در زمان خلافت
عمر بن الخطاب
آنچه درباره منع
حدیث بعد از رحلت پیامبر(ص) در کتابهاى تاریخى آمده است بیشتر مربوط به این برهه از
تاریخ اسلام - یعنى خلافت عمر - است چرا که در این زمان بود که جریان منع حدیث شدت
بیشترى پیدا کند و بصورت رسمى به عنوان دستورى از خلیفه مسلمین که لازم الاجراء بود
به مسلمانان ابلاغ شد.
از آنجا که بنا
نداریم از خودمان حرفى زده باشیم بلکه تمام مطالب به استناد مصادر مهم حدیثى و تاریخى
نقل مى شوند لذا به ذکر روایات مى پردازیم و قضاوت را به خود شما واگذار مى نماییم
.
1ـ محمد بن سعد
در کتاب خود - طبقات - نقل مى کند که :
((انّ الاحادیث
کثرت على عهد عمربن الخطّاب ، مانشدالناس ان یاته بها، فلمّا اتوه بها امر بتحریقها))
(الطبقات الکبرى 5/140)
شرح حدیث : ابن
سعد در طبقات - که یکى کتابهاى مهم تراجم و شرح حال صحابه و تابعین است - نقل مى کند
که : ((احادیث در زمان عمر بن خطاب فراوان شد، پس به مردم اعلام کرد که هر کس حدیثى
در اختیار دارد بیاورد، وقتى مردم احادیث خود را آوردند عمر دستور داد همه آنها را
آتش زدند!))
این حدیث مربوط
به اوائل خلافت عمر است و مسلمانان هنوز از نظر و راى او درباره ضبط حدیث اطلاع نداشتند.
لذا وقتى اعلام کرد که هر کس حدیثى از رسول خدا(ص) در اختیار دارد آنرا بیاورد همه
گمان کردند که عمر در اندیشه این است که احادیث را جمع آورى و تدوین کند، لذا مسلمانان
با شور و اشتیاق از این اعلام وظیفه استقبال کردند و چنانچه در بعضى از تواریخ آمده
احادیث فراوانى یک روزه جمع شد. ولى همه را در یک جا جمع نموده و دستور آتش زدن آنها
را صادر کرد!
2ـ حدیثى است که
راوى آن (( قرظة بن کعب )) است که چون کمى طولانى است فقط ترجمه آن را در اینجا ذکر
مى کنیم . این حدیث در مصادر فراوانى آمده است (نگاه کنید: تدوین السنّة الشریفة :
پاورقى 431):
راوى مى گوید:
زمانى که عمر ما
را روانه عراق کرد، ما را تا ((صرار)) که منطقه اى است نزدیک مدینه بدرقه کرد. سپس
گفت : آیا مى دانید که چرا این مسافت را با شما تا اینجا آمدم و شما را بدرقه مى کنم
؟
گفتیم : براى اینکه
ما را اکرام و احترام کرده باشى و بدرقه کنى. عمر گفت : جدا از این عمل ، روى جهتى
این کار را کردم . و ادامه داد:
((انّکم تاتون
اهل قریة لهم دوىّ بالقرآن کدوىّ النحل ،فلا تصدّوهم بالاحادیث عن رسول الله و انا
شریککم )) (سنن دارمى : 1/73، سنن ابن ماجه : 1/12، مستدرک حاکم : 1/110، طبقات ابن
سعد: 6/7)
ترجمه :
شما بسوى اهل منطقه
اى مى روید که آنچنان با قرآن انس دارند و آنرا تلاوت مى کنند، تلاوت پیوسته که همانند
صداى زنبور دائما بگوش مى رسد، مبادا که مردم را با احادیث نبوى از این کارشان باز
دارید و من هم در این کار همکار شما هستم . یعنى سعى مى کنم مردم را به قرآن مشغول
دارم و صحبتى از حدیث پیامبر در میان نیاید.
در ادامه روایت
قرظه مى گوید: ((فما حدثت بعده حدیثا عن رسول الله )) بعد از این قضیه من هیچ گاه حدیثى
از رسول خدا(ص ) بیان نکردم !
و در بعضى دیگر
از مصادر حدیث که این روایت را نقل کرده اند چنین دارد: مردم آنجا تا شما را ببیند
دستها را بسوى شما گشوده و شما را در آغوش مى گیرند - و چون از مدینه مى آیند - مى
گویند اینها اصحاب پیامبر (ص ) هستند پس از شما احادیث پیامبر(ص ) را طلب مى کنند.
ولى شما حدیثى را نقل نکنید بلکه آنها را به حال خود واگذارید.
3ـ و روى الذهبى
(تذکرة الحفاظ: 1/7)
انّ عمر حبس ثلاثة
: ابن مسعود و اباالدرداء و ابامسعود الانصارى ، فقال : اکثرتم الحدیث عن رسول الله
.
دهبى روایت مى
کند که : عمر سه تن از صحابه پیامبر را زندانى کرد - سه فرد مذکور - بعد گفت : شما
زیاد حدیث از پیامبر (ص ) نقل مى کنید!!
این قضیه را ابن
عدى در کامل نیز نقل مى کند: (الکامل لابن عدى : 1/18)
4ـ ابن کثیر در
(البدایه و النهایة : 8/106) مى گوید:
قال عمر لابى هریرة
: لتترکن الحدیث عن رسول الله (ص ) او لالحقنک بارض دوس. عمر به ابوهریره گفت : نقل
حدیث از پیغمبر (ص ) را کنار مى گذارى ، در غیر این صورت تو را به سرزمین دوس تبعید
مى کنم . دوس منطقه اى خشک و بى آب و علف بوده است .
نتیجه سخن :
با توجه به روایات
فوق الذکر چنین نتیجه گیرى مى شود که با این منع حدیثى که از ناحیه خلیفه مسلمین صورت
گرفته، نباید توقع داشته باشیم کتاب حدیثى و یا مجموعه اى در آن مقطع تاریخى تدوین
شده باشد. البته قضیه فقط به اینجا ختم نمى شود و منع حدیث آثار دیگرى هم به همراه
داشت که اشاره خواهیم کرد.