ابن حجر عسقلانى از «قرطبى» نقل مى کند که: «مقصود از «هجر» در این حدیث سخن انسان بیمار است که درست حرف نمى زند و لذا به حرف او اعتنایى نمى شود». سپس مى افزاید: « ووقوع ذلک من النبى(صلى الله علیه وآله) مستحیل لانّه معصوم فى صحّته و مرضه لقوله تعالى (وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى) و لقوله (صلى الله علیه وآله) إنّى لا اقول فى الغضب والرضا إلاّ حَقّاً ; وقوع چنین امرى (هذیان گویى) از پیامبر(صلى الله علیه وآله) محال است; زیرا آن حضرت در سلامت و بیماریش معصوم است، به دلیل سخن خداوند که مى فرماید: «او (پیامبر) از سر هوا و هوس سخن نمى گوید» و به دلیل سخن خود آن حضرت که فرمود: « من در حال خشم و خشنودى (در هر حالى) جز حق نمى گویم».(30)
بدرالدین عینى نیز در «عمدة القارى» که در شرح صحیح بخارى است، دقیقاً همین مطلب را مى گوید.(31)
دانشمند معروف دیگرى به نام «نووى» نیز در شرح صحیح مسلم مى گوید: «إعلم انّ النبى معصوم من الکذب و من تغییر شیء من الاحکام الشرعیة فى حال صحته وحال مرضه; بدان که پیامبر(صلى الله علیه وآله) یقیناً از سخن دروغ و ناروا و تغییر احکام شرعى چه در حال صحت و چه در بیمارى معصوم است».(32)
اضافه بر آیات متعددى از قرآن مجید که قبلا به آن اشاره شد، اینها همگى گواه است که مقام پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فراتر از این بود که سخن نادرستى در تمام عمر از او سر زند.
قابل توجه اینکه گروهى از دانشمندان اهل سنت دست به توجیهاتى براى این مسأله مسلم تاریخى زده اند، که راستى شگفت آور است!!
مسأله اى به این روشنى توجیه ندارد، آیا بهتر نبود به جاى توجیهات غیر منطقى، پیشداورى هاى خود را کنار مى گذاشتند و مى گفتند خطاى بزرگى از شخص یا اشخاصى سر زده که همه مى دانیم آنها جایز الخطا بوده اند.
به عنوان نمونه در کتاب «فتح البارى فى شرح صحیح البخارى» که از مهمترین کتب نزد این برادران است مى خوانیم: علما متفقند که قول عمر حسبنا کتاب الله (قرآن براى ما کافى است) نشانه قوت فقه و دقت نظر او است!!(33) آیا جمله قبل از آن که گفته است: «بیمارى بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) چیره شده (و پریشان گویى مى کند)» نیز نشانه فقه و دقت نظر است؟!
به علاوه آیا کتاب الله بدون سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) کافى است در حالى که حتى عدد رکعات نماز، و نصاب زکاة، و عدد اشواط طواف و عدد سعى و رمى جمرات و بسیارى از احکام دیگر فقط در سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمده، آیا نفى این امور نشانه فقه و دقت نظر است؟ آیا اعتراف به واقعیت ها بهتر از این گونه توجهات نیست (خدا عالم است!).
مسأله مهم تر!
از این سخنان ناروا و حیرت انگیز که در شش مورد از کتاب صحیح بخارى و سه مورد صحیح مسلم آمده است، که بگذریم این سؤال پیش مى آید که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) چه چیز مهمى را مى خواست بنویسد (یا دستور دهد آن را بنویسند) که با این مخالفت شدید روبه رو شد؟!
به یقین آن مطلب اولا تناسب با آخرین روزهاى حیات پیامبر(صلى الله علیه وآله) داشته.
ثانیاً: مسأله بسیار مهمى بوده که اگر به آن عمل مى شد هرگونه گمراهى و اختلاف ناشى از آن برطرف مى گشت.
ثالثاً: آن مسأله خوشایند بعضى از حاضران نبود، و با آن مخالف بودند.
تصور مى کنیم خواننده گرامى مى تواند حدس زند که آن مسأله چیزى جز مسأله خلافت و ولایت نبود، خلافت چه کسى جز على بن ابى طالب(علیه السلام)؟!
ما معتقدیم پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) پس از بیانات گوناگون در جهت معرفى امام على(علیه السلام) به ولایت امّت و به ویژه پس از ماجراى غدیر، در پى تثبیت امر امامت و خلافت آن حضرت بود;این نکته را مى توان از کلمات مشابه این حدیث و کلمات دیگرى از آن حضرت که درباره عترت گرامى اش فرموده است ـ مخصوصاً حدیث ثقلین ـ بدست آورد; که به خواست خداوند در نوشته هاى بعد درباره حدیث غدیر و حدیث ثقلین سخن خواهیم گفت.
--------------------------------------
پی نوشت :
1 . صحیح بخارى، کتاب العلم، باب 39 (باب کتابة العلم)، ح 4; کتاب الجهاد والسیر; باب 175، ح 1; کتاب الجزیة، باب 6، ح 2; کتاب المغازى، باب 84 (باب مرض النبى ووفاته)، ح 4; همان باب، ح 5; کتاب المرضى، باب 17 (باب قول المریض قوموا عنى)، ح 1 .
2 . صحیح مسلم; کتاب الوصیة،باب6، ح 6; همان باب، ح 7; همان باب، ح 8.
3 . این حادثه در روز پنج شنبه اتفاق افتاد و مطابق نقل طبرى آن حضرت در روز دوشنبه (چهار روز بعد) وفات یافت. طبرى در حوادث سنه یازدهم هجرى مى نویسد: «روزى که رسول خدا رحلت فرمود همه مورخین اتفاق دارند که روز دوشنبه بوده است». در فتح البارى نیز ابن حجر مى نویسد: آن حضرت روز پنج شنبه بیمار شد و روز دوشنبه رحلت کرد. (ج 7، ص 739) .
4 . صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 7 .
5 . صحیح بخارى، کتاب الجهاد و السیر، باب 175، ح 1; کتاب الجزیه، باب 6، ح 2; کتاب المغازى، باب 84 (باب مرض النبى و وفاته)، ح 4 و 5; صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 6 و 7 .
6 . صحیح بخارى،کتاب المرضى،باب17 (باب قول المریض قوموا عنى)،ح1.
7 . همان مدرک، کتاب العلم، باب 39 (باب کتابة العلم)، ح 4 .
8 . صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 8 .
9 . صحیح بخارى، کتاب المغازى، باب 84، ح 4 و صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 6 و 7 .
10 . صحیح بخارى، کتاب المغازى، باب 84، ح 5 .
11 . رجوع کنید به: مسنداحمد، ج 1، ص 222، 293، 324، 325 و 355; ج 3، ص 346; مسند ابى یعلى، ج 3، ص 395; صحیح ابن حبان، ج 8، ص 201; تاریخ طبرى، ج 3، ص 193; کامل ابن اثیر، ج 2، ص 185 وکتب دیگر .
12 . صحیح بخارى، کتاب المغازى، باب 84، ح 5 .
13 . صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 8 .
14 . صحیح بخارى، کتاب المرضى، باب 17، ح 1 .
15 . همان مدرک، کتاب العلم، باب 39 (باب کتابة العلم)، ح 4 .
16 . صحیح بخارى، کتاب الجهاد و السیر، باب 175، ح 1 .
17 . همان مدرک، کتاب المغازى، باب 84، ح 4 و صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 6 .
18 . مصباح المنیر، واژه هجر.
19 . لسان العرب، واژه هجر.
20 . نجم، آیه 3 .
21 . حشر، آیه 7 .
22 . نور، آیه 63. ابن کثیر مى نویسد: «ضمیر «امره» به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بر مى گردد» و در ادامه که قرآن فرمود: (أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ) نیز مى نویسد: «اى فى قلوبهم من کفر او نفاق او بدعة; (مخالفت با رسول خدا(صلى الله علیه وآله) سبب فتنه مى شود) یعنى چنین افرادى در قلبشان به کفر، یا نفاق، و یا به بدعت دچار مى شوند». (تفسیر ابن کثیر، ج 5، ص 131)
23 . صحیح بخارى، کتاب العلم، باب 39، ح 4 .
24 . صحیح بخارى، کتاب الجهاد والسیر،باب175،ح1;کتاب المغازى،باب84، ح 4; کتاب الجزیه، باب 6، ح 2; صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح6.
25 . صحیح بخارى، کتاب المرضى، باب 17، ح 1; کتاب المغازى، باب 84، ح5; صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 8.
26 . صحیح بخارى، کتاب العلم، باب 39، ح 4. در برخى از روایات فقط کلمه «قوموا» آمده است: همان مدرک، کتاب المغازى، باب 84، ح 5; کتاب المرضى، باب 17، ح 1; صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 8 .
27 . صحیح بخارى، کتاب الجزیه، باب 6، ح 2; کتاب المغازى، باب 84، ح 4; کتاب الجهاد والسیر، باب 175، ح 1 (در این حدیث، به جاى «ذرونى» کلمه «دعونى» آمده است). در صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 6، نیز آمده است: قال: «دعونى فالّذى أنا فیه خیر».
28 . صحیح بخارى، کتاب الجزیه، باب 6، ح 2. شبیه همین مضمون در چند نقل دیگر نیز آمده است; ر.ک: صحیح بخارى، کتاب الجهاد والسیر، باب 175، ح 1; کتاب المغازى، باب 84، ح 4 (بدون نقل گریستن ابن عباس); صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 60، ح 6 و ح 7 .
29 . صحیح بخارى، کتاب المرضى، باب 17، ح 1 ; شبیه به همین مضمون: کتاب العلم، باب 39، ح 4; کتاب المغازى، باب، 84، ح 5; صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 8 .
30 . فتح البارى، ج 7، ص 739 .-740
31 . عمدة القارى، ج 12، ص 388 (دارالفکر، بیروت، چاپ اوّل، 2005 م).
32 . صحیح مسلم، بشرح الامام محیى الدین نووى، ج 4، ص 257 .
33 . صحیح بخارى، کتاب المرضى و صحیح مسلم، کتاب الوصیة.
این ماجرا را بسیارى دیگر از دانشمندان اهل سنّت نیز در کتاب هاى خود نقل کرده اند(11); ولى ما تنها احادیثى را که در صحیح بخارى و مسلم است ـ که صحیح ترین کتاب نزد برادران اهل سنت محسوب مى شود ـ مورد بررسى قرار مى دهیم.
تعبیرات مختلفى که در مخالفت با رسول خدا(صلى الله علیه وآله)گفته شد
اکنون به کلماتى که در مخالفت با فرمان حضرت بیان شده است، مى پردازیم. باز تکرار مى کنیم همه اینها در صحیح بخارى و مسلم است.
در یک مورد آمده است: «فقال بعضهم: إنّ رسول الله قد غلبه الوجع، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله».(12)
در تعبیر دیگر آمده است: «فقال عمر: انّ رسول الله قد غلب علیه الوجع، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله».(13)
در تعبیرى شبیه به همان آمده است: «فقال عمر: إنّ النّبى قد غلب علیه الوجع، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله».(14)
و در جاى دیگر نیز به این صورت نقل شده است: «قال عمر: إنّ النّبى غلبه الوجع، وعندنا کتاب الله، حسبنا».(15)
مطابق این تعبیرات، عمر براى جلوگیرى از نوشتن نامه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) گفته است: «بیمارى بر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) چیره شده (و نعوذ بالله نمى داند چه مى گوید!) و قرآن که نزد شما هست، براى هدایت ما و شما کافى است».
در پنج مورد واژه «هجر» (نعوذ بالله هذیان گفتن) به کار رفته است، البته در پاره اى موارد به صورت استفهامى و یک مورد به صورت اخبارى.
در یکجا آمده است: «فقالوا: أهجر رسول الله».(16) در دو مورد آمده است: «فقالوا: ما شأنه؟ أهجر؟ استفهموه».(17)
اهل لغت نیز «هجر» را وقتى که به بیمار نسبت داده شود، به معناى هذیان گویى دانسته اند.
«فیومى» در «مصباح المنیر» مى نویسد: «هجر المریض فى کلامه هجراً ایضاً خلط وهذى; مریض در کلامش هجر گفت یعنى نامیزان حرف زد و هذیان گفت و به پرت و پلاگویى افتاد».(18)
در لسان العرب نیز آمده است: «الهَجْر: الهذیان والهُجْر بالضم: الاسم من الاهجار وهو الافحاش وهَجَر فى نومه ومرضه یهجُر هجراً: هذى; «هَجر» به معناى هذیان گویى است و «هُجر» که اسم مصدر است به معناى سخن زشت است و هنگامى که این واژه به آدم خوابیده و یا بیمار نسبت داده شود ، مفهومش این است که او در خواب و یا حالت بیمارى هذیان گفت و حرف هاى نامربوط زد».(19)
به راستى چگونه مى توان درباره حضرت محمد (صلى الله علیه وآله) که فرستاده خدا و رابط میان خدا و خلق شمرده مى شود، این کلمات و سخنان را بر زبان جارى کرد؟!! در حالى که قرآن در شأن او مى گوید: «(وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى); او هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گوید»(20) و نیز قرآن مى گوید: «(وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا); آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگیرید (و اجرا کنید)، و از آنچه نهى کرده خوددارى نمایید»(21) و نیز مى فرماید: «(فَلْیَحْذَرْ الَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ); آنان که فرمان او را مخالفت مى کنند، باید بترسند از اینکه فتنه اى دامنشان را بگیرد، یا عذابى دردناک به آنها برسد!».(22)
نزاع و درگیرى در محضر آن حضرت:
علاوه بر این سخنان ناروا، بعضى از صحابه در محضر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به نزاع و کشمکش پرداختند. جمعى با عمر همراهى کردند و گروهى با او به مخالفت برخاستند و مى گفتند:بگذارید رسول خدا(صلى الله علیه وآله) وصیت نامه اش را بنویسد.
همان گونه که در بعضى از روایات صحیح بخارى آمده است: «فاختلفوا وکثُر اللَّغَط; آنها اختلاف کردند و هیاهو و داد و فریاد زیاد شد».(23)
در چهار روایت در صحیح بخارى و صحیح مسلم آمده است: «فتنازعوا ولاینبغى عند نبىّ تنازع; به نزاع و کشمکش پرداختند در حالى که این کار در محضر پیامبر(صلى الله علیه وآله) شایسته نبود».(24)
در سه روایت در صحیح بخارى و مسلم (با اندکى اختلاف در تعبیرات) آمده است: «فاختلف اهلُ البیت فاختصموا، فکان منهم من یقول: قرِّبوا یکتب لکم النبىّ کتاباً لن تضلوا بعده، ومنهم من یقول ما قال عمر; اهل خانه اختلاف کردند و با هم به درگیرى و خصومت پرداختند. برخى از آنها مى گفتند: قلم و دوات را حاضر کنید تا براى شما نامه اى بنویسد که پس از آن هرگز گمراه نشوید و برخى نیز سخن عمر (که بیمارى بر پیامبر غلبه کرده) را مى گفتند».(25)
این مطالب کاملا گویاى آن است که در نزد آن حضرت به خصومت و کشمکش و نزاع پرداختند و سخنان بالا ردّ و بدل شد!
عکس العمل پیامبر چگونه بود؟
عکس العملى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در برابر برخوردهاى نارواى جمعى از صحابه و نزاع و درگیرى آنان از خود نشان داد نیز قابل توجه است. مطابق آنچه در صحیح بخارى و مسلم آمده، دو نوع عکس العمل از آن حضرت نقل شده است:
1. فرمود: «قوموا عنّى ولاینبغى عندى التنازع; از نزد من برخیزید (و دور شوید) که در محضر من نزاع و کشمکش سزاوار نیست».(26)
در این تعبیر کاملا خشم و ناراحتى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از سخنان، اعمال و رفتار آنها آشکار است.
2. هنگامى که نزاع و کشمکش پیش آمد و حرف هاى زشتى به آن حضرت زده شد، فرمود: «ذرونى، فالّذى أنا فیه خیر ممّا تدعونی إلیه; مرا به حال خودم واگذارید! چرا که این حالتى که من در آن هستم بهتر از چیزى است که مرا بدان فرا مى خوانید».(27) (اشاره به حالت توجه مخصوص به خدا در آخرین ساعات عمر است)
اندوه فراوان ابن عباس براى چه بود؟
مطابق پنج روایت از روایات صحاح، هنگامى که ابن عباس مى خواهد گزارشى از ماجراى آن روز بدهد، نخست با تأثر و اندوه از آن یاد مى کند و سپس به نقل حادثه مى پردازد، به عنوان نمونه: «سعید بن جبیر ـ مطابق نقل صحیح بخارى ـ مى گوید، ابن عباس مى گفت: «یوم الخمیس و ما یوم الخمیس; روز پنج شنبه، چه روز پنج شنبه دردناکى؟!».
سپس سعید بن جبیر مى افزاید: «ثمّ بکى حتّى بلَّ دمعه الحصى; سپس (ابن عباس) آن قدر گریست که قطرات اشک چشمش روى سنگریزه هاى زمین افتاد».(28)
روشن است که تأسف ابن عباس و اشک فراوان او، هم به سبب توهینى است که به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شد و هم به خاطر جلوگیرى از نوشتن آن حضرت; که در صورت نوشتن، از گمراهى امت جلوگیرى مى شد.
در چهار نقل دیگر در صحیح بخارى و مسلم از این حادثه آمده است که ابن عباس پس از نقل این ماجرا، در پایان براى ممانعت از کتابت آن نامه، بسیار تأسف مى خورد. از جمله:
در روایتى که عبیدالله بن عبدالله از ابن عباس نقل مى کند، پس از بیان ماجراى جلوگیرى از ممانعت کتابت نامه، آمده است: «قال عبیدالله: وکان ابن عباس یقول: إنّ الرزیّة کلّ الرزیّة ما حال بینَ رسول الله وبین أن یکتُبَ لهم ذلک الکتاب، من اختلافهم ولَغَطهم; عبیدالله گفت: ابن عباس همواره مى گفت: مصیبت و خسارت سنگین و حقیقتاً خسارت تام، آن است که آنان به سبب اختلاف، هیاهو و کشمکش مانع شدند که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آن نامه را بنویسد».(29)
آیا مى توان چنین نسبت هایى را به پیامبر داد و نافرمانى کرد؟
شارحان «صحاح» در شرح این احادیث تصریح کرده اند که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در سلامت و بیمارى معصوم است و همیشه سخنش عین حقیقت است.
داستان از این قرار است که در روزهاى پایانى عمر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آن حضرت به جمعى از اصحاب که به عیادتش رفته بودند، فرمود: «قلم و دواتى برایم حاضر کنید تا براى شما نامه اى بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید». ولى بعضى از صحابه به مخالفت برخاستند و مانع نوشتن این نامه شدند!
این حدیث در شش مورد از صحیح بخارى(1) و سه مورد از صحیح مسلم(2) که هر دو از معتبرترین کتب روائى اهل سنت است، آمده است.
بخش نخست این ماجرا مطابق نقل «مسلم» در کتاب صحیح خود چنین است:
سعید بن جبیر مى گوید: ابن عباس گفته است: «یوم الخمیس، و ما یوم الخمیس، ثم جعل تسیل دموعه حتى رأیت على خدّیه کأنّها نظام اللّؤلُو. قال: قال رسول الله: «ائتونى بالکتف والدواة ـ او اللوح والدواة ـ اکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده ابداً; پنج شنبه و چه روز پنجشنبه سختى بود!(3) آنگاه ابن عباس گریست و سیل اشک او را دیدم که همچون رشته مروارید بر گونه هایش جارى شد. سپس ادامه داد: رسول خدا فرمود: «براى من کاغذ و قلمى بیاورید تا براى شما نوشته اى بنگارم که پس از آن هرگز گمراه نشوید...».(4)
در بدو امر چنین به نظر مى رسد که همه اصحاب که حضور داشتند با شنیدن این خواسته رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، با شوق و علاقه فراوان قلم و دواتى حاضر کردند، تا پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) وصیت نامه اش را بنویسد; زیرا از یک سو اطاعت فرمان رسول خدا (صلى الله علیه وآله) واجب است و از سوى دیگر، این نوشته به هدایت جاویدان و ترک ضلالت آنان پیوند مى خورد; و از سوى سوم ، پیامبر(صلى الله علیه وآله) در بستر بیمارى و رحلتش نزدیک بود و طبعاً کلماتى جامع و هدایت ویژه اى را عرضه مى کرد; از این رو ، باید براى دریافت این دستورالعمل از سوى پیامبر و پیشواى خود ، سر از پا نشناسند و بدون فوت وقت ، قلم و دوات حاضر کنند; ولى شگفت آور آنکه جمعى از صحابه با آن به مخالفت برخاستند!
راستى عکس العمل بعضى از آنان باورکردنى نیست! اما واقعیت دارد ، زیرا در کتب صحاح و کتاب هاى معروف تاریخى آمده است.
مطابق این روایت، در حضور آن حضرت نزاع و درگیرى شد! برخى گفتند: قلم و دوات را حاضر کنید و برخى گفتند نیازى نیست. در پاره اى از روایات، نام آنان که مخالفت کرده اند، نیامده است(5); ولى در پاره اى از روایات تصریح شده است که «عمر» به مخالفت برخاست.
از جمله در صحیح بخارى آمده است که پس از درخواست رسول خدا(صلى الله علیه وآله) براى مهیا ساختن قلم و دوات، «عمر» گفت: «إنّ النّبیّ غلب علیه الوجع!!، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله; بیمارى بر پیامبر چیره شده است (که چنین سخنانى مى گوید)، قرآن نزد شماست و کتاب خدا ما را کافى است!».(6)
بخارى در جاى دیگر از کتابش نیز همین سخن را با اندکى تفاوت از عمر نقل کرده است; او مى نویسد: ابن عباس مى گوید; وقتى که بیمارى پیامبر شدت یافت، فرمود: «ائتونى بکتاب اکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعده، قال عمر: إنّ النبىّ(صلى الله علیه وآله)غلبه الوجع، وعندنا کتاب الله حسبنا; براى من کاغذى حاضر کنید، تا براى شما نامه اى بنویسم که پس از آن گمراه نشوید! عمر گفت: بیمارى بر پیامبر چیره شده و کتاب الهى که ما را کافى است، نزد ماست».(7)
صحیح مسلم نیز در یک مورد (از سه مورد) نام معترض را عمر ذکر کرده است.(8)
ولى با توجه به شباهت دیگر گفتارها با یکدیگر در مخالفت عمر با سخن رسول خدا(صلى الله علیه وآله)تردیدى نیست و اگر در نقل هایى آمده است «فقالوا»(9) و یا آمده «فقال بعضهم»(10) معلوم است که یکى از مخالفت کنندگان با نوشتن وصیت نامه، عمر بوده است.
و همان گونه که قبلا اشاره شد، این ماجرا را بخارى شش بار و مسلم سه بار در کتاب خود آورده اند و از این احادیث استفاده مى شود که بعد از مخالفت عمر، بعضى به حمایت از او و جمعى به مخالفت با او برخاستند.