پاسخ: با سلام در مورد فراز اول پرسش شما (چرا پیامبر به سعد بن معاذ فرمود تو در مورد قوم بنی قریظه حکمی بده و ما آن حکم را اجرا می کنیم؟) باید تاکید نمود: یهودیان با قضاوت سعدبن معاذ کشته شدند (نه با فرمان رسول خدا صلیالله علیه و آله) جالب آن که خود یهودیان از پیامبر خواستند که با آنان همچون یهود بنیقینقاع یا بنینضیر رفتار شود، لذا سعدبن معاذ بزرگ قبیله اوس را به عنوان قاضی پذیرفتند. ابنهشام نویسنده مشهور کتاب «السیرة النبویه» در اینباره مینویسد: «سبب تسلیم شدن یهود آن بود که علی بن ابیطالب فریاد کشید: بخدا سوگند یا شربتی که حمزه نوشید، مینوشم و یا قلعه آنان را میگشایم و قدم جلو نهاد. در آن لحظه قریظیان گفتند: ای محمد! حکمیت سعد بن معاذ را میپذیریم.[1] پس از اصرار قبلیه اوس (که در جاهلیت همپیمان یهودیان بنیقریظه بودند اما با ورود پیامبر به مدینه جزء انصار آن حضرت گشتند) رسول خدا صلی الله علیه و آله پذیرفت تا هرآنچه سعد بن معاذ در این باره حکم کرد، بپذیرد.[2]
در ادامه آورده بودید: آیا درست است مردان را گردن زدند و زنها و بچه های آنها را به بردگی گرفتند؟ در این مورد باید گفت: امروزه تعداد قابل توجهی از محققان – به عنوان مثال مرحوم سید جعفر شهیدی در کتاب تاریخ تحلیلی اسلام- با ارائه دلایل متعدد این داستان را رد مینمایند.
در مورد این پرسش شما که: چرا پیامبر قوم بنی قریظه را نبخشیدند ولی 2 قوم بنی نضیر و بنی قنقاع را بخشیدند؟ باید به نکات زیر توجه نمود:
نخستین سالی که پیامبر گرامی وارد شهر مدینه شد، برای پایان دادن به تمام دستهبندیها و اختلافات داخلی، یک سند زنده و منشور محکمی برای مدینه و حومه آن تنظیم فرمود.اوسیان و خزرجیان عموما و یهودیان این دو قبیله خصوصا متعهد شدند که از منطقه مدینه دفاع نمایند .این سند با تمام خصوصیات و موادش، در کتاب فروغ ابدیت جلد اول، صفحه 466 آمده که می توانید برای اطلاع دقیق تر به آنجا مراجعه بفرمایید.
از طرفی، پیامبر با یهودیان مدینه پیمان دیگری بست، و آن اینکه: طوائف گوناگون یهود، عموما متعهد شدند که اگر ضرری به رسول خدا و یاران او برسانند، و یا اسلحه و مرکب در اختیار دشمن بگذارند، پیامبر در اعدام آنها و ضبط اموال و اسیر کردن زنان و فرزندان ایشان دستش باز باشد.
ولی تمام طوائف سه گانه یهود به عناوین گوناگون پیمان را نقض کرده و آن را نادیده گرفتند . «بنی قینقاع» مسلمانی را کشتند و «بنی النضیر» نقشه کشتن پیامبر را طرح کردند.و پیامبر گرامی آنها را مجبور کرد که از مدینه خارج شوند، و ازمحیط مسلمانان بیرون روند.طائفه «بنی قریظه» ، هم در کوبیدن اسلام، با سپاه عرب صمیمانه همکاری کردند.اکنون باید دید رهبر عالیقدر اسلام، «بنی قریظه» را چگونه ادب و تنبیه میکند؟ !
هنوز افق مدینه روشن نشده بود که آخرین دسته احزاب سرزمین مدینه را با ترس و وحشت فوقالعادهای ترک گفتند.آثار خستگی و فرسودگی در چهره مسلمانان نمایان بود، با این حال، پیامبر به فرمان خداوند مأمور شد که کار «بنی قریظه» را یکسره کند.مؤذن اذان گفت و پیامبر نماز ظهر را با مسلمانان برگزار کرد.سپس مؤذن به دستور پیامبر چنین گفت: مسلمانان باید نماز عصر را در محله «بنی قریظه» ، بگزارند. سپس پرچم را به دست علی داد، و سربازان دلیر و فاتح به دنبال علی «ع» به راه افتاده، سرتاسر دژ بنی قریظه را محاصره کردند.دیدبانان دژ، حرکت ارتش اسلام را به داخل دژ گزارش کرده، و یهودیان فورا درهای دژ را بستند.از لحظه ورود ارتش اسلام، جنگ سرد آغاز گردید، جهودان بنی قریظه از روزنهها و برجهای دژ به پیامبر اسلام فحش و ناسزا میگفتند.پرچمدار لشکر، امیرمؤمنان علی «ع» ، برای اینکه سخنان رکیک جهودان به گوش پیامبر اسلام نرسد، به سوی مدینه حرکت کرد، تا از نزدیک شدن پیامبر به اطراف دژ جلوگیری نماید. ولی پیامبر به علی فرمود اگر چشم آنها به من افتد، از فحش و ناسزا خودداری مینمایند.پیامبر نزدیک قلعه آمد، و به آنان گفت: آیا خداوند شما را خوار و ذلیل نساخت؟.
این حدت و تندی از پیامبر برای یهودیان بیسابقه بود.برای اینکه احساسات پیامبر را خاموش سازند، گفتند: ای ابوالقاسم! تو یک فرد تند زبان نبودی؟ !
این سخن آنچنان عواطف حضرت را تحریک کرد که بیاختیار عقب رفت و عبا از دوش وی افتاد . (3)
شورای یهودیان در درون دژ
در این شورا، حیی بن اخطب نضیری که آتشافروز جنگ احزاب بود، پس از تفرق احزاب به سوی خیبر نرفت، بلکه وارد دژ آنها شد.رهبر طائفه سه طرح داد، و درخواست کرد که با یکی از آن سه طرح موافقت شود:
1 ـ همگی اسلام بیاوریم، زیرا نبوت محمد امریست قطعی و بر همه ما مسلم است، و تورات نیز آن را تصدیق کرده است.
2 ـ زنان و کودکان خود را بکشیم، و از دژ بیرون آئیم و با مسلمانان آزادانه بجنگیم.اگر کشته شدیم نگرانی نداریم، و اگر پیروز شویم، دو مرتبه زن و فرزند پیدا میکنیم.
3 ـ امشب شب شنبه است، محمد و یاران او میدانند که طائفه «یهود» ، در شب و روز شنبه دست به هیچ کاری نمیزنند.بنابر این، ما از غفلت آنها استفاده نمائیم و شبانه حمله ببریم .
شورا هر سه پیشنهاد را رد کرد، و گفت: ما هرگز دست از آئین خود و تورات برنمیداریم، و زندگی برای ما پس از زنان و کودکان خود لذتبخش نیست.و طرح سوم از نظر عقائد مذهبی قابل اجرا نیست.زیرا ممکن است گرفتار خشم الهی گردیم، همچنانکه اقوام قبل از ما بر اثر عدم مراعات حقوق و احترام شنبه دچار قهر خداوند گردیدند. (4)
برای شناسائی روحیه اعضاء شورا، گفتگوهای آنان بهترین راهنمای ما است.رد طرح نخست، حاکی است که آنان یک جمعیت لجوج و معاند بودند، زیرا اگر براستی (چنانکه رهبر آنان گفت) از نبوت پیامبر آگاه بودند، ایستادگی در برابر او معنائی جز لجاجت نخواهد داشت.طرح دوم و گفتگوئی که پیرامون آن انجام گرفت، شاهد روشنی است که این طائفه مردم سنگدلی بودهاند .زیراکشتن کودکان و زنان معصوم و بیگناه، بدون قساوت شدید، امکانپذیر نیست.قابل توجه اینکه شورا این طرح را از این نظر رد کرد که زندگی پس از آنها برای ما لذتبخش نخواهد بود.هیچ کس نگفت که این بیچارهها چه گناهی مرتکب شدهاند که ما آنها را ذبح کنیم، و اگر محمد بر آنها مسلط شود، هرگز آنها را نمیکشد، و ما پدران عطوف و مهربان! ! چگونه دست به چنین کاری بزنیم.
طرح سوم حاکی است که آنان قدرت معنوی و آشنائی پیامبر را به فنون نظامی و قوانین دفاعی درست ارزیابی نکرده بودند، و تصور میکردند که قائد اعظم اسلام، در شب و روز شنبه احتیاط را رعایت نمیکند، آنهم درباره دشمنی مثل یهود که به حیله و نیرنگ معروف است.
بررسی واقعه احزاب ثابت میکند که افراد هوشیار و خردمند در میان این دسته، بسیار کم بوده است، وگرنه آنان از نظر سیاسی، هم میتوانستند موجودیت خود را حفظ کنند، بدون اینکه به یکی از دو گروه (اسلام و شرک) بپیوندند.و در حقیقت میتوانستند تماشاگر میدان نبرد محمد و سپاه عرب گردند، و هر دستهای پیروز میشد، موجودیت و سیادت آنها محفوظ بود.
ولی بدبختانه فریب چربزبانی «حیی بن اخطب» را خوردند و به سپاه عرب پیوستند.این بدبختی موقعی شدت پیدا کرد، که پس از یک ماه همکاری با سپاه عرب در آخر کار، از کمک به قریش خودداری نمودند و تسلیم صحنهسازی «نعیم بن مسعود» شده و به قریش پیام دادند که تا گروگانی از شخصیتهای بزرگ به ما نسپارید، ما هرگز با شما بر ضد محمد همکاری نخواهیم کرد.
این خیرهسران در این لحظه قافیه را سخت باختند، دیگر تصور نمیکردند که از این طرف بر ضد محمد قیام کردهاند و اگر روابط خود را با قریش قطع کنند، چه بسا سپاه عرب احساس ناتوانی نمایند، و معرکه نبرد را ترک کرده به خانه خود برگردند، در این صورت همه «بنی قریظه» در چنگال مسلمانان گرفتار خواهند شد.
اگر آنان دارای نقشه صحیح سیاسی بودند، در همین لحظه که از سپاه عرب فاصله گرفته بودند، فورا از شکستن پیمان اظهار ندامت و پشیمانی میکردند و ازپیشگاه محمد عذر تقصیر خود را میخواستند، تا از خطر احتمال پیروزی مسلمانان مصون و محفوظ بمانند.ولی بدبختی آنگاه دامنگیر آنها شد که از قریش بریدند، و به مسلمانان هم نپیوستند.
پیامبر هرگز نمیتوانست پس از رفتن سپاه عرب، «بنی قریظه» را به حال خود بگذارد، زیرا هیچ بعید نبود بار دیگر سپاه عرب در فصل مناسب، با تجهیزات کافی در صدد تسخیر مدینه برآیند، و با همکاری «بنی قریظه» که کلید فتح و سرکوبی اسلام بودند و دشمن خانگی محسوب میشدند، موجودیت اسلام را به خطر افکنند.بنابر این، حل مشکل بنی قریظه و یکسره کردن کار آنها برای مسلمانان یک امر حیاتی بود.
کار ستون پنجم به کجا انجامید؟
روزی شاس بن قیس یهودی به نمایندگی از قلعه فرود آمد و با پیامبر گرامی تماس گرفت، و درخواست کرد که پیامبر اجازه دهد «بنی قریظه» مانند یهودان دیگر اموال منقول خود را برداشته، از محیط مدینه بیرون روند.پیامبر طرح وی را نپذیرفت و فرمود: باید بدون قید و شرط تسلیم گردند. «شاس» طرح را عوض کرد و گفت: بنی قریظه حاضرند اموال خود را در اختیار مسلمانان بگذارند، و محیط مدینه را ترک نمایند، پیامبر این طرح را نیز نپذیرفت. (5)
در اینجا این سؤال مطرح میشود که چرا پیامبر گرامی با طرح نماینده «بنی قریظه» موافقت نکرد.علت روشن است، زیرا هیچ بعید نبود که این گروه نیز همانند گروه قبلی یعنی یهودیان بنی نضیر، وقتی از تیررس مسلمانان بیرون رفتند، باز با تحریک نیروهای عرب بتپرست، اسلام و مسلمانان را با خطرات بزرگی روبرو سازند، و باعث شوند که خون عده زیادی، ریخته شود.از این جهت، پیامبر با طرح وی موافقت نکرد و شاس برگشته، مراتب را به مقامات بالا رسانید.
تصمیم نهائی بنی قریظه این شد، که بدون قید و شرط تسلیم مسلمانان شوند، و یا بنا به نقل برخی از مورخان، آنچه «سعد معاذ» ، همپیمان آنها درباره آنها روا دانست، بیچون و چرا آن را بپذیرند.از این نظر، درهای دژ باز شد، امیرمؤمنان «ع» با ستون مخصوصی وارد دژ گردیده، همه را خلع سلاح کرد، و آنان را در منازل «بنی النجار» بازداشت نمود تا سرنوشت آنها روشن شود.
چون درگذشته یهودان «بنی قین قاع» ، به وسیله ارتش اسلام دستگیر و با مداخله خزرجیان، خصوصا «عبد الله ابی» بخشوده شدند، و پیامبر از ریختن خون آنها صرفنظر کرد، از این نظر، «اوسیان» برای رقابت با خزرجیان، بیش از حد به پیامبر فشار آوردند، که «بنی قریظه» را به پاس پیمانی که با آنها دارند، ببخشد.پیامبر در برابر درخواست آنها مقاومت کرد و فرمود: داوری در این موضوع را به عهده بزرگ شما و رئیس گروه اوس، یعنی «سعد معاذ» میگذارم.او در این باره هر چه بگوید و نظر دهد، من خواهم پذیرفت.همه حضار پیشنهاد پیامبر را از صمیم دل پذیرفتند.
جالب آنکه: داوری سعد معاذ مورد قبول بنی قریظه قرار گرفته بود، و بنا به نقل ابن هشام و شیخ مفید، یهودیان بنی قریظه به پیامبر چنین پیغام دادند که: «ننزل علی حکم سعد معاذ» ، یعنی ما تسلیم میشویم که سعد معاذ درباره ما داوری کند.(6)
سعد معاذ، در این وقت بر اثر تیری که بر دست او وارد شده بود، در خیمه زنی به نام «زمیده» که مهارتی در جراحی داشت، بستری بود، و پیامبر گاهی از وی عیادت مینمود.جوانان اوس برخاستند، رئیس قبیله را با تشریفات خاصی حضور رسول اکرم آوردند.وقتی سعد وارد مجلس شد، پیامبر فرمود: همگی از بزرگ قبیله خود احترام کنید، همه حضار به احترام سعد برخاسته، و احترامات لازم را به عمل آوردند.ملازمان رکاب سعد در اثناء راه، به طور مکرر از وی درخواست میکردند که در حق بنی قریظه نیکی کند، و جان آنها را از خطر مرگ نجات دهد.
ولی او بر خلاف این پافشاریها، در آن مجلس نظر داد که مردان جنگنده آنها اعدام، اموالشان تقسیم و زنان و فرزندانشان اسیر شوند. (7)
بررسی مدارک سعد معاذ
جای گفتگو نیست که اگر عواطف و احساسات قاضی بر عقل وی پیروز شود، دستگاه قضائی دچار آشفتگی میگردد، و در نتیجه، شیرازه اجتماع از هم میپاشد.عواطف مانند اشتهای کاذب است که موضوعات مضر و نامطلوب را، مفید و سودمند جلوه میدهد، در صورتی که غلبه این احساسات بر عقل، منافع فرد و صلاح اجتماع را پایمال میکند.
عواطف و احساسات سعد معاذ، منظره دلخراش کودکان و زنان بنی قریظه، اوضاع دلخراش مردان آنها که در بازداشتگاه به سر میبردند، و ملاحظه افکار عمومی اوسیان که جدا اصرار داشتند قاضی از سر تقصیر آنها درگذرد، همه اینها ایجاب میکرد که قاضی مورد قبول طرفین، رأی خود را بر اساس تقدیم مصالح یک اقلیت (بنی قریظه) بر مصالح اکثریت (عموم مسلمانان) بگذارد و جنایتکاران بنی قریظه را به جهاتی تبرئه کند، و یا دست کم در مجازات حداکثر تخفیف قائل شود، و یا به یکی از طرحهای پیش، تسلیم شود.
ولی منطق و عقل، حریت و استقلال قاضی، ملاحظه مصالح عموم، او را به سوئی راهنمائی کرد که سرانجام به آن سو رفت و رأی و نظر خود را دائر بر کشتن مردان جنگجو و ضبط اموال و اسیری زنان و فرزندان، صادر نمود.او با ملاحظه دلائل زیر، نظر خود را اعلام کرد:
1 ـ یهودیان بنی قریظه، چندی پیش با پیامبر پیمان بسته بودند که اگر بر ضد مصالح اسلام و مسلمانان قیام کنند، و دشمنان آئین یکتاپرستی را یاری نمایند، و فتنه و آشوبی برپا کنند، و بر ضد مسلمانان تحریکاتی بنمایند، مسلمانان در کشتن آنها آزاد باشند. (8) قاضی با خود فکر میکرد که اگر من آنها را طبق این پیمان موأخذه کنم، نظری بر خلاف عدالت ندادهام.
2 ـ گروه پیمانشکن، در سایه سرنیزههای نیروهای عرب مدتی شهر مدینه را دچار ناامنی کرده، و برای ارعاب مسلمانان به خانههای آنها ریختند، و اگر مراقبت پیامبر نبود، و گروهی را برای استقرار امنیت در شهر، از لشکرگاه به داخل شهر اعزام نمیکرد، چه بسا نقشههای بنی قریظه عملی میشد، و آنان در این صورت مردان جنگنده مسلمانان را اعدام میکردند، و اموال آنها را ضبط و زنان و اولاد آنها را به اسارت درمیآوردند، سعد معاذ با خود فکر کرد که اگر من در حق آنها چنین داوری کنم، سخنی بر خلاف حق و عدالت نگفتهام . ـ سعد معاذ، رئیس قبیله اوسیان با بنی قریظه همپیمان بود و دوستی نزدیکی با هم داشتند .احتمال دارد که او از قوانین جزائی یهود اطلاع داشته است.متن تورات یهود اینست که: «هنگامی که به قصد نبرد آهنگ شهری نمودی، نخست آنها را به صلح دعوت نما، و اگر آنها از در جنگ وارد شدند، شهر را محاصره کن و همینکه بر شهر مسلط گشتی همه مردان را از دم تیغ بگذران ولی زنها و کودکان و حیوانات و هر چه در شهر موجود است، همه را برای خود به عنوان غنیمت بردار» . (9) شاید سعاد معاذ تصور کرد من که قاضی انتخابی طرفین هستم، اگر متجاوزان را با قوانین مذهبی خود آنها مجازات نمایم، کاری جز عدالت و انصاف انجام ندادهام.
4 ـ ما تصور میکنیم که بزرگترین علت این رأی، این بود که سعد معاذ با دیدگان خود مشاهده کرده بود که رسول خدا بنا به درخواست خزرجیان، از تقصیر طائفه بنی قین قاع گذشت، و فقط اکتفاء کرد که از محیط مدینه بیرون روند.این گروه هنوز خاک اسلام را درست تخلیه نکرده بودند، که کعب اشرف، راه مکه را پیش گرفت و بر کشتگان «بدر» اشکهای تمساحانه ریخت و از پای ننشست تا قریش را برای جنگ مصمم ساخت.در نتیجه، جنگ احد پیش آمد و هفتاد تن از فرزندان اسلام در این راه شربت شهادت نوشیدند.
و همچنین بنی النضیر، مورد عفو و بخشودگی پیامبر قرار گرفتند، ولی در برابر آن، با تشکیل یک اتحادیه نظامی، جنگ احزاب را به وجود آوردند، که اگر کاردانی پیامبر اسلام، و نقشه خندق نبود، در همان روزهای نخست، تار و پود اسلام را به باد میدادند، و بعدها نامی از اسلام باقی نمیماند و هزاران نفر کشته میشدند.
سعد معاذ این مراتب را از نظر خود میگذراند.تجربههای گذشته، اجازه نمیداد که او تسلیم عواطف گردد، و مصالح هزاران تن را فدای دوستی و مصالح یک اقلیت نماید.زیرا به طور مسلم، این گروه در آینده این بار با تشکیل یکاتحادیه وسیعتر، نیروهای عرب را بر ضد اسلام شورانیده و با نقشههای دیگر هسته مرکزی اسلام را به خطر میافکندند.روی این جهت، موجودیت این گروه را صد در صد به ضرر اجتماع مسلمانان تشخیص داد، و یقین داشت که اگر این دسته از تیررس مسلمانان بیرون روند، لحظهای آرام نخواهند گرفت، و مسلمانان را با خطرات بزرگی روبرو خواهند ساخت.
اگر این جهات نبود، ارضاء افکار عمومی برای سعد معاذ فوقالعاده ارزنده بود و رئیس یک ملت (اوس) پیش از هر چیز به پشتیبانی مردمش نیازمند است، و آزردن آنها و رد سفارشهای آنان، بزرگترین لطمهایست که به رئیس یک جمعیت متوجه میگردد.ولی او تمام این درخواستها را بر خلاف مصالح هزاران مسلمان تشخیص داد، از اینرو، نارضایتی عموم را برای خود خرید، و از حکم خرد و منطق سربرنتافت.
شاهد دقت نظر و صحت تشخیص وی اینست: هنگامی که آنها را برای اعدام میبردند، اسرار دل را بیرون میریختند.چشم حیی بن اخطب، آتشافروز جنگ، موقع اعدام به رسولخدا افتاد، و چنین گفت: «من از کینهتوزی با تو پشیمان نیستم، ولی خداوند هر کس را خوار سازد، خوار میگردد» .(10) سپس رو به مردم کرد و گفت: از فرمان خداوند نگران مباشید، ذلت و خواری به بنی اسرائیل از ناحیه خداوند قطعی است.
از زنان، یک تن کشته شد، زیرا او با پرتاب سنگ دستآس (آسیاب دستی)، مسلمانی را کشته بود، و از میان محکومان به اعدام، یک نفر به نام «زبیر باطا» به وسیله شفاعت مسلمانی به نام «ثابت بن قیس» بخشوده شد.زنان و فرزندان او نیز از بند اسارت بیرون آمدند و اموال او پس داده شد.چهار تن از بنی قریظه اسلام آوردند، و غنائم دشمن پس از اخراج یک پنجم که به اداره دارائی اسلام تعلق داشت، میان مسلمانان تقسیم گردید.سواره نظام سه سهم، پیاده نظام یک سهم، پیامبر اسلام خمس غنائم را به زید داد که به نجد برود و با فروش آنها اسب و سلاح و سازو برگ جنگ تهیه نماید.بدین ترتیب، غائله بنی قریظه، در نوزدهم ذی الحجه سال پنج هجرت پایان پذیرفت و آیههای 26 ـ 27 سوره احزاب، در مورد «بنی قریظه» نازل گردید و «سعد معاذ» که در جنگ «خندق» زخمی شده بود، پس از حادثه «بنی قریظه» با همان زخم به شهادت رسید.(11)
پینوشتها:
1. ابن هشام، السیره النبویه، ج3، ص240.
2. ابن هشام، السیره النبویه، ج3، ص239.
.3 «سیره ابن هشام» ، ج 2/234، «تاریخ طبری» ، ج 2/245 ـ .246
4. «سیره ابن هشام» ، ج 2/ .235
.5 «مغازی واقدی» ، ج 2/ .501
.6. ارشاد» / .50
.7 «سیره ابن هشام» ، ج 2/240، «مغازی واقدی» ، ج 2/ .510
8. متن این پیمان که رئیس بنی قریظه به نام «کعب بن اسد» ، آن را نیز امضاء کرده بود، در صفحات پیش گذشت.
9 .تورات، سفر تثنیه، فصل .20
10. اما و الله ما لمت فی عداوتک و لکن من یخذل الله یخذل ـ «تاریخ طبری» ، ج 2/ .250
.11 «سیره ابن هشام» ، ج 2/250 ـ .254