تو به انگیزة امر به معروف و نهی از منکر بوده است نه به علّت دعوت کوفیان یا علل دیگر. بنابراین اگر تلاشها و کارهای دیگری صورت گرفته است، همه برای رسیدن به آن هدف و آرمان بزرگ بوده است.
[5]. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص353؛ شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص39.
[6] . طبری، همان، ج 5، ص357؛ بَلاذُری، انسابالاشراف، ج2، ص335.
[7] . ابوحنیفه دینوری، الاخبار الطِّوَال، ص364.
[8] . همان، ص343 ـ 342.
[9]. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج5، ص403 ؛ بَلاذُری،انساب الاشراف، ج3، ص381 ؛ بَلاذُری خطبة یاد شده را از عبارت: «انّ هؤلاء ...» به بعد نقل کرده است.
[10]. شیخعباس قمی، کلیات مفاتیح الجنان، زیارت مطلقة امام حسین، ص779.
[11]. شیخعباس قمی، کلیات مفاتیح الجنان، ص803.
[12]. طبری، تاریخ طبری، ج5، ص404؛ طبرانی، المُعجَم الکبیر، ج3، ص115؛ خوارزمی، مقتلالحسین، ج2، ص5 (با اندک تفاوتی در عبارات).
[13]. مسعودی، اثباتالوصیة، ص 166؛ طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص99؛ ابننما، پیشین، ص40؛ ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج3، ص250.
[14] . خوارزمی، پیشین، ج2، ص 7.
[15]. شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص 98؛ طبرسی، إعْلامُ الوَرَی? بِأعْلامِ الهُدَی?، ص238؛ خوارزمی، پیشین، ج1، ص253؛ ابنشهراشوب، مناقب آلابیطالب، ج4، ص75؛ ابننما، مُثِیرُالاحزان، ص51.
[16] . ابنشهراشوب، پیشین، ج4، ص 75.
[17]. شیخ طوسی، تهذیبالاحکام، ج6، ص126؛ شیخ طوسی مصباحالمتهجد، ص788؛ محمّد بنجعفر المشهدی، المزار الکبیر، تحقیق جواد القیومی الاصفهانی، ص514؛ مجلسی، بحارالانوار، ج98، ص331.
نوشته شده توسط آیت الله جوادی آملی
برترین نعمت معنوى
در سراسر جهان هستى همه نعمتهاى مادى و معنوى از سوى خداى سبحان است: »و ما بکم من نعمة فمن اللّه«؛ نعمتهایى که1 انسانهاى عادى هرگز توان شمارش آن را ندارند: »و إن تعدّوا نعمة اللّه لا تحصوها«2. خداى سبحان در قرآن کریم گاهى از نعمتهاى مادى و روزیهاى ظاهرى، مانند آسمان، زمین، آفتاب و ماه یاد مىکند و گاهى از نعمتهاى معنوى و باطنى؛ چنانکه به عیساى مسیح می فرماید:
إذ قال الله یا عیسى ابن مریم اذکر نعمتى علیک و على والدتک إذ أیّدتک بروح القدس تکلّم الناس فى المهد و کهلاً و إذ علّمتک الکتاب و الحکمة و التوریة و الإنجیل و إذ تخلق من الطّین کهیئة الطّیر بإذنى فتنفخ فیها فتکون طیراً بإذنى و تبرئ الأکمه و الابرص بإذنى و إذ تخرج الموتى باذنى.3
به یاد نعمتهایى باش که به تو و مادرت مریم دادم، آنگاه که تو را به روح القدس تأیید کردم که در گهواره و نیز در میانسالى با مردم سخن گفتى و آنگاه که تو را کتاب و حکمت و تورات و انجیل آموختم و آنگاه که به اذن من از گلف به شکل پرنده مىساختى، پس در آن مىدمیدى و به اذن من پرندهاى مىشد و کور مادرزاد و پیس را به اذن من شفا مىدادى و آنگاه که مردگان را به اذن من [زنده از قبر] بیرون مىآوردى.
درباره بنى اسرائیل نیز نعمتهایى محدود را یادآورى کرده، مىفرماید:
یا بنى اسرائیل اذکروا نعمتى التى أنعمت علیکم.4
اى بنىاسرائیل، به یاد نعمتهایى باشید که به شما ارزانى داشتم.
نعمتهاى معنوى مراتب و درجاتى دارد و در میان آنها برترین نعمت، رسالت و امامت است. از این رو در قرآن کریم از هر دو نعمت به »منت« (نعمت سنگین و توان فرسایى که حمل و هضم آن دشوار باشد، نه منت زبانى) تعبیر مىکند، درباره رسالت و بعثت پیامبران مىفرماید:
لقد منّ اللّه على المؤمنین إذ بعث فیهم رسولاً من أنفسهم.5
و درباره امامت نیز مىفرماید:
و نرید أن نمنّ على الّذین استضعفوا فى الأرض و نجعلهم ائمّة و نجعلهم الوارثین6.
زیرا پیامبر و امام تأمین کنندگان سعادت ابدى انسان هستند.
فرشتگان با همه قداست و شرافتى که دارند، تنها مىتوانند واسطه فیض باشند، ولى نمىتوانند هدایت و رهبرى مستقیم جامعه بشرى را بر عهده بگیرند. موجود کامل و جامعى که مىتواند فیض الهى را معصومانه از خدا دریافت کند و معصومانه به جوامع بشرى ابلاغ کند و خود نیز معصومانه به آن عمل کند، انسان کامل، مانند پیامبر و امام است. از این رو خداى سبحان در قرآن کریم بر نبوت و امامت که جامع آن دو »ولایت« است تکیه کرد و آن را مورد امتنان قرار داد، در حالى که درباره آفرینش آسمانها و زمین و بهشت و قیامت به منت یاد نکرد؛ زیرا آسمانهإ؛ و زمین گر چه بزرگ است، لیکن در برابر نعمت سنگین و توانفرساى7 رسالت و امامت کوچک است.
درباره رسالت و امامت نیز در قرآن کریم تنها درباره جریان غدیر خم و ولایت امیر مؤمنان، علیهالسلام، تعبیر منحصر به فرد »اتمام نعمت« آمده است:
الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتى8.
سخن از »انعمت علیکم« نیست، بلکه خداوند مىفرماید: أتممت علیکم نعمتى. نعمتم را بر شما تمام کردم.
یعنى همانطور که نبوت و رسالت پیامبر اکرم، صلّىاللَّهعلیهوآله، کاملترین نبوت و رسالت است و پس از آن نبوتى نیست، ولایت و امامت على و اولاد على، علیهمالسلام، نیز کاملترین ولایت و امامت است و پس از آن امامتى نیست. از منظر قرآن کریم در غدیرخم که عید بزرگ ولایت است، نعمتهاى معنوى الهى به برترین حد و بالاترین نصاب خود رسید و چون نعمتى برتر از ولایت على و اولاد على، علیهالسلام، نیست، عید غدیر برترین اعیاد امت اسلامى است و اعتقاد به ولایت تکوینى و تشریعى امامان معصوم، علیهالسلام، و باور داشتن وساطت و شفاعت و وسیله بودن آنان از مهمترین برکاتى است که نصیب امت اسلامى شده است
امامت، تداوم رسالت
خداى سبحان امامت را ادامه رسالت وهمتاى آن مىداند. از این رو در حادثه جهانى غدیر خم به پیامبر اکرم، صلّىاللَّهعلیهوآله، فرمود: اگر نصب على بن ابى طالب على، علیهالسلام، رابه دست خود انجام ندهى و ولایت را تببین نکنى اصلا به رسالت الهى عمل نکردهاى؛ یعنى رسالت منهاى امامت معادل رسالت منهاى رسالت است؛ زیرا آنچه اساس رسالت را حفظ مىکند همان امامت است.
بهترین معرّف براى عظمت روز غدیر و حادثه جهانى این روز، قرآن و عترت است. چه حادثهاى در روز هجدهم ماه ذى حجه در سرزمین غدیر رخ داد که این روز را براى ابد عید کرد؟ خداى سبحان در سوره مائده به رسول اکرم، صلّىاللَّهعلیهوآله، مىفرماید:
یا أیّها الرسول بلّغ ما أفنزل الیک من ربّک و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللّه یعصمک من النّاس.
گرچه پیامبر داراى مقام نبوت نیز هست، لیکن در این پیام آسمانى رسالت او مطرح است. از این رو با خطاب »یا أیّها النبى« آغاز نشد. گزینش عنوان »رسالت« از یک سو، مجهول آوردن فعل »أفنزل« که نشانه اهمیت مطلب است از سوى دیگر ونیز انتخاب عنوان »ربّک« که نشانه آن است که تو عبد آن ربّى و او مولاى تو است و تو باید از او اطاعت کنى، از سوى سوم، نشانه اهمیت آن مطلب است.
دو عنوان رسالت و ربوبیت که در این آیه آمده نشانه آن است که از منظر قرآن کریم در غدیرخم که عید بزرگ ولایت است، نعمتهاى معنوى الهى به برترین حد و بالاترین نصاب خود رسید و چون نعمتى برتر از ولایت على و اولاد على، علیهالسلام، نیست، عید غدیر برترین اعیاد امت اسلامى اس
رسالت پیامبر و ربوبیت خدا هر دو در آفرینش رویداد جهانى غدیر خم نقش دارد، یعنى خدایى که پروردگار بشر است، باید آنها را بپروراند و پرورش بشر بدون شریعت و مجرى شریعت میسور نیست و تو رساننده این پیامى از این جهت که رسولى و با مردم رابطه دارى در اینجا موظفى، نه از آن جهت که نبى هستى.9
از این رو در آیه کریمه هم »رسالت رسول «مطرح شد و هم »ربوبیت خدا«. رسالت رسول اقتضا دارد که وى پیام خدا را بدرستى دریافت و ابلاغ کند واگر این پیام را به جوامع انسانى ابلاغ نکرد گویا هیچ کارى نکرده است. از این رو به پیامبر، صلّىاللَّهعلیهوآله، فرمود: اگر آنچه را از سوى پروردگارت بر تو نازل شده به مردم ابلاغ کنى رسالت خدا را ابلاغ نکردهاى: و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته.
اگر در این آیه مىفرمود: »إن لم تفعل فما بلّغته«، بدین معنا بود که اگر آنچه را نازل کردهام تبلیغ نکردى، همان را تبلیغ نکردى و این همان اتحاد مقدم و تالى و موضوع و محمول است که در قضایا غیر علمى و بى فایده است. هر دستورى که خدا به پیامبر مىدهد اگر پیامبر به آن عمل نکند، آن دستور را عمل نکرده است. ثانیاً نفرمود:»إن لم تفعل فما بلّغت رسالتک«، یعنى اگر آن پیام الهى را نرساندى رسالت خود را در خصوص آن امر ایفا نکردهاى؛ زیرا این جمله نیز گرچه قبح اتحاد مقدم و تالى را ندارد، لیکن قضیه شرطیه سودمندى نیست. این جمله نورانى بدین معناست که، تو رسول خدایى و رسالتت به پایان خود نزدیک مىشود؛ اکنون اگر امامت و خلافت امیر مؤمنان، على، علیهالسلام، را ابلاغ نکنى اصلاً آن رسالت الهى را ابلاغ نکردهاى و دیگر در صف مرسلان نخواهى بود: و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته.
رسالت ربّ در این جمله چون مطلق است و هیچ قیدى ندارد، بدین معناست که در صورت عدم تبیین امامت و نصب امام دیگر سمت رسالت نخواهى داشت و اصلاً به وظیفه و رسالت الهى خود عمل نکردهاى؛ زیرا امام و امامت تضمین کننده اصل دین است.
حاصل این که، مراد این نیست که اگر رسالت نصب جانشین را نادیده گرفتى، خصوص این رسالت را نرساندهاى، بلکه مراد این است که اگر رسالت ولایت و خلافت على، علیهالسلام، را ابلاغ نکردى، رسالتت را هرگز ایفا نکردهاى .
وعده صیانت الهى
در ذیل همین آیه فرمود: و اللّه یعصمک من الناس. خدا تو را از آسیب مردم حفظ مىکند.
این که خداى سبحان فرمود خدا تو را از آسیب مردم مصون نگاه مىدارد، مراد چه آسیبى است؟ اولاً، روزى که نبى گرامى تنها بود و دشمنان مسلح بودند نترسید و خداى سبحان به وى فرمود
فقاتل فى سبیل اللّه لا تکلّف الّا نفسک و حرّض المؤمنین عسى اللّه أن یکفّ بأس الّذین کفروا و اللّه أشدّ بأساً و أشدّ تنکیلاً.10
تو موظفى براى حفظ دین دفاع کنى و [اگر احدى تو را در دفاع و جهاد یارى نکند] تنها تو مکلفى [در صحنه حضور پیدا کنى و مجاهد نستوه باشى]. مؤمنان را نیز به جهاد ترغیب کن، باشد که خداوند آسیب کسانى را که کفر ورزیدهاند از آنان باز دارد و خداست که قدرتش بیشتر و کیفرش سختتر است.
رسول گرامى در ردیف معدود مبلغان الهى است که از بشر هراسناک نبود تا بر اثر هراس از مردم در تبلیغ حادثه تاریخى غدیر تسامح کند؛ زیرا به شهادت قرآن کریم آن روزى که همه مسلح بودند و رسول گرامى بىسلاح بود از هیچ کس هراسى نداشت.
فرار از میدان جنگ که از گناهان کبیره است، از نظر فقهى براى افراد عادى حدى دارد که حد آن در آغاز، مقاومت یک نفر در برابر ده نفر و پس از تخفیف، مقاومت یک رزمنده در برابر دو نفر بود، ولى فرار از میدان11 جنگ براى رسول اکرم، صلّىاللَّهعلیهوآله، حرام بود و هیچ حد و مرزى نداشت؛ یعنى هرگز پیغمبر مأذون نبود میدان کارزار را ترک و فرار کند، گرچه همه مردم روى زمین دشمن او باشند و علیه او در مصاف شرکت کنند. هم حکم فقهى رسول اکرم، صلّىاللَّهعلیهوآله، این بود که در صحنه جنگ حق فرار نداشت و هم سنت و سیرت قطعى آن حضرت این بود که از احدى هراسناک نبود تا فرار کند و صحنه را ترک کند. پس آن روزى که همه مسلح بودند و انبوه دشمن وى را احاطه کرده بود و او تنها و بى سلاح بود و تنها امیر مؤمنان، علیهالسلام، یار و یاور وى بود، از احدى نمىترسید.
ثانیاً، در حجاز آن روز بویژه در اواخر دوران رسالت، یعنى در حجةالوداع همه تسلیم شده بودند و حجاز آرام شده بود. نامه رسمى رسول گرامى به امپراتورى ایران وروم نیز رسیده بود. قهراً پیامبرى که اصلاً از کسى نمىهراسید و آن روزى که تنها بود نیاز به حافظ نداشت و تنها به قدرت غیبى خداى حفیظ تکیه مىکرد، امروز که بعد از فتح مکه فرمانده کل قواى حجاز است و نامه رسمى براى امپراتورى ایران و روم مىنگارد از چه مىترسید؟ با تشریح فضاى حجاز از یک سو و تحلیل فضاى جهان معاصر بعد از فتح مکه از سویى دیگر، روشن شده است که پیغمبر از احدى در جنگ نظامى هراسى نداشت.
این که در بخش پایانى آیه فرمود خدا تو را از مردم حفظ مىکند، معلوم مىشود نگرانى پیامبر از خطر نظامى نبود؛ به همان دو شاهدى که یاد شد. عمده خطر سیاسى و جوسازى مردم حجاز بود که مبادا بر اثر ضعف فرهنگى دچار شبهه شوند و بگویند: رسول گرامى داعیه رسالت در سرپروراند تا مردم را محکوم خاندان خود کرده، پسر عمو و داماد خود را جانشین خویش کند و امارت بر مردم را میراث و موروث خاندان خود گرداند. این ترس همواره هست و ترس نظامى نیست تا کسى بگوید من خوف ندارم و خون شهید مؤثّر است. اگر مردم جاهل و عوام بودند و قدرت تحلیل نداشتند، رهبر الهى نیز کارى از پیش نمىبرد.
نگرانى موسى از جهل مردم •
بدترین مشکل براى رهبران الهى ضعف فرهنگى مردم است؛ موساى کلیم که از پیامبران بزرگ اولوالعزم بود، کسى است که بین دریا و شمشیر نمىترسید؛ وقتى ذات اقدس خداوند به او دستور داد به سوى دریا حرکت کن ،بنى اسرائیل معترضانه به او گفتند: اى موسى! دریا در پیش روى و شمشیر فراعنه در پشت سر ماست و ما را بین دو مرگ میخکوب کردهاى.
موسى، علیهالسلام، گفت: کلاّ إنّ معى ربّى سیهدین.12 چنین نیست؛ زیرا پروردگارم با من است و بزودى مرا راهنمایى خواهد کرد.
با حرف ردع »کلّا« آنان را خاموش کرد و فرمود امواج دریا و شمشیر فراعنه در اختیار خداست. اگر خدا بگوید بازگرد، باز مىگردم و پیروز مىشوم و اگر بگوید به دریا برو به دریا مىروم.
گاهى فرمانده در میدان نبرد به سربازان خود دستور پایدارى مىدهد و شهادت در راه خدا را فضیلت معرفى مىکند، ولى گاهى تشر مىزند و مىگوید: »کلّا« یعنى ما در امانیم.
وقتى پیروان موساى کلیم گفتند بین دو مرگ گرفتار شدیم، کلیم خدا نفرمود صبر کنید. خدا صابران را دوست دارد و اگر شهید شدیم اجرمان با خداست. مىگوید ما بین دو مرگ نجات پیدا کرده و پیروزیم.
أضرب بعصاک البحر.13 با عصاى خود به دریا بزن.
موسى، علیهالسلام، عصاى خود را به دریا زد و دریا بستر خاکى شد و آنها گذشتند، ولى چون فرعون و فرعونیان آمدند در کام امواج خروشان غرق شدند: فغشیهم من الْیمّ ما غشیهم.14
موساى کلیم که بین دو مرگ به یاد خدا بود و امنیت خود را از خدا دریافت کرده بود، احساس ترس نکرد، اما وقتى ساحران فرعون چوبها و طنابها را در میدان مبارزه انداختند:
سحروا أعین النّاس و استرهبوهم.15 مردم که تماشاچى میدان مسابقه بودند دیدند مارهاى فراوانى در این میدان در جنب و جوش است، موسایى که عصا را اژدها مىکند و خود اژدها افکن است
، دراین صحنه ترسید: فأوجس فى نفسه خیفةً موسى.16
امیرالمومنین، علیهالسلام، در تحلیل ترس حضرت موسى مىفرماید: موساى کلیم بر خود نترسید، ترس وى از این بود که جاهلان پیروز شوند و مردم را به گمراهى بکشانند. ترس موساى کلیم از این بود که ساحران با عصاها و طنابها میدان مسابقه را میدان مار کردند. او اگر عصا را بیندازد و آن هم یک مار بشود و مردم نتوانند بین سحر ساحران و اعجاز او فرق بگذارند. چه کند؟
لم یوجفس موسى، علیهالسلام، خیفة على نفسه، بل أشفق من غلبة الجهّال و دول الضلال.17 آن که نتواند بین سحر و معجزه فرق بگذارد با او چه مىتوان کرد؟ آن صحنه جاى این نبود که کسى از سر نصیحت بگوید: »سحر با معجزه پهلو نزند، دل خوش دار«؛ زیرا بر اثر ضعف فکرى مردم سحر با معجزه پهلو مىزد و موساى کلیم از ضعف فکرى مردم مىترسید.
هراس رسول گرامى نیز از این بود که مردم نتوانند تشخیص بدهند که ولایت على بن ابى طالب، علیهالسلام، در رخداد غدیر، حکم خدا و نصب الهى است. شخصیت على، علیهالسلام، همانند ندارد و هرگز سخن از امارات و سلطنت نیست. خداى سبحان که فرمود: »و الله یعصمک من الناس«، یعنى کارى مىکنم که طرز فکر مردم دگرگون شود و مردم کار تو را توطئه نپندارند و تو را متهم نکنند، چنانکه موساى کلیم بشارت داد:
لا تخف انّک أنت الأعلى و ألق ما فى یمینک تلقف ما صنعوا إنّما صنعوا کید ساحر و لا یفلح السّاحر حیث أتى.18 مترس که تو خود برتر و پیروزى و آنچه در دست دارى بینداز تا هر چه را ساختهاند ببلعد. در حقیقت آنچه سرهم بندى کردهاند، افسون افسونگران است و افسونگر هر جا برود رستگار نمىشود.
مردم خواهند دید که در صحنه مسابقه اژدهایى حرکت مىکند و دیگر چیزى جز چوبهاى خشک و طنابهاى بى روح و سرد نیست؛ مردم دیگر طناب و چوب مىبینند، نه مار. خاصیت کار تو این است که کید و صنع ساحران را مىبلعد، نه چوب و عصا و طناب را. خداى سبحان با چنین اهمیتى حادثه غدیر را براى رسول گرامى تحلیل و تبیین کرد.
روز نومیدى کافران
پیامبر، صلّىاللَّهعلیهوآله، روز غدیر از مردم پرسید: آیا به رسالت الهى خود عمل کردم و آیا نسبت به شما اولى، و والى هستم؟ حاضران گفتند: آرى .آنگاه فرمود: من کنت مولاه فعلىّف مولاه. هر کس که من والى و سرپرست اویم على [علیهالسلام] والى اوست
در این زمینه آیه سوم سوره مبارکه مائده نازل شد و اعلام داشت که: الیوم یئس الّذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الإسلام دیناً.19
امروز کافران از [کارشکنى در] دین شما نومید شدند؛ پس از ایشان مترسید و از من بترسید. امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را براى شما برگزیدم
در این آیه دو بار واژه »ألیوم« آمده است. در قران کریم اغلب، کلمه »یوم« و »یومئذ« درباره معاد است و در این آیه واژه »یوم« درباره ظهور ولایت و امامت به کار رفته است
قرآن تبیین مطالب مهم رابا »الّا« یا »ألیوم« آغاز مىکند. در بسیارى از آیات که درباره احکام نازل شده خدا نفرمود»الیوم« اما در این گونه موارد»الیوم« یعنى امروز خبر مهمى رسیده و آن ولایت است که دوستان بر اثر تولى اولیاى حق به کمال و تمام رسیده و شادمانند و دشمنان که طمعشان قطع شده ناامیدند.
دشمنان پیامبر اکرم،صلّىاللَّهعلیهوآله، مىگفتند: ... نتربّص به ریب المنون.20 ما مرگ پیامبر را انتظار مىکشیم و با مرگ او، بساطش برچیده مىشود؛ چون با کتاب و قانون مىشود مبارزه کرد، ولى با رهبر محیى و مجرى قانون نمىشود مبارزه کرد.
در غدیر غم حادثهاى اتفاق افتاد که کافران ناامید شدند؛ چنانکه بر اساس سوره مبارکه کوثر، خدا به پیغمبر چیزى داد که دشمن ناامید شد. پیام سوره کوثر این است که خدا به پیغمبر کوثرى داده که مایه بقاء و دوام نبوتش خواهد بود. از این رو به آن حضرت مىفرماید: إنّ شانئک هو الأبتر21. [تو ابتر، یعنى بى نتیجه و عقیم نیستى]، بلکه دشمن تو عقیم و کارش نافرجام است.
کسى که کارش بى هدف است و به مقصد نمىرسد؛ ابتر است.
بارزترین مصداق کوثر وجود مبارک فاطمه، علیهاالسلام، است. پس روزى که فاطمه چشم به جهان مىگشاید و روزى که على، علیهالسلام، در غدیر خم به خلافت منصوب مىشود، دوام و بقاى دین تضمین مىگردد و دشمن در آن روز ابتر و ناامید است. »ألیوم« در این آیه که همان »یوم الله« و روز ظهور فیض الهى است؛ یعنى روزى که فیض ویژه الهى تجلى کرده است:
ألیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الإسلام دیناً. روزى که دینف ناقص، کامل و نعمتف ناتمام، تمام و اسلامف خداپسند به مردم معرفى شده است
در صدر سومین آیه سوره مائده چند حکم فقهى مانند حرمت مردار، خون و گوشت خوک بیان شده است: حرمت علیکم المیتة و الدّم و لحم الخنزیر.
این احکام فقهى در سورههاى نحل انعام و بقره نیز بود. در سوره نحل که در مکه نازل شده، مىفرماید: إنّما حرّم علیکم المیتة و الدّم و لحم الخنزیر و ما أفهل لغیر اللّه به...22 خدا مردان و خون و گوشت خوک و آنچه را که نام غیر خدا بر آن برده شده حرام گردانیده است.
در سوره انعام نیز که از سورههاى مکى است مىفرماید:
قل لا أجد فیما أوحى إلىّ محرّماً على طاعم یطعمه إلّا أن یکون میتة أو دماً مسفوحاً أو لحم خنزیر فإنّه رجس أو فسقاً أهلّ لغیر اللّه به...23 بگو در آنچه بر من وحى شده؛ بر خورندهاى که آن را مىخورد هیچ حرامى نمىیابم، مگر آن که مردار یا خون ریخته یا گوشت خود باشد که اینها هم پلید است، یا قربانى که از روى نافرمانى به هنگام ذبح نام غیر خدا بر آن برده شده باشد.
در سوره بقره نیز که در سال اول هجرت رسول اکرم، صلّىاللَّهعلیهوآله، به مدینه بر آن حضرت نازل شد، آمده است: إنّما حرّم علیکم المیتة و الدّم و لحم الخنزیر و ما أفهل لغیر اللّه به...24 خداوند تنها مردار و خون و گوشت خوک و آنچه را که هنگام سر بریدن نام غیر خدا بر آن برده شده، بر شما حرام گردانیده است. آیا با چند حکم فقهى مانند حرمت مردار و خون و گوشت خوک که در مکه و مدینه مکرر گفته شده دین کامل شد؟! یقینا چنین نیست.
چند حکم فقهى که کافران آنها را اسطوره مىپنداشتند و مىگفتند: و إذا تتلى علیهم ایاتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا إن هذا إلّا أساطیر الأولین.25 بخوبى شنیدیم، اگر مىخواستیم قطعا ما نیز همانند این را مىگفتیم این جزء افسانههاى پیشینیان نیست.
چگونه عامل نومیدى کافران مىشود؟ نوشتن و نشر دادن رساله عملیه کامل دشمن را ناامید نمىکند تا چه رسد به چند حکم فقهى محدود.
از سوى دیگر پیش از این جمله »ألیوم أکملت« فرمود: امروز کافران [که توطئه براندازى نظام دینى را داشتند] ناامید شدند.
مراد قرآن از کفار، تنها کافران حجاز نیست؛ زیرا آنان پس از فتح مکه سپر انداختند و فوج فوج به دین خدا درآمدند: إذا جاء نصراللّه و الفتح و رأیت النّاس یدخلون فى دین اللّه أفواجاً.26
آنان یا مسلمان شدند یا تسلیم و از براندازى نظام دین نومید شدند. این که فرمود: »ألیوم یئس الّذین کفروا« مراد، کافران روم و ایران و حجاز است. آیا چند حکم فقهى که چندین بار قبلا هم نازل شده مایه ناامیدى کافران است؟ معلوم مىشود خبر جدیدى در یوماللّه غدیر ظهور کرده و پایگاه مستحکمى براى امّت و آیین ایجاد شده است.
در روز غدیر، معلم و مفسر قرآن، مدافع دین ،معلم و مزکّى مردم و حافظ نظام اسلامى و بیت المال و مرزهاى کشور و بالاخره صاحب دین منصوب شد. پس تنها سخن از »سوادٌ على بیاض« و احکامى نوشته شده بر چهره پوست و کاغذ و چوب نیست تا بتوان آن را به بازى گرفت.
در روز غدیر والى، امام و خلیفه آمد و کافر بدخواهى که در کمین نشسته بود تا دین و نظام دینى را از ریشه براندازد، ناامید شد؛ زیرا فهمید که دین، صاحب، متولى، مجرى و مبین دارد. بعد فرمود: »فلا تخشوهم« دیگر از کافران نترسید؛ زیرا رهبر و والى دارید و از دشمن ناامید هراسى نیست.
بنابراین، امامت و ولایت و رهبرى مایه امید مسلمانان و موجب ناامیدى کافران است. در این جا سخن از مذهب و فرقه خاص نیست. بلکه سخن از اصل اسلام است، اگر امامت و ولایت حفظ شود دین زنده مىماند .
29 بهمن ماه 1383
......................................................................................................................
پى نوشتها
ا1. سوره نحل (16)، آیه 53. 2. همان، آیه 18. 3. سوره مائده (5)، آیه 110. 4.سوره بقره (2)، آیه 47. 5. سوره آل عمران (3)، آیه 164. 6.سوره قصص (28)، آیه 5؛ چون نبوت به خاتمیت مىانجامد، در آیه اول از آن با فعل ماضى »مَنّ« یاد کرد، ولى درباره امامت که تا قیامت ادامه دارد در آیه دوم با فعل مضارع »یفمنّ« که نشان استمرار است، یاد مىکند. 7.تحمل و هضم نبوت و امامت براى نوع انسانها میسر نیست. پیامبرشناسى و امامشناسى و دریافت درست پیام این برگزیدگان الهى و عمل کردن به آن بسیار دشوار است. 8.سوره مائده (5)، آیه 3. 9.»نبىّ« یعنى انسانى که گزارش را از ذات اقدس خداوند دریافت مىکند و »رسول« یعنى کسى که باید پیام الهى را به جوامع بشرى برساند. چهره ارتباط انسان کامل با خدا »نبوت« وچهره ارتباط وى با جوامع بشرى »رسالت« است. 10. سوره نساء (4)، آیه 84. 11. سوره انفال (8)، آیات 66-65. 12. سوره شعراء (26)، آیه 62. 13. همان، آیه 63. 14. سوره طه (20)، آیه 78. 15.سوره اعراف (7)، آیه 116. 16.سوره طه (20)، آیه 67. 17.نهج البلاغه، خطبه 4. 18.سوره طه (20)، آیات 69-68. 19.سوره مائده (5)، آیه 3. 20.سوره طور (52)، آیه 30. 21.سوره کوثر (108)، آیه 3. 22.سوره نحل (16)، آیه 115. 23.سوره انعام (6)، آیه 145. 24. سوره بقره (2)، آیه 173. 25. سوره انفال (8)، آیه 131. 26. سوره نصر (110)، آیات 2-1.
پاسخ: صورت کلی اقامه نماز میان مسلمانان قطعا بر گرفته از صورت و کیفیتی است که پیامبر اسلام آنرا اجرا می کرده اند و این کیفیت بر اساس قرآن و وحی استوار بوده است.
در مورد صلوات و تشهد نماز نیز این مسئله صادق است. برای درک کیفیت و حکم صلوات و تشهد در نماز باید به قرآن و اقوال علما که بر اساس احدیث و ورایات استوار است رجوع نمود.
قرآن و صلوات
در قرآن کریم، حداقل دو آیه به چشم می خورد که این معنا را به طور صریح بازگو نموده است، و هر دو آیه درسوره احزاب قرار دارد. یکی از آن دو، آیه 43 این سوره است که صلوات و درود خدا و فرشتگانش را برای همه مؤمنان گوشزد می کند و می فرماید:
او کسی است که بر شما درود و رحمت می فرستد و فرشتگان او نیز برای شما تقاضای رحمت می کنند تا شما را ازظلمات (جهل و شرک و گناه) به سوی نور (ایمان و تقوا) رهنمون گردد؛ او نسبت به مؤمنان همواره مهربان بوده است.[1]
دیگری آیه56 این سوره است که علاوه بر صلوات خدا و فرشتگان، به مؤمنان نیز دستور می دهد که بر نبی مکرم اسلام(ص)، صلوات و درود بفرستد:
خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود می فرستند؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، بر او درود فرستید و سلام گویید و کاملاً تسلیم (فرمان او) باشید.
قرطبی در شأن نزول این دو آیه به نقل از ابن عباس می گوید: وقتی آیه56 فرو فرستاده شد، مهاجران و انصار گفتند: یا رسول الله! این آیه مخصوص شماست و برای ما هیچ بهره ای ندارد! آن گاه آیه 43 این سوره نازل گشت.[2]
بسیاری ازروایات که درمنابع روایی و تفسیری امامیه و اهل سنت، در کیفیت، فضیلت و آثار صلوات بر رسول خدا(ص) نقل شده، مربوط به تفسیر و تبیین آیه شریفه است؛ گویا پس از نزول این آیه مسلمانان بارها از پیامبر عظیم الشأن اسلام(ص) نحوه و شیوه فرستادن صلوات بر آن حضرت را جویا شده اند و طبیعی است که آن حضرت همانند دهها مسئله دیگر به سؤال کنندگان پاسخ گفته است.
وجوب صلوات و رأی مشهور امامیه:
نظر مشهور امامیه[3] این است که صلوات بر پیامبر(ص) و آل او، در تشهدهای نماز، واجب و ضروری است و در این جهت، مشهورترین فقهای شیعه از گذشته های دور تاکنون هیچ تردیدی ندارند و همگان بر آن تأکید می ورزند، به گونه ای که اگر کسی به طور عمدی صلوات بر آن حضرت را ترک کند و نادیده بگیرد، نماز چنین شخصی باطل است و باید آن را اعاده نماید. شیخ مفید، سیدمرتضی شیخ طوسی، ابن ادریس حلی، زین الدین ابی علی الحسن بن ابی طالب معروف به فاضل، علامه حلی، جمال الدین احمدبن فهد الحلی، شهید ثانی، فاضل هندی، علامه نراقی، الشیخ پیامبر(ص) حسن نجفی و فقهای معاصر، همه صلوات بر پیامبر(ص) و آل آن حضرت را درتشهد نماز، واجب دانسته و آن را مسئله ای مورد اجماع قلمداد کرده اند[4].
و درکیفیت و نحوه صلوات بر محمد و آل محمد(ص) همه فقهای شیعه در سایه روایاتی که از اهل بیت(ع) رسیده است، اتفاق نظر دارند که مقدار واجب و کمترین آن «اللهم صل علی محمد و آل محمد» است[5].
دیدگاه اهل سنت
از آنجا که صلوات بر پیامبر(ص)(ص) مبنای وحیانی و قرآنی دارد، از این رو اهل سنت هم از این مسئله چشم پوشی نکرده اند و بحث صلوات بر پیامبر(ص)(ص) در منابع تفسیری و حدیثی آنان، به مناسبت آیه شریفه 56 سوره احزاب، به طور وسیع انعکاس یافته است.
دیدگاه عالمان اهل سنت در مورد صلوات بر پیامبر(ص)(ص) در تشهد نماز دو نگرش وجود دارد؛ نخست اینکه صلوات بر پیامبر(ص)(ص) در تشهد نماز، فرض و واجب است. نگاه دوم استحباب است. نویسنده تفسیر الثمرات الیانعة وقتی برداشتها و اقوال اندیشمندان اهل سنت از آیه شریفه را شرح می دهد، می گوید: در مسئله چند قول وجود دارد:
1. ابوحنیفه: «امر» و دستور در آیه (صلواعلیه) امر ندبی است نه امر وجوبی. او دیدگاههای دیگر را تحت عنوان وجوب و فرض می آورد که در حقیقت همان نگاه وجوب است.
2. شافعیها: صلوات در نماز، فرض است، همان گونه که صلوات بر پیامبر(ص) خدا در خطبه نماز جمعه واجب است.
3. طحطاوی: در طول حیات یک مسلمان، یک بار صلوات بر رسول الله واجب است.
4. مسلم: بر اساس این روایت هرگاه نام مبارک رسول الله(ص) برده شود، صلوات بر او واجب است[6].
کیفیت آن هم از در منابع روایی اهل سنت به این گونه آمده است:
«اللهم صل علی محمد و علی آل محمد، کما صلّیت علی آل ابراهیم، انک حمید، مجید، اللهم بارک علی محمد و علی آل محمد، کما بارکت علی آل ابراهیم انک حمید مجید»[7].
پس می توان به این نتیجه رسید که نتنها پیامبر تشهد و صلوات نمازشان را به صورت امروزی انجام میدادند بلکه کیفیت صلوات پیامبر اسلام(ص) هم بر اساس نظر اکثر قریب به اتفاق علماء(شیعه و سنی) به صورت امروزی بوده است.
[1] احزاب: 43: «هو الّذی یصلّی علیکم وملائکته لیخرجکم مّن الظّلمات إلی النّور.»
[2] القرطبی، ابی عبدالله پیامبربن احمد الانصاری(م671ق)، الجامع للاحکام القرآن، ج13، ص146
[3] از میان فقهای نامدار امامیه، شیخ صدوق درمورد صلوات بر پیامبر و آل او، در تشهد نماز، نه در کتاب من لایحضره الفقیه و نه در المقنع و نه در کتاب شریف امالی صریحاً ابراز عقیده نمی کند، و این عدم موضع گیری شفاف وی باعث شده که برخی ازفقهای دیگر، از یک سو این برداشت را داشته باشند که او صلوات بر پیامبر و آل پیامبر را واجب نمی داند، و از دیگر سو، رفتار صدوق منشأ و سرآغاز این نظر در میان امامیه شده است که صلوات درتشهد واجب نیست. از این رو، فقهایی که رأی صریح به وجوب صلوات نمی دهند، همه پس ازشیخ صدوق اند و عمل او را ملاک و معیار قرارداده و موضع گیری خود را به عمل صدوق مستند و مستدل ساخته اند.
[4] اسدالله رضایی ،کیفیت و چگونگی صلوات بر پیامبر اعظم(ص) نزد فریقین، مجله طلوع، پاییز 1386، شماره 23 صفحه 57
[5] همان، ص60
[6] الفقیه یوسف، یوسف بن احمد بن عثمان الشهیر یا الفقیه یوسف، التفسیر الثمرات الیانعة و الاحکام الواضحة القاطعة، یمن، ط الاولی، مکتبة التراث الاسلامی، 1423ق، ج 5، ص90.
[7] انهم قالوا: یا رسول الله! فکیف نصلی علیک؟ قال: قولوا: اللهم صل علی محمد و ازواجه و ذریته، کما صلیت علی آل ابراهیم، و بارک علی محمد و ازواجه و ذریته، کما بارکت علی آل ابراهیم، انک حمید مجید.)البخاری، صحیح البخاری، ج4، ص164، حدیث6360؛ السیوطی، جلال الدین عبدالرحمن (م911ق)، الدّرالمنثور فی تفسیر الماثور، ج5، ص408)
پاسخ :
صحیفه ى تاریخ، تا به حال شاهد عبادتهایى بس شگفت از اولیاى الهى بوده است. در میان تمامى عبادتها، آنچه به صفحات تاریخ زینت و جلوه اى بى نظیر بخشیده، عبادتهاى بانوى بزرگوارى است که در اوج جوانى، مایه ى فخر و مباهات عابدان گردیده است. این عابده ى بى همتا، هموست که در وصف عبادتش چنین آمده است:
در تمام دنیا، عابدتر از فاطمه علیهاالسلام یافت نمى شود؛ او به حدى براى عبادت برپا مى ایستاد که پاهایش ورم مى کرد. [ قال الحسن البصرى: ما کان فى الدنیا اعبد من فاطمة. کانت تقوم حتى تتورم قدماها. بحارالانوار: ج 43، ص 75، روایت 62. ] بارى، عبادتهایى که از حضرت فاطمه ى زهرا علیهاالسلام، گزارش شده است با آنچه تا به حال دیده یا شنیده ایم، بسیار متفاوت است. آن حضرت در دوران کوتاه عمرشان، با عبادت هایى بى نظیر به فتح رفیع ترین قله هاى بندگى و عبودیت نایل آمدند؛ به گونه اى که عبادات ایشان با عبادتهاى انبیاء، اولیا و دیگر دوستان خداوند، چه از لحاظ کمیت و چه از لحاظ کیفیت، قابل مقایسه نیست.
توصیف کمیت و کیفیت فاطمه ى زهرا علیهاالسلام کارى است وراى امکان که جز از عهده ى خداوند و برگزیدگان خاص او بر نمى آید.
در عظمت عبادت او همین بس که خداوند عالمیان به وصف عبادات او و یگانه کفو و همتایش، [ رسول الله صلى الله علیه و آله: و الله ما کان لفاطمه کفو غیر على. بحارالانوار: ج 43، ص 107، روایت 22. ] على علیه السلام مى پردازد. آرى، اوج عبادت آن حضرت، در آخرین آیات سوره ى آل عمران، از کلام خداوند رحمان، جلوه نموده است: الذین یذکرون الله قیاماً و قعوداً و على جنوبهم و یتفکرون فى خلق السموات و الأرض...؛ [ آل عمران (3): 195-191. ] آنان که خداى را [در همه حال؛] ایستاده، نشسته و خفته بر پهلوهاشان یاد مى کنند و در آفرینش آسمانها و زمین مى اندیشند.... [ [ پس از هجرت فرار گونه ى پیامبر اکرم (ص) از مکه، على (ع) در پى مأموریتى که از جانب پیامبر دریافت کرده بود بلافاصله به همراه فاطمه ى زهرا علیهاالسلام و تنى چند از زنان و ضعیفان، کاروانى ترتیب داد و شتابان به سوى مدینه سرعت گرفت. مشرکان مکه که از کف دادن پیامبر، خشمشان را برانگیخته بود، تصمیم گرفتند که آنان را از میانه ى راه بازگردانند و به گروگانشان گیرند؛ اما شجاعت و مردانگى حضرت على علیه السلام، داغ این آرزو را بر دلهایشان نهاد و عاقبت این کاروان پس از جنگ و گریزهاى طاقت فرسا، به سلامت بر پیامبر وارد شد. به محض ورود على و فاطمه، پیامبر با سرورى کم نظیر به استقبالشان شتافت. على را در آغوش فشرد و فرمود: پیش پاى شما جبرئیل بر من نازل شد و مرا از تمام احوال شما در این سفر باخبر ساخت؛ از عبادت هاى میان راهتان، از تهجد شب هایتان، از مناجات هاى مداومتان، از تفکر پیوسته یتان و نیز از جنگ و گریزهایتان تا بدین جا. او این آیات جانبخش را از جانب خداوند رحمان، به استقبال شما فرود آورده است: آنان که یاد خدا مى کنند؛ ایستاده، نشسته و بر پهلو و در آفرینش آسمان و زمین اندیشه مى کنند [و مى گویند:] خدایا تو اینها را به عبث نیافریده اى، تو پاک و منزهى؛ ما را از عذاب جهنم نگاه دار....
عطر روح فزاى وحى، به یکباره تمام خستگى آن جنگ و گریزهاى طاقت فرسا را از تن خسته ى على و فاطمه سترد؛ چرا که خداوند متعال با این آیات بر نماز، تهجد، مناجات، تفکر و ذکر مدام آنان، مهر قبولى نهاده بود. با الهام از کشف الغمة فى معرفة الائمة: ص 539. ] ]
عبادت فاطمه علیهاالسلام از لحاظ کمیت، تا بدان حد گسترده است که در لحظه لحظه ى زندگى او حضور و ظهور دارد؛ رفتار او، گفتار او، نگاه او، تلاش او، نفس کشیدن او و هر لحظه ى شب و روز او عبادت بود. [ رسول الله صلى الله علیه و آله: یا سلیمان! ان فاطمة، ملأ الله قلبها و جوارحها إیمانا الى مشاشها تفرغت لطاعة الله. ] او هر شب بعد از خوابانیدن بچه ها و فراغت از دیگر و وظایف خانه دارى، بر سجاده ى عبادت به نماز مى ایستاد؛ تا جایى که پاهاى مبارکش کبود و متورم مى شد.
شب ازدواج آن عابده ى بى همتا، چنین محاسبه شده است:
على علیه السلام در آن شب همسرش را نگران و گریان دید. علت را پرسید. فاطمه فرمود: حال خود را در پایان عمر و عالم قبر به یاد آوردم؛ چرا که انتقال از خانه ى پدرم به منزل خودم، مرا به یاد انتقالم به قبر انداخت. تو را به خدا قسم بیا در این ساعات آغازین زندگى به نماز برخیزیم و امشب را به عبادت خدا بپردازیم. [ فاطمه زهرا علیهاالسلام: تفکرت فى حالى عند ذهاب عمرى و نزولى فى قبرى فشبهت دخولى فى فراشى بمنزلى کدخولى الى و قبرى فأنشدک الله ان قمت الى الصلوة فنعبد الله تعالى هذه اللیلة.... احقاق الحق: ج 4، ص 481. ]
آرى، فاطمه ى زهرا علیهاالسلام، این اسوه ى کامل و دُردانه ى بانوان جهان، در شیرین ترین و خاطره انگیزترین لحظه هاى زندگى نیز از هدف خلقت خویش غافل نمى شود و از همسرش مى خواهد که از آن شب نیز براى تقرب به خداوند استفاده کنند. شخصیت زهراى اطهار علیهاالسلام از همان شب اول چنان براى على علیه السلام جلوه مى یابد که وقتى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرداى آن شب از على مى پرسد: همسرت را چگونه یافتى؟! بى درنگ مى گوید: نعم العون على طاعة الله؛ [ ثم أتاهما فى صبیحتهما فسأل علیاً: کیف وجدت اهلک؟ قال: نعم العون على طاعة الله.... بحارالانوار ج 42، ص 117. ] بهترین یار و یاور براى اطاعت و عبودیت خداوند.
اما بشنویم وصف عبادت فاطمه را از زبان میوه ى دلش، امام حسن مجتبى علیه السلام: «در شب جمعه اى، مادرم را در محراب عبادت نظاره مى کردم. تمام شب را به قیام و قعود و رکوع و سجود مشغول بود تا آن گاه که سپیدى صبح سر زد. مى شنیدم که مردان و زنان مؤمن را یکایک نام مى برد و فراوان دعایشان مى کند؛ در حالى که هیچ دعایى براى خود نمى کرد. پس خدمت ایشان عرض کردم: مادر! چرا همان گونه که براى دیگران دعا مى کنید، براى خودتان دعا نمى کنید. فرمود: فرزندم! ابتدا همسایه، سپس خانه.» [ الامام الحسن علیه السلام: رأیت امى فاطمه قامت فى محرابها لیله جمعتها، فلم تزل راکعة ساجدة حتى اتضح عمود الصبح و سمعتها تدعوا المؤمنین و المؤمنات و تسمیهم و تکثر الدعاء لهم و لا تدعو لنفسها بشى ء فقلت لها: یا اماه! لم لا تدعین لنفسک کما تدعین لغیرک. فقالت: یا بنى! الجار ثم الدار. بحارالانوار: ج 43، ص 81، روایت 3، ج 89، ص 313، روایت 19. ]
آرى، شیوه ى معمول فاطمه به هنگام دعا و نیایش، این گونه بود. فاطمه هیچ گاه خودش را نمى دید؛ ایثار محض بود و زیباترین سرمشق بخشش.
و اما کیفیت عبادت فاطمه هرگز در عقل و خیال ما نمى گنجد. حال روحى او را در هنگامه ى عبادت، خدا مى داند و بس.
براى ما فرشیان کوته اندیش، عظمت مرتبه ى عبادات فاطمه، هرگز قابل درک و تصور نیست. تمام وسع ما در این عرصه، آن خواهد بود که به کلام امینان وحى پناه آوریم تا شاید گوشه اى از عظمت بى مثال عبادات او را نظاره گر شویم.
در آینه ى زلال روایات که بنگریم، عبادت فاطمه، آن چنان بلند و بى همتاست که خداوند، بدان بر ملائکه ى خویش مباهات مى کند:
آن گاه که فاطمه در محراب عبادت، در پیشگاه پروردگار به نماز مى ایستد، نور عبادتش براى ملائکه ى آسمان درخشیدن مى گیرد؛ به سان نور ستارگان براى اهل زمین و خداوند پر عزت و جلالت، خطاب به فرشتگانش مى فرماید:
ملائکه ى من! بر بنده ام فاطمه، سرور کنیزانم، نظر کنید؛ بر درگاه من ایستاده در حالى که بندبند وجودش از خوف من مرتعش و لرزان است و با تمام قلبش به عبادت من روى نهاده است. شما را گواه مى گیرم که شیعیانش را از آتش، نجات و ایمنى بخشیدم... [ رسول الله صلى الله علیه و آله... اما ابنتى فاطمة... متى قامت فى محرابها بین یدى ربها جل جلاله زهرا نورها لملائکة السماء کما یزهر نور الکواکب لأهل الأرض و یقول الله عز و جل لملائکته: یا ملائکتى! انظروا الى امتى فاطمة، سیدة امائى، قائمه بین یدى یرتعد فرائضها من خیفتى و قد اقبلت بقلبها على عبادتى. اشهدکم انى قد آمنت شیعتها من النار.... بحارالانوار: ج 28، ص 38، روایت 1. ]
از لحاظ کیفیت ظاهرى به هنگام عبادت، چنان خوف و خشیت الهى در بدنش ظاهر مى شد که تمام وجودش به لرزه مى افتاد و تمام اعضا و جوارحش ترسان و لرزان مى گشت.
اما عبادت فاطمه، از لحاظ کیفیت معنوى، آن چنان بى مانند است که درخشندگى نور آن باعث حیرت و لذت ملائکه ى مقرب الهى مى گردد؛ تا جایى که هفتاد هزار فرشته از فرشتگان مقرب الهى [ رسول الله صلى الله علیه و آله... انها لتقوم فى محرابها فیسلم علیها سبعون الف ملک من الملائکه المقربین و ینادونها بما نادت به الملائکه مریم فیقولون: یا فاطمه! ان الله اصطفاک و طهرک و اصطفاک على نساء العالمین.... بحارالانوار: ج 37، ص 84، روایت 52 و نیز ج 43، ص 24، روایت 20. ] جملگى بر او سلام و تحیت مى فرستند و به تأیید و تشویق او مى پردازند. [ رسول الله... اما ابنتى فاطمة فى محرابها بین یدى ربها جل جلاله زهر نورها لملائکة السماء کما یزهر نور الکواکب لاهل الارض... یؤنسها الله تعالى ذکره بالملائکة فنادتها بما نادت به مریم بنت عمران فتقول: یا فاطمة! ان الله اصطفاک و طهرک و اصطفاک على نساء العالمین. یا فاطمة! أقنتى لربک واسجدى و ارکعى مع الراکعین. بحارالانوار: ج 28، ص 37، روایت 1 و نیز ج 43، ص 172، روایت 3. ]
آرى، عبادت حضرت زهرا علیهاالسلام موجب بهت، لذت و بهجت فرشتگان مقرب الهى مى شود؛ آن فرشتگانى که تمام عمر خود را به عبادت گذرانده اند؛ چرا که عبادت چون غذاى روح آنهاست و اگر لحظه اى خدا را تسبیح و تقدیس نکنند، همانند گرسنه اى خواهند بود که هیچ غذایى ندارد؛ مخلوقاتى که نه تنها کار خودشان عبادت مداوم است، بلکه در طول تاریخ بشرى عبادت هاى پرشمارى را از انبیا و دوستان خدا دیده اند. چنین موجودات والامقام و عظیمى، وقتى نور عبادت زهرا در آسمان ها درخشیدن مى گیرد، [ الامام الصادق علیه السلام فى جواب «لم سمیت فاطمة، زهرا؟»: لانها کانت اذا قامت فى محرابها زهر نورها لاهل السماء کما یزهر الکواکب لاهل الارض. بحارالانوار: ج 43، ص 12، روایت 6. ] از عظمت آن درشگفت مى شوند و از مشاهده ى زیبایى آن، غرق مسرت و لذت مى گردند.
حال، این چه نورى است؟ فرشتگان چگونه اند و حیرت و لذتشان به چه صورت است؟ جمال و زیبایى نور عبادت فاطمه تا چه اندازه است که لذت بخش ملائکه ى مقرب الهى مى شود؟ عبادت او را چه کیفیت و چه عظمتى است که حیرت فزاى چنان موجودات عظیمى مى گردد؟ سؤال هایى است که پاسخ آن از گستره ى عقل هاى ما بیرون است.
این گونه روایات پُربها، در بردارنده ى حکمت ها و حقیقت هایى بسیار است که در حد فهم ناقص ما، این گونه بیان شده است.
در این روایت شریف، شاید دلالتى بس ژرف و عمیق بر اوج مرتبه ى وجودى فاطمه ى زهرا علیهاالسلام نهفته باشد؛ چرا که میزان جمال معنوى هر عملى در گرو شدت مرتبه ى وجودى صاحب آن است. هر چه کمال و رتبه ى وجودىِ موجودى والاتر و بالاتر باشد، جلوه نمایى آن وجود از جمال و جلال الهى گسترده تر و بیشتر خواهد بود و هرچه جلوه نُمایى موجودى از جمال دلرباى خدایى بیشتر باشد، مشاهده ى آن وجود و متعلقات آن، حیرت افزاتر و لذت بخش تر خواهد بود. [ با الهام از خودشناسى براى خودسازى، آیت الله مصباح یزدى: ص 31. ]