آیا پیامبر سایه داشتند ؟
مسئله سایه داشتن یا نداشتن پیامبر (ص) و امامان (ع) از جمله مسائلی است که در زمره مباحث عقلی نیست تا بتوان به وسیله عقل در این باره حکم صادر کرد و گفت پیامبر سایه داشت یا نداشت. در این موضوع تنها تکیه گاه و تنها چیزی که می توان به آن اعتماد کرد، نقل است. از این رو لاجرم باید به منابع اسلامی یعنی قرآن و روایات رجوع نمود. در قرآن کریم هیچ مطلبی در این باره حتی به صورت اشاره هم نیامده است. اما روایاتی که در موضوع فوق آمده بعضی از آنها در منابع اهل سنت نقل شده است:
از ذکوان نقل است که: برای رسول الله (ص) سایه ای مشاهده نشده است، نه در روز آفتابی و نه در شب مهتابی.
همین معنا را حکیم ترمذی نقل کرده و گفته: رسول خدا (ص) سایه نداشت تا این که پای کسی روی سایه مبارکش نیفتد و باعث توهین به ساحت قدسی آن حضرت نشود.
ابن سبع در کتاب خصائص گفته است: سایه رسول خدا بر زمین نمایان نمی شد، وجود مبارک رسول خدا نور بود و هنگامی که در زیر نور خورشید یا ماه راه می رفت، سایه اش ظاهر نمی شد. برخی از علما می گویند شاهد این قول دعای خود پیامبر (ص) است که می فرماید: "واجعلنی نورا".[1] ،[2]
اما آنچه در منابع شیعه به آن اشاره شده، این است که این مسئله از صفات امام است. طالقانی از احمد همدانی از علی بن الحسن بن فضال از ابی الحسن علی بن موسی الرضا (ع)[3] نقل کرده است: "امام دارای ویژگی هایی است؛ نظیر این که امام داناترین، با تقواترین، حلیم ترین، شجاع ترین مردم است و... و برایش سایه نیست".[4]
با توجه به مطالب بیان شده روشن شد که روایات وارده در این زمینه از طریق شیعه و سنی، اولاً: از جهت سند ضعیف اند و قابل اعتماد نیستند. ثانیاً: تنها یک روایت از اهل سنت و یک روایت از امام رضا (ع) در منابع شیعه در این باره وجود دارد. بنابراین، آیا معقول به نظر می رسد که مسئله به این مهمی و صفت این چنینی در رسول خدا (ص) و ائمه (ع) وجود داشته باشد و مردم از کوچک و بزرگ شاهد آن باشند، ولی روات آن را نقل نکرده باشند! راویانی که تمام خصایص و صفات پیامبر و ائمه را زیر نظر داشته و آنها را در نهایت دقت و به طور کامل برای ما نقل کرده اند! آیا عاقلانه است تمام اصحاب رسول خدا (ص) از این مسئله غفلت کرده باشند؟ یا تعمدی در مخفی نمودن آن داشته باشند؟!
ممکن است کسی بگوید چنان که خود ذکر کرده اید، این موضوع در منابع اهل سنت آمده است. در پاسخ باید گفت: این مقدار از روایت در صفت و ویژگی به این مهمی و عجیب قطعآً کافی نیست و ممکن نیست فقط در یک روایت نقل شود، حتی اگر سند روایت هم صحیح باشد. از این که بگذریم و بپذیریم این مسئله در باره پیامبر (ص) در روایت آمده و یک روایت هم در این زمینه کافی است، اما چرا اصحاب و یاران امام علی، یا امام حسن و … تا زمان امام کاظم (ع) آن را نقل نکرده اند؟ و این مسئله تا زمان امام رضا (ع) مسکوت گذاشته شد؛ یعنی بعد از دو قرن از زمان رسول الله (ص) در زمان امام هشتم نقل شد و دوباره از زمان امامت امام جواد (ع) تا پایان غیبت صغرا (بیش از یک قرن) مسکوت ماند. پس آیا منطقی به نظر می رسد قضیه ای به این مهمی در طول این زمان ها نقل نشود، مگر به مقدار بسیار اندک و محدود؟ منظور و مقصود از مخفی نمودن این صفت رسول الله (ص) چه بوده است؟
علاوه این که این روایات در منابع اصلی و معتبر اهل سنت؛ مثل صحاح سته و … ذکر نشده اند. همچنین در منابع اصلی شیعه هم نیامده اند، مگر کتاب من لا یحضره الفقیه!
در این جا مسئله مهمی است که شایان توجه است و آن این که موضوع مورد سؤال را چه از زاویه تاریخی و چه از زاویه عقیدتی و کلامی نگاه کنیم، در هر دو حالت با وجود یک روایت نه می شود آن را اثبات و نه می شود آن را نفی کرد. اما این که آیا نداشتن سایه از معجزات آن حضرت بوده؟ این هم احتیاج به دلیل دارد و همان گونه که بیان شد، دلیلی در رابطه با اصل موضوع وجود ندارد، تا چه رسد به معجزه بودن آن، به ویژه در بحث معجزات پیامبر (ص) ذکری از این مسئله نشده است، با توجه به عجیب بودن این موضوع و همین عدم ذکر نشان از ثابت نبودن این مسئله نزد علما دارد.
به هر حال روایتی که این موضوع را نقل کرده نه متواتر است و نه حتی مستفیض، بلکه خبر واحد است و خبر واحد در این قضیه قابل اعتماد نیست.
بنابراین، اصل مسئله یعنی سایه نداشتن پیامبر (ص) ثابت نشده است.(برگرفته از سایت اسلام کوئست)
---------------------------------------------------------------
[1] صحیح بخاری، ج 11، ص 116، ح 6316؛ صحیح مسلم، ج 1، ص 525- 526، ح 187، 763.
[2] سبیل الهدی و الرشاد، ج 2، ص 90.
[3] این روایت به سند دیگری هم نقل شده است. طالقانی می گوید: احمد بن زیاد بن جعفر همدانی برایم نقل کرده و گفته است، علی بن ابراهیم بن هاشم از پدرش و او از علی بن معبد از حسین بن خالد، نقل کرده و گفته امام رضا (ع) چنین فرموده است: ... (کمال الدین و تمام النعمة، ج 2، ص 371).
[4] بحارالانوار، ج 25، ص 116، ح 1؛ ج 52، ص 321؛ من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 419.
چرا حضرت علی(ع) فدک را پس نگرفت؟
دوران خلافت 25 ساله سه خلیفه اول سپری شد و خلافت در دستان با کفایت امیر مؤمنان (ع) قرار گرفت. اما در این دوره هم، با این که حضرت میتوانست حق غصب شده اهلبیت را به آنان برگرداند چنین نکرد.
ایشان در نامهای به عثمان بن حنیف چنین نوشت : «... از تمام آنچه آسمان بر آن سایه افکنده ، تنها فدک در دست ما بود که گروهی بر آن، چشم طمع دوختند و گروهی دیگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند ، و بهترین داور و حکم خداست . مرا با فدک و غیر فدک چه کار ، در حالی که آرامگاه فردای آدمی قبری است که در تاریکی آن آثار وی محو میشود و اخبارش ناپدید گردد ... » (نهج البلاغة ، نامه 45)
ابن ابی الحدید (دانشمند سنی معتزلی) در شرح این نامه مینویسد : «علی و خاندانش فدک را رها نکردند مگر به اجبار و از روی غصب ، لذا حضرت بعد از جملات اولیه میگوید : "بهترین حکم و داور خداست" ، و این ، سخنِ کسی است که شکایت دارد و تظلم میکند». (شرح نهج البلاغة ، ج 16 ، ص 208)
اما درباره اینکه چرا امیرالمؤمنین (ع) در دوران حکومتش اقدام به پس گرفتن فدک نکرد ، روایاتی از امامان معصوم (ع) نیز رسیده است ؛ از جمله : «ابراهیم کرخی از امام صادق (ع) پرسید : چرا امیر مؤمنان هنگامی که به خلافت رسید فدک را رها کرد؟ امام (ع) پاسخ داد : « او به پیامبر اقتدا کرد. عقیل ، پس از هجرت پیامبر به مدینه ، خانه آن حضرت را بدون رضایتش فروخت . هنگامی که پیامبر (ص) مکه را فتح کرد از ایشان پرسیدند : یا رسول الله آیا به خانه خود باز نمی گردید ؟ حضرت فرمود : "مگر عقیل برای ما خانهای گذاشته است؟! ما خاندانی هستیم که اگر به ظلم از ما چیزی را بگیرند آنرا بازپس نخواهیم گرفت." از اینرو ، امیر مؤمنان پس از تصدی خلافت، فدک را پس نگرفت». (علل الشرایع ـ ج1 ـ ص 154)
البته عدم اقدام علی (ع) ، نشانه رضایت وی بر بقای غصب نیست ؛ بلکه همانطور که خود حضرت، داوری را به خداوند واگذار نموده است، فرزندان آن حضرت نیز پس از شهادت وی ، هرگاه فرصتی مییافتند ، یاد فدک را زنده میکردند. برای اطلاع بیشتر به کتاب فـدک ؛ نوشته آیة الله رضا استادی ؛ نشر برگزیده ،قم ، مراجعه بفرمایید.
طبقه بندی: پیامبر امام علی فدک فاطمه زهرا امیرالمومنین خلافت عمر ابوبکر عثمان مومنین
روایات گوناگونی در مورد نامگذاری آن حضرت به این نام مبارک نقل شده است که ما پیش از ترسیم این روایات خاطر نشان میسازیم که؛ نام مقدّس فاطمه از واژه «فطم» که به معنای بریدن و جدا کردن است، برگرفته شده است. بر این اساس هنگامی که گفته میشود:
«فطمتِ الامُ طفلها» و یا «فطمت الحبل» به این معناست که مادر، کودک خویش را از شیر برگرفت و یا ریسمان بریده شد.
علاّمه مجلسی در این مورد میگوید:
چه بسیار که اسم فاعل به مفهوم اسم مفعول میآید. برای نمونه: «سرٌّ کاتم» و «مکانٌ عامر» که به مفهوم مکتوم و معمور، یعنی پوشیده داشته شده و آباد شده، آمده است. همانگونه که در قرآن شریف نیز: فی عیشة راضیة» به معنای «فی عیشة مرضیة» آمده است.
و اینک برخی از روایات پیرامون این نام مقدّس:
پیروان او از آتش در امان داشته شدهاند
ششمین امام نور از پدران گرانمایهاش و آنان از پیامبر گرامی آوردهاند که فرمود:
ان جبرئیل قال له: ... سُمّیت فاطمة، فی الارض، [لانها] فطمت شیعتها من النار. (1)
فرشته وحی برای او پیام آورد که: این دخت گرانمایه در زمین، «فاطمه» نامگذاری شد، چرا که پیروان راستین او از آتش دوزخ در امان داشته شدهاند.
خدا، او و پیروانش را از آتش در امان داشته است
هشتمین امام نور از پدران گرانقدرش و آنان از پیامبر آوردهاند که فرمود:
یا فاطمة أتدرین لمَ سُمّیتِ فاطمة؟ فاطمه جان! میدانی چرا به این نام، نامگذاری شدهای؟
قال علی علیهالسلام: لمَ سُمّیتِ؟ امیرمومنان پرسید: چرا؟
قال: لانها فطمت هی و شیعتها من النار.(2) فرمود: بدان دلیل که او و پیروان راستیناش از آتش دوزخ در امان داشته شدهاند.
و نیز فرمود:
سمّیت فاطمة لان الله فطمها و ذریّتها من النار، من لقی الله منهم بالتوحید و الایمان بما جئت به(3)؛ او فاطمه نامیده شده چرا که خدای جهانآفرین او و هر کدام از نسل پاکش که خدای را با توحیدگرایی و ایمان به آنچه من آوردهام، دیدار کند، همه را، از آتش در امان داشته است.
و نیز از پیامبر آوردهاند که فرمود:
انّما سمّیت ابنتی فاطمة، لان الله فطمها و ذرّیتها و محبّیها عن النار(4) ؛ دخترم فاطمه تنها بدین جهت به این نام مقدّس نامیده شد که خدا او و نسل پاک و دوستداران واقعیاش را از آتش دوزخ در امان داشت.
و نیز از پنجمین امام نور آوردهاند که فرمود:
در روز رستاخیز فاطمه علیهاالسلام بر نزدیک در دوزخ میایستد و نیایشگرانه رو به آسمان میگوید:
الهی و سیدی، سمّیتنی فاطمة، ... (5)
خدای من! سالار من! شما نام مرا فاطمه برگزیدی و به مهر خویش مرا و دوستداران نسل مرا از آتش در امان داشتی. بار خدایا! وعده تو حقّ است و تویی که در وعدههایت تخلّف نمیورزی.
از جانب خدا ندا میرسد که:
هان ای فاطمه! درست گفتی، من تو را بدین نام نامگذاری کردم و تو و دوستداران تو و نسل تو را که ولایت تو و نسل تو را داشته باشند، همه را از آتش دوزخ در امان داشتهام. درست میگویی، وعدهام حقّ است و من در وعدههای خویش تخلّف نمیورزم ... .
او را از هر ناپسندی در امان داشت
از امام صادق علیه السلام روایت است که فرمود:
آیا میدانید مفهوم واژه «فاطمه» چیست؟
یکی از شاگردان آن حضرت میگوید، گفتم: سرورم شما بفرمایید چیست؟
فرمود: یعنی او از بدیها و ناپسندیها جدا شده است.
آنگاه فرمود: اگر امیرمومنان با او پیمان زندگی مشترک امضاء نمیکرد، از آدم گرفته تا روز رستاخیز، در کران تا کران زمین، همتا و همشأنی برای او پیدا نمیشد.
گفتنی است که این روایت را گروهی از دانشمندان و محدّثان اهل تسنّن از جمله: «ابن شیرویه دیلمی» از «امّ سلمه»، آن بانوی با شخصیّت آورده است که میگوید: «پیامبر فرمود: اگر خدا علی را نیافریده بود، برای «فاطمه» همشأنی نبود.»
این مطلب را خوارزمی در کتاب «مقتل الحسین» ، ترمذی در کتاب «مناقب»، مناوی در «کنوز الحقایق»
و قندوزی در «ینابیع المودّة» از «امّ سلمه» و از «عبّاس» عموی پیامبر روایت کردهاند.
برکت شناخت او
از ششمین امام نور آوردهاند که:
دخت فرزانه پیامبر فاطمه علیهاالسلام، بدان دلیل به این نام مبارک نامیده شد که آفرینش از شناخت و معرفت او برگرفته شده است. (6)
و انّما سُمّیت فاطمه لأن الخلق فطموا عن معرفتها. (7)
امتیاز او بر دیگران
از پنجمین امام نور حضرت باقر علیهالسلام آوردهاند که فرمود:
آنگاه که فاطمه علیهاالسلام ولادت یافت، خداوند به فرشتهای وحی فرمود که نام «فاطمه» را بر زبان پیامبر جاری سازد. از این رو پیامبر گرامی به خواست خدا نام گرانمایه او را «فاطمه» نهاد. سپس خدا به آن بانوی با فضیلت فرمود: من به وسیله دانش و بینش، تو را از دیگر بندگان جدا ساخته و بر همه آنان برتری بخشیدم و تو را پاک و پاکیزه ساختم.
آنگاه امام باقر علیهالسلام فرمود:
به خدای سوگند که خدا این بانوی گرانمایه را به وسیله دانش و بینش از دیگران ممتاز ساخت و از همان عالم «ذر» او را پاک و پاکیزه قرار داد.
پی نوشتها:
1- بحارالانوار، ج 43، ص 18.
2- بحارالانوار، ج 43، ص 14/ ذخائر العقبی، ص 26، چاپ قاهره / ینابیع المودة، ص 194 .
3- بحارالانوار، ج 43، ص 14.
4- ینابیع المودة، ص 397، چاپ استامبول/ نور الابصار، ص 41، چاپ مصر .
5- بحارالانوار، ج 43، ص 15 .
6- بحارالانوار، ج 43، ص 65 .
7- بحارالانوار، ج 43، ص 65 .
منبع:
کتاب فاطمة الزهرا؛ از ولادت تا شهادت، آیة الله فقید سید محمدکاظم قزوینی، ترجمه علی کرمی.
کسانی که دقت کاملی در تاریخ نداشته اند، مدعی شده اند که منازل مدینه و مکه در زمان صدر اسلام، اصولا درب چوبی نظیر درهای امروزی نداشت و مردم برای پوشاندن منزل از دید اغیار، تنها از پرده استفاده می کردند. آنان پس از طرح این ادعا، نتیجه گرفته اند که: بنابراین، ماجرای سوزاندن در خانه حضرت زهرا (س) و قرار دادن ایشان بین در و دیوار صحیح نیست!!
این شبهه به «دکتر سهیل زکار» نسبت داده می شود؛ اگر چه مدرک مستندی درباره استناد این شبهه به وی در دست نیست؛ به هر حال از آنجا که این کلام از سوی برخی دیگر نیز تکرار شده، لازم است پاسخ داده شود.
آنچه در پی می آید، گوشه ای از مستنداتی است که از سوی «علامه سید جعفر مرتضی عاملی» در کتاب مأساة الزهرا (ع) ــ چاپ 1997به وسیله دارالسیرة بیروت ــ تحقیق شده است:
الف) مستنداتی درباره درب داشتن خانه های مدینه
«ابو فدیک» می گوید: از «محمدبن هلال» درباره مختصات اتاق و حجره عایشه پرسیدم. در ضمن پاسخ گفت: «درب آن به سوی شام بود». گفتم: «آن درب یک مصراع داشت یا دو مصراع؟» گفت: «یک مصراع» پرسیدم: «از چه جنسی بود؟» پاسخ داد: «یا از چوب عرعر بود یا از درخت ساج». (وفاء الوفاء ــ ج2، ص459 و 456 و 542)
مصراع همان است که در فارسی از آن با عنوان "لنگه" یا "لت" یاد می شود.
2. از «ابوموسی اشعری» نقل است که به همراه پیامبر بود تا اینکه به «بئر أدیس» وارد شدند. پیامبر (ص) داخل شد و ابوموسی بیرون باقی ماند. ابوموسی می گوید: «کنار دربی نشستم که جنس آن از جریب نخل بود». (صحیح مسلم ــ ج7، ص 118و صحیح بخاری ــ ج2ــ ص 187)
3. ابوذر از پیامبر نقل می کند که فرمود: «اگر کسی از کنار خانه ای گذشت که درب آن بسته نبود و پرده نیز داشت و نگاهش به داخل خانه افتاد، گناهی بر او نیست؛ بلکه مقصر، اهل آن خانه اند». (مسند احمد ــ ج5 ص153)
4. در حدیث ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه ـ علیهما السلام ـ آمده است که پیامبر (ص) به آن دو دستور داد که به منزلشان وارد شوند، سپس بر ایشان دعا کرد، آنگاه برخاست، بیرون رفت و در را با دست مبارکش به روی آنان بست (ثم قام فأغلق علیهما الباب بیده). (بحار الانوار ـ ج4 ـ ص122و 142 و مناقب خوارزمی ص243)
5. از پیامبر (ص) نقل شده است که فرمود: «هر کس متصدی امری از امور مردم گردد سپس درش را به روی فقیر و مظلوم و صاحب حاجتی ببندد خداوند تبارک و تعالی نیز درهای رحمتش را در زمان فقر و حاجت وی به رویش خواهد بست». (مسند احمد ـ ج3 ـ ص 441)
6. «ابو حمید» از پیامبر (ص) نقل می کند که: «او به ما امر کرد که شب ها ظروف آب را در گوشه ای قرار دهیم و نیز دستور داد که شب هنگام درها را ببندیم». (صحیح مسلم ـ ج3ـ ص1593)
7. از «جابر» و «ابوهریره» نقل است که پیامبر (ص) فرمود: «درب منزلت را ببند و نام خدا را جاری کن، بدرستی که شیطان درب بسته را باز نمی کند». (سنن ابی داود ـ ج2 ـ ص339 و مسند احمد ـ ج3 ـ ص386 و سنن ابی ماجه ـ ج2 ـ ص1129)
8. در حدیث اسلام آوردنِ «مادر ابوهریره» و دعا کردن رسول الله (ص) برای او، ابوهریره می گوید: «... پس دوان دوان به سوی او رفتم تا به او مژده دهم که رسول الله برایت دعا کرد. وقتی به خانه رسیدم درب منزل را بسته یافتم و صدای تکان خوردن آب در مشک و نیز صدای پای مادرم را شنیدم... ». (مسند احمد ـ ج2 ـ ص230)
9. در حدیثی از عائشه است که رسول الله (ص) در شبی از شب ها «ظن أنها رقدت فانتعل رویدأ و أخذ رداءه رویدا ثم فتح الباب رویدأ ثم خرج و أجافه رویدا».
در تمامی احادیث بالا، بستن درب با تعابیری مانند «اغلاق الباب»، «دّ الباب» و «اجافة الباب» آمده است که همگی به معنی بسته نمودن درب است و برای پرده و نظایر آن به کار نمی رود.
10. در احادیث متعددی ــ از جمله 21 حدیث که علامه جعفر مرتضی در کتاب مذکور آورده است ــ از تعابیر «دق الباب»، «طرق الباب»، «ضرب الباب» و «قرع الباب» استفاده شده است که همگی به معنای «در زدن» هستند و درباره دری که پرده داشته باشد به کار نمی روند؛ زیرا واضح است که پرده، قابلیت دق الباب ندارد؛ از جمله: در حدیث رفتن پیامبر به منزل «ابو الهیثم بن التیهان» آمده است: «پس درب خانه را زدیم. زنی گفت: چه کسی در می زند؟ عمر پاسخ داد: این رسول الله است...» (کنزالعمال ـ ج7 ـ ص194)
11. در احادیث متعدد دیگری ـ از جمله 43 حدیثی که نویسنده کتاب مأساة الزهرا (ع) آنها را مذکور داشته است ــ به تعابیری همچون «الاجابة من وراء الباب» یعنی «پاسخ از آن سوی در»، «خلف الباب» یعنی «پشت در»، «حرک الباب» یعنی «حرکت دادن در»، «وضع الید علی الباب فدفعه» یعنی «هل دادن در با دست و باز کردن آن»، «فتح الباب» یعنی «باز کردن درب»، «الباب المقفل» یعنی «درب قفل شده» و «کسر الباب» یعنی «شکستن در» بر می خوریم که هیچیک از این تعابیر با پرده و مانند آن سازگاری ندارد.
12. همانگونه که در تواریخ شیعه و سنی آمده است، اهل یثرب (مدینة النبی) تا پیش از هجرت پیامبر اسلام (ص) گرفتار جنگ داخلی دائمی بودند و اختلافات خونین در میان آنها بیداد می کرد؛ تا جایی که معروف بود که حتی شب ها نیز شمشیر و اسلحه را از خود دور نمی کردند (اعلام الوری ـ ص55 و بحارالانوار ـ ج19ـ ص 8 تا 10). تا اینکه خداوند با بعثت پیامبر (ص) بر آنان منت نهاد و برادری و صلح را برایشان به ارمغان آورد. با در نظر داشتن این امر، آیا عقلایی است مردمانی که دائما خطر همسایه را احساس می کردند و در حال جنگ و جدال بودند و حتی در هنگام خواب، نزد خود شمشیر نگه می داشتند، برای خانه هایشان که مال و ناموس خود را در آن حفظ می کردند و شب ها در آن می آرمیدند، درب نگذارند و فقط به آویزان کردن پرده اکتفا کنند؟ خیر؛ این امر هرگز عقلانی نیست.
13. احادیث دیگری نیز وجود دارند که ثابت می کنند نه تنها منازل مدینه درب داشتند بلکه آن درب ها، قفل و کلید نیز داشتند و کلمه «مفتاح» به معنای کلید بارها تکرار شده است؛ از جمله: از «دکین بن سعید المزنی» نقل است که گفت: نزد پیامبر (ص) رفتیم و از او درخواست طعام کردیم. پس فرمود: «یا عمر! برو و به آنها غذا بده؛ فارتقی بنا الی علیة، فأخذ المفتاح من حجزته، ففتح...» (سنن ابی داود ـ ج4 ـ ص361 و مسند احمد ـ ج4 ـ ص174)؛ حین کلّم علی (ع) طلحة فی امر عثمان، انصرف علی (ع) الی بیت المال، فأمر بفتحه، فلم یجدوا المفتاح، فکسر الباب، و فرق ما فیه علی الناس، فانصرفوا من عند طلحه حتی بقی وحده، فسر عثمان بذالک. (تاریخ طبری ـ ج4 ـ ص431)
14. دسته ی دیگری از روایات نیز وجود دارد که به وضوح حاکی از وجود درب هایی با جنس چوب هستند؛ احادیثی که از «شق الباب» به معنای «شکاف بین درب هایی که از چوب ساخته می شود» سخن می گویند. مسلم است که پرده، دارای شق و شکاف نیست بلکه درهایی که از «تخته» یا «سعف نخل» ساخته می شدند، ممکن بود خلل و شکافی بین آنها به وجود بیاید؛ از جمله: از عائشه نقل است که: «هنگامی که خبر شهادت جعفر بن ابی طالب و عبدالله بن رواحة را آوردند؛ پیامبر بر زمین نشست و آثار حزن و اندوه در صورتش نمایان شد، و من از شکاف در «شق الباب» او را می نگریستم...». (کنزالعمال ـ ج15ـ ص732).
نیز امام صادق (ع) از امیر المؤمنین علی (ع) نقل فرموده است که: ... روزی رسول الله (ص) در حجره یکی از زنانش نشسته بود و مدراتی (نوعی شانه از جنس چوب یا فلز) در دست داشت، در این هنگام مردی از شکاف در «شق الباب» به داخل نگریست. پیامبر فرمود: « اگر نزدیک تو بودم، با این مدراة چشمت را در می آوردم». (قرب الاسناد ـ ص18 و من لایحضره الفقیه ـ ج 4 ـ ص 74)
ب) مستنداتی در باره درب داشتن خانه های مکه
گرچه شاید با ذکر ده ها سند بالا، دیگر نیازی به مستندات زیر نباشد اما برای اطلاعات بیشتر کاربران عزیز سایت خبرگزاری اهل بیت علیهم السلام (ابنا) به روایاتی که ثابت کننده وجود درب در ساختمان خانه های مکه نیز می گردد اشاره ای مختصر می کنیم:
1. هنگامی که قریش، تصمیم به قتل پیامبر (ص) گرفتند، جناب ابوطالب به فرزندش علی (ع) گفت: «پسرم! نزد عمویت ابولهب، برو و درب خانه اش را بزن. اگر در را باز کرد داخل شو و اگر باز نکرد درب را بشکن و داخل شو و به او بگو: «پدرم برایت پیغام داد: مردی که عمویش زنده است ذلیل نمی شود». پس علی (ع) رفت و درب خانه ابولهب را بسته دید. فرمود در را باز کنید ولی تقاضایش را اجابت نکردند، پس به در هجوم برد و آن را شکست و داخل شد» (کافی ـ ج8 ـ ص276 و 277)
2. از «ام هانی» دختر ابوطالب نقل است که: «لما کان یوم فتح مکه أجرت رجلین من أحمائی، فادخلتهما بیتا و اغلقت علیهما بابا» (مسند احمد ـ ج6ـ ص343)
3. این حدیث پیامبر (ص) نیز بسیار معروف است که پس از ورود سپاهیان اسلام به مکه در جریان فتح این شهر فرمود: «من دخل دار ابی سفیان فهو آمن، و من اغلق [علیه] بابه فهو آمن» یعنی «هر کس به خانه ابوسفیان داخل شود امان دارد، و هر کس داخل خانه اش شود و درب را به رویش ببندد نیز در امان است». (سنن ابی داود ـ ج2ـ ص162 و مسند احمد ج2ـ ص292 و وسائل الشیعه ـ ج15ـ ص27 و تهذیب الاحکام ـ ج4 ـ ص116 و صحیح مسلم (انتشارات داراحیاء التراث العربی) ـ ج3 ـ ص1408 و کافی ج5 ـ ص 12 و بحارالانوار ـ ج 75ـ ص 169 و...)
لازم به ذکر است که مکه به دلیل حرم امن بودن، شرایط امنیتی بسیار بهتری نسبت به مدینه داشت و خوف جنگ داخلی و خونریزی در آن نمی رفت. با این همه، مطابق احادیث متعددی که «علامه سید جعفر مرتضی» در کتاب مأساة الزهراء تقل کرده است ــ و ما تنها به ذکر سه مورد آنها قناعت کردیم ــ حتی خانه های مکه نیز درب داشتند؛ چه رسد به منازل مدینه.
علامه جعفر مرتضی عاملی