نوشته شده توسط آیت الله جوادی آملی
برترین نعمت معنوى
در سراسر جهان هستى همه نعمتهاى مادى و معنوى از سوى خداى سبحان است: »و ما بکم من نعمة فمن اللّه«؛ نعمتهایى که1 انسانهاى عادى هرگز توان شمارش آن را ندارند: »و إن تعدّوا نعمة اللّه لا تحصوها«2. خداى سبحان در قرآن کریم گاهى از نعمتهاى مادى و روزیهاى ظاهرى، مانند آسمان، زمین، آفتاب و ماه یاد مىکند و گاهى از نعمتهاى معنوى و باطنى؛ چنانکه به عیساى مسیح می فرماید:
إذ قال الله یا عیسى ابن مریم اذکر نعمتى علیک و على والدتک إذ أیّدتک بروح القدس تکلّم الناس فى المهد و کهلاً و إذ علّمتک الکتاب و الحکمة و التوریة و الإنجیل و إذ تخلق من الطّین کهیئة الطّیر بإذنى فتنفخ فیها فتکون طیراً بإذنى و تبرئ الأکمه و الابرص بإذنى و إذ تخرج الموتى باذنى.3
به یاد نعمتهایى باش که به تو و مادرت مریم دادم، آنگاه که تو را به روح القدس تأیید کردم که در گهواره و نیز در میانسالى با مردم سخن گفتى و آنگاه که تو را کتاب و حکمت و تورات و انجیل آموختم و آنگاه که به اذن من از گلف به شکل پرنده مىساختى، پس در آن مىدمیدى و به اذن من پرندهاى مىشد و کور مادرزاد و پیس را به اذن من شفا مىدادى و آنگاه که مردگان را به اذن من [زنده از قبر] بیرون مىآوردى.
درباره بنى اسرائیل نیز نعمتهایى محدود را یادآورى کرده، مىفرماید:
یا بنى اسرائیل اذکروا نعمتى التى أنعمت علیکم.4
اى بنىاسرائیل، به یاد نعمتهایى باشید که به شما ارزانى داشتم.
نعمتهاى معنوى مراتب و درجاتى دارد و در میان آنها برترین نعمت، رسالت و امامت است. از این رو در قرآن کریم از هر دو نعمت به »منت« (نعمت سنگین و توان فرسایى که حمل و هضم آن دشوار باشد، نه منت زبانى) تعبیر مىکند، درباره رسالت و بعثت پیامبران مىفرماید:
لقد منّ اللّه على المؤمنین إذ بعث فیهم رسولاً من أنفسهم.5
و درباره امامت نیز مىفرماید:
و نرید أن نمنّ على الّذین استضعفوا فى الأرض و نجعلهم ائمّة و نجعلهم الوارثین6.
زیرا پیامبر و امام تأمین کنندگان سعادت ابدى انسان هستند.
فرشتگان با همه قداست و شرافتى که دارند، تنها مىتوانند واسطه فیض باشند، ولى نمىتوانند هدایت و رهبرى مستقیم جامعه بشرى را بر عهده بگیرند. موجود کامل و جامعى که مىتواند فیض الهى را معصومانه از خدا دریافت کند و معصومانه به جوامع بشرى ابلاغ کند و خود نیز معصومانه به آن عمل کند، انسان کامل، مانند پیامبر و امام است. از این رو خداى سبحان در قرآن کریم بر نبوت و امامت که جامع آن دو »ولایت« است تکیه کرد و آن را مورد امتنان قرار داد، در حالى که درباره آفرینش آسمانها و زمین و بهشت و قیامت به منت یاد نکرد؛ زیرا آسمانهإ؛ و زمین گر چه بزرگ است، لیکن در برابر نعمت سنگین و توانفرساى7 رسالت و امامت کوچک است.
درباره رسالت و امامت نیز در قرآن کریم تنها درباره جریان غدیر خم و ولایت امیر مؤمنان، علیهالسلام، تعبیر منحصر به فرد »اتمام نعمت« آمده است:
الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتى8.
سخن از »انعمت علیکم« نیست، بلکه خداوند مىفرماید: أتممت علیکم نعمتى. نعمتم را بر شما تمام کردم.
یعنى همانطور که نبوت و رسالت پیامبر اکرم، صلّىاللَّهعلیهوآله، کاملترین نبوت و رسالت است و پس از آن نبوتى نیست، ولایت و امامت على و اولاد على، علیهمالسلام، نیز کاملترین ولایت و امامت است و پس از آن امامتى نیست. از منظر قرآن کریم در غدیرخم که عید بزرگ ولایت است، نعمتهاى معنوى الهى به برترین حد و بالاترین نصاب خود رسید و چون نعمتى برتر از ولایت على و اولاد على، علیهالسلام، نیست، عید غدیر برترین اعیاد امت اسلامى است و اعتقاد به ولایت تکوینى و تشریعى امامان معصوم، علیهالسلام، و باور داشتن وساطت و شفاعت و وسیله بودن آنان از مهمترین برکاتى است که نصیب امت اسلامى شده است
امامت، تداوم رسالت
خداى سبحان امامت را ادامه رسالت وهمتاى آن مىداند. از این رو در حادثه جهانى غدیر خم به پیامبر اکرم، صلّىاللَّهعلیهوآله، فرمود: اگر نصب على بن ابى طالب على، علیهالسلام، رابه دست خود انجام ندهى و ولایت را تببین نکنى اصلا به رسالت الهى عمل نکردهاى؛ یعنى رسالت منهاى امامت معادل رسالت منهاى رسالت است؛ زیرا آنچه اساس رسالت را حفظ مىکند همان امامت است.
بهترین معرّف براى عظمت روز غدیر و حادثه جهانى این روز، قرآن و عترت است. چه حادثهاى در روز هجدهم ماه ذى حجه در سرزمین غدیر رخ داد که این روز را براى ابد عید کرد؟ خداى سبحان در سوره مائده به رسول اکرم، صلّىاللَّهعلیهوآله، مىفرماید:
یا أیّها الرسول بلّغ ما أفنزل الیک من ربّک و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللّه یعصمک من النّاس.
گرچه پیامبر داراى مقام نبوت نیز هست، لیکن در این پیام آسمانى رسالت او مطرح است. از این رو با خطاب »یا أیّها النبى« آغاز نشد. گزینش عنوان »رسالت« از یک سو، مجهول آوردن فعل »أفنزل« که نشانه اهمیت مطلب است از سوى دیگر ونیز انتخاب عنوان »ربّک« که نشانه آن است که تو عبد آن ربّى و او مولاى تو است و تو باید از او اطاعت کنى، از سوى سوم، نشانه اهمیت آن مطلب است.
دو عنوان رسالت و ربوبیت که در این آیه آمده نشانه آن است که از منظر قرآن کریم در غدیرخم که عید بزرگ ولایت است، نعمتهاى معنوى الهى به برترین حد و بالاترین نصاب خود رسید و چون نعمتى برتر از ولایت على و اولاد على، علیهالسلام، نیست، عید غدیر برترین اعیاد امت اسلامى اس
رسالت پیامبر و ربوبیت خدا هر دو در آفرینش رویداد جهانى غدیر خم نقش دارد، یعنى خدایى که پروردگار بشر است، باید آنها را بپروراند و پرورش بشر بدون شریعت و مجرى شریعت میسور نیست و تو رساننده این پیامى از این جهت که رسولى و با مردم رابطه دارى در اینجا موظفى، نه از آن جهت که نبى هستى.9
از این رو در آیه کریمه هم »رسالت رسول «مطرح شد و هم »ربوبیت خدا«. رسالت رسول اقتضا دارد که وى پیام خدا را بدرستى دریافت و ابلاغ کند واگر این پیام را به جوامع انسانى ابلاغ نکرد گویا هیچ کارى نکرده است. از این رو به پیامبر، صلّىاللَّهعلیهوآله، فرمود: اگر آنچه را از سوى پروردگارت بر تو نازل شده به مردم ابلاغ کنى رسالت خدا را ابلاغ نکردهاى: و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته.
اگر در این آیه مىفرمود: »إن لم تفعل فما بلّغته«، بدین معنا بود که اگر آنچه را نازل کردهام تبلیغ نکردى، همان را تبلیغ نکردى و این همان اتحاد مقدم و تالى و موضوع و محمول است که در قضایا غیر علمى و بى فایده است. هر دستورى که خدا به پیامبر مىدهد اگر پیامبر به آن عمل نکند، آن دستور را عمل نکرده است. ثانیاً نفرمود:»إن لم تفعل فما بلّغت رسالتک«، یعنى اگر آن پیام الهى را نرساندى رسالت خود را در خصوص آن امر ایفا نکردهاى؛ زیرا این جمله نیز گرچه قبح اتحاد مقدم و تالى را ندارد، لیکن قضیه شرطیه سودمندى نیست. این جمله نورانى بدین معناست که، تو رسول خدایى و رسالتت به پایان خود نزدیک مىشود؛ اکنون اگر امامت و خلافت امیر مؤمنان، على، علیهالسلام، را ابلاغ نکنى اصلاً آن رسالت الهى را ابلاغ نکردهاى و دیگر در صف مرسلان نخواهى بود: و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته.
رسالت ربّ در این جمله چون مطلق است و هیچ قیدى ندارد، بدین معناست که در صورت عدم تبیین امامت و نصب امام دیگر سمت رسالت نخواهى داشت و اصلاً به وظیفه و رسالت الهى خود عمل نکردهاى؛ زیرا امام و امامت تضمین کننده اصل دین است.
حاصل این که، مراد این نیست که اگر رسالت نصب جانشین را نادیده گرفتى، خصوص این رسالت را نرساندهاى، بلکه مراد این است که اگر رسالت ولایت و خلافت على، علیهالسلام، را ابلاغ نکردى، رسالتت را هرگز ایفا نکردهاى .
وعده صیانت الهى
در ذیل همین آیه فرمود: و اللّه یعصمک من الناس. خدا تو را از آسیب مردم حفظ مىکند.
این که خداى سبحان فرمود خدا تو را از آسیب مردم مصون نگاه مىدارد، مراد چه آسیبى است؟ اولاً، روزى که نبى گرامى تنها بود و دشمنان مسلح بودند نترسید و خداى سبحان به وى فرمود
فقاتل فى سبیل اللّه لا تکلّف الّا نفسک و حرّض المؤمنین عسى اللّه أن یکفّ بأس الّذین کفروا و اللّه أشدّ بأساً و أشدّ تنکیلاً.10
تو موظفى براى حفظ دین دفاع کنى و [اگر احدى تو را در دفاع و جهاد یارى نکند] تنها تو مکلفى [در صحنه حضور پیدا کنى و مجاهد نستوه باشى]. مؤمنان را نیز به جهاد ترغیب کن، باشد که خداوند آسیب کسانى را که کفر ورزیدهاند از آنان باز دارد و خداست که قدرتش بیشتر و کیفرش سختتر است.
رسول گرامى در ردیف معدود مبلغان الهى است که از بشر هراسناک نبود تا بر اثر هراس از مردم در تبلیغ حادثه تاریخى غدیر تسامح کند؛ زیرا به شهادت قرآن کریم آن روزى که همه مسلح بودند و رسول گرامى بىسلاح بود از هیچ کس هراسى نداشت.
فرار از میدان جنگ که از گناهان کبیره است، از نظر فقهى براى افراد عادى حدى دارد که حد آن در آغاز، مقاومت یک نفر در برابر ده نفر و پس از تخفیف، مقاومت یک رزمنده در برابر دو نفر بود، ولى فرار از میدان11 جنگ براى رسول اکرم، صلّىاللَّهعلیهوآله، حرام بود و هیچ حد و مرزى نداشت؛ یعنى هرگز پیغمبر مأذون نبود میدان کارزار را ترک و فرار کند، گرچه همه مردم روى زمین دشمن او باشند و علیه او در مصاف شرکت کنند. هم حکم فقهى رسول اکرم، صلّىاللَّهعلیهوآله، این بود که در صحنه جنگ حق فرار نداشت و هم سنت و سیرت قطعى آن حضرت این بود که از احدى هراسناک نبود تا فرار کند و صحنه را ترک کند. پس آن روزى که همه مسلح بودند و انبوه دشمن وى را احاطه کرده بود و او تنها و بى سلاح بود و تنها امیر مؤمنان، علیهالسلام، یار و یاور وى بود، از احدى نمىترسید.
ثانیاً، در حجاز آن روز بویژه در اواخر دوران رسالت، یعنى در حجةالوداع همه تسلیم شده بودند و حجاز آرام شده بود. نامه رسمى رسول گرامى به امپراتورى ایران وروم نیز رسیده بود. قهراً پیامبرى که اصلاً از کسى نمىهراسید و آن روزى که تنها بود نیاز به حافظ نداشت و تنها به قدرت غیبى خداى حفیظ تکیه مىکرد، امروز که بعد از فتح مکه فرمانده کل قواى حجاز است و نامه رسمى براى امپراتورى ایران و روم مىنگارد از چه مىترسید؟ با تشریح فضاى حجاز از یک سو و تحلیل فضاى جهان معاصر بعد از فتح مکه از سویى دیگر، روشن شده است که پیغمبر از احدى در جنگ نظامى هراسى نداشت.
این که در بخش پایانى آیه فرمود خدا تو را از مردم حفظ مىکند، معلوم مىشود نگرانى پیامبر از خطر نظامى نبود؛ به همان دو شاهدى که یاد شد. عمده خطر سیاسى و جوسازى مردم حجاز بود که مبادا بر اثر ضعف فرهنگى دچار شبهه شوند و بگویند: رسول گرامى داعیه رسالت در سرپروراند تا مردم را محکوم خاندان خود کرده، پسر عمو و داماد خود را جانشین خویش کند و امارت بر مردم را میراث و موروث خاندان خود گرداند. این ترس همواره هست و ترس نظامى نیست تا کسى بگوید من خوف ندارم و خون شهید مؤثّر است. اگر مردم جاهل و عوام بودند و قدرت تحلیل نداشتند، رهبر الهى نیز کارى از پیش نمىبرد.
نگرانى موسى از جهل مردم •
بدترین مشکل براى رهبران الهى ضعف فرهنگى مردم است؛ موساى کلیم که از پیامبران بزرگ اولوالعزم بود، کسى است که بین دریا و شمشیر نمىترسید؛ وقتى ذات اقدس خداوند به او دستور داد به سوى دریا حرکت کن ،بنى اسرائیل معترضانه به او گفتند: اى موسى! دریا در پیش روى و شمشیر فراعنه در پشت سر ماست و ما را بین دو مرگ میخکوب کردهاى.
موسى، علیهالسلام، گفت: کلاّ إنّ معى ربّى سیهدین.12 چنین نیست؛ زیرا پروردگارم با من است و بزودى مرا راهنمایى خواهد کرد.
با حرف ردع »کلّا« آنان را خاموش کرد و فرمود امواج دریا و شمشیر فراعنه در اختیار خداست. اگر خدا بگوید بازگرد، باز مىگردم و پیروز مىشوم و اگر بگوید به دریا برو به دریا مىروم.
گاهى فرمانده در میدان نبرد به سربازان خود دستور پایدارى مىدهد و شهادت در راه خدا را فضیلت معرفى مىکند، ولى گاهى تشر مىزند و مىگوید: »کلّا« یعنى ما در امانیم.
وقتى پیروان موساى کلیم گفتند بین دو مرگ گرفتار شدیم، کلیم خدا نفرمود صبر کنید. خدا صابران را دوست دارد و اگر شهید شدیم اجرمان با خداست. مىگوید ما بین دو مرگ نجات پیدا کرده و پیروزیم.
أضرب بعصاک البحر.13 با عصاى خود به دریا بزن.
موسى، علیهالسلام، عصاى خود را به دریا زد و دریا بستر خاکى شد و آنها گذشتند، ولى چون فرعون و فرعونیان آمدند در کام امواج خروشان غرق شدند: فغشیهم من الْیمّ ما غشیهم.14
موساى کلیم که بین دو مرگ به یاد خدا بود و امنیت خود را از خدا دریافت کرده بود، احساس ترس نکرد، اما وقتى ساحران فرعون چوبها و طنابها را در میدان مبارزه انداختند:
سحروا أعین النّاس و استرهبوهم.15 مردم که تماشاچى میدان مسابقه بودند دیدند مارهاى فراوانى در این میدان در جنب و جوش است، موسایى که عصا را اژدها مىکند و خود اژدها افکن است
، دراین صحنه ترسید: فأوجس فى نفسه خیفةً موسى.16
امیرالمومنین، علیهالسلام، در تحلیل ترس حضرت موسى مىفرماید: موساى کلیم بر خود نترسید، ترس وى از این بود که جاهلان پیروز شوند و مردم را به گمراهى بکشانند. ترس موساى کلیم از این بود که ساحران با عصاها و طنابها میدان مسابقه را میدان مار کردند. او اگر عصا را بیندازد و آن هم یک مار بشود و مردم نتوانند بین سحر ساحران و اعجاز او فرق بگذارند. چه کند؟
لم یوجفس موسى، علیهالسلام، خیفة على نفسه، بل أشفق من غلبة الجهّال و دول الضلال.17 آن که نتواند بین سحر و معجزه فرق بگذارد با او چه مىتوان کرد؟ آن صحنه جاى این نبود که کسى از سر نصیحت بگوید: »سحر با معجزه پهلو نزند، دل خوش دار«؛ زیرا بر اثر ضعف فکرى مردم سحر با معجزه پهلو مىزد و موساى کلیم از ضعف فکرى مردم مىترسید.
هراس رسول گرامى نیز از این بود که مردم نتوانند تشخیص بدهند که ولایت على بن ابى طالب، علیهالسلام، در رخداد غدیر، حکم خدا و نصب الهى است. شخصیت على، علیهالسلام، همانند ندارد و هرگز سخن از امارات و سلطنت نیست. خداى سبحان که فرمود: »و الله یعصمک من الناس«، یعنى کارى مىکنم که طرز فکر مردم دگرگون شود و مردم کار تو را توطئه نپندارند و تو را متهم نکنند، چنانکه موساى کلیم بشارت داد:
لا تخف انّک أنت الأعلى و ألق ما فى یمینک تلقف ما صنعوا إنّما صنعوا کید ساحر و لا یفلح السّاحر حیث أتى.18 مترس که تو خود برتر و پیروزى و آنچه در دست دارى بینداز تا هر چه را ساختهاند ببلعد. در حقیقت آنچه سرهم بندى کردهاند، افسون افسونگران است و افسونگر هر جا برود رستگار نمىشود.
مردم خواهند دید که در صحنه مسابقه اژدهایى حرکت مىکند و دیگر چیزى جز چوبهاى خشک و طنابهاى بى روح و سرد نیست؛ مردم دیگر طناب و چوب مىبینند، نه مار. خاصیت کار تو این است که کید و صنع ساحران را مىبلعد، نه چوب و عصا و طناب را. خداى سبحان با چنین اهمیتى حادثه غدیر را براى رسول گرامى تحلیل و تبیین کرد.
روز نومیدى کافران
پیامبر، صلّىاللَّهعلیهوآله، روز غدیر از مردم پرسید: آیا به رسالت الهى خود عمل کردم و آیا نسبت به شما اولى، و والى هستم؟ حاضران گفتند: آرى .آنگاه فرمود: من کنت مولاه فعلىّف مولاه. هر کس که من والى و سرپرست اویم على [علیهالسلام] والى اوست
در این زمینه آیه سوم سوره مبارکه مائده نازل شد و اعلام داشت که: الیوم یئس الّذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الإسلام دیناً.19
امروز کافران از [کارشکنى در] دین شما نومید شدند؛ پس از ایشان مترسید و از من بترسید. امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را براى شما برگزیدم
در این آیه دو بار واژه »ألیوم« آمده است. در قران کریم اغلب، کلمه »یوم« و »یومئذ« درباره معاد است و در این آیه واژه »یوم« درباره ظهور ولایت و امامت به کار رفته است
قرآن تبیین مطالب مهم رابا »الّا« یا »ألیوم« آغاز مىکند. در بسیارى از آیات که درباره احکام نازل شده خدا نفرمود»الیوم« اما در این گونه موارد»الیوم« یعنى امروز خبر مهمى رسیده و آن ولایت است که دوستان بر اثر تولى اولیاى حق به کمال و تمام رسیده و شادمانند و دشمنان که طمعشان قطع شده ناامیدند.
دشمنان پیامبر اکرم،صلّىاللَّهعلیهوآله، مىگفتند: ... نتربّص به ریب المنون.20 ما مرگ پیامبر را انتظار مىکشیم و با مرگ او، بساطش برچیده مىشود؛ چون با کتاب و قانون مىشود مبارزه کرد، ولى با رهبر محیى و مجرى قانون نمىشود مبارزه کرد.
در غدیر غم حادثهاى اتفاق افتاد که کافران ناامید شدند؛ چنانکه بر اساس سوره مبارکه کوثر، خدا به پیغمبر چیزى داد که دشمن ناامید شد. پیام سوره کوثر این است که خدا به پیغمبر کوثرى داده که مایه بقاء و دوام نبوتش خواهد بود. از این رو به آن حضرت مىفرماید: إنّ شانئک هو الأبتر21. [تو ابتر، یعنى بى نتیجه و عقیم نیستى]، بلکه دشمن تو عقیم و کارش نافرجام است.
کسى که کارش بى هدف است و به مقصد نمىرسد؛ ابتر است.
بارزترین مصداق کوثر وجود مبارک فاطمه، علیهاالسلام، است. پس روزى که فاطمه چشم به جهان مىگشاید و روزى که على، علیهالسلام، در غدیر خم به خلافت منصوب مىشود، دوام و بقاى دین تضمین مىگردد و دشمن در آن روز ابتر و ناامید است. »ألیوم« در این آیه که همان »یوم الله« و روز ظهور فیض الهى است؛ یعنى روزى که فیض ویژه الهى تجلى کرده است:
ألیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الإسلام دیناً. روزى که دینف ناقص، کامل و نعمتف ناتمام، تمام و اسلامف خداپسند به مردم معرفى شده است
در صدر سومین آیه سوره مائده چند حکم فقهى مانند حرمت مردار، خون و گوشت خوک بیان شده است: حرمت علیکم المیتة و الدّم و لحم الخنزیر.
این احکام فقهى در سورههاى نحل انعام و بقره نیز بود. در سوره نحل که در مکه نازل شده، مىفرماید: إنّما حرّم علیکم المیتة و الدّم و لحم الخنزیر و ما أفهل لغیر اللّه به...22 خدا مردان و خون و گوشت خوک و آنچه را که نام غیر خدا بر آن برده شده حرام گردانیده است.
در سوره انعام نیز که از سورههاى مکى است مىفرماید:
قل لا أجد فیما أوحى إلىّ محرّماً على طاعم یطعمه إلّا أن یکون میتة أو دماً مسفوحاً أو لحم خنزیر فإنّه رجس أو فسقاً أهلّ لغیر اللّه به...23 بگو در آنچه بر من وحى شده؛ بر خورندهاى که آن را مىخورد هیچ حرامى نمىیابم، مگر آن که مردار یا خون ریخته یا گوشت خود باشد که اینها هم پلید است، یا قربانى که از روى نافرمانى به هنگام ذبح نام غیر خدا بر آن برده شده باشد.
در سوره بقره نیز که در سال اول هجرت رسول اکرم، صلّىاللَّهعلیهوآله، به مدینه بر آن حضرت نازل شد، آمده است: إنّما حرّم علیکم المیتة و الدّم و لحم الخنزیر و ما أفهل لغیر اللّه به...24 خداوند تنها مردار و خون و گوشت خوک و آنچه را که هنگام سر بریدن نام غیر خدا بر آن برده شده، بر شما حرام گردانیده است. آیا با چند حکم فقهى مانند حرمت مردار و خون و گوشت خوک که در مکه و مدینه مکرر گفته شده دین کامل شد؟! یقینا چنین نیست.
چند حکم فقهى که کافران آنها را اسطوره مىپنداشتند و مىگفتند: و إذا تتلى علیهم ایاتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا إن هذا إلّا أساطیر الأولین.25 بخوبى شنیدیم، اگر مىخواستیم قطعا ما نیز همانند این را مىگفتیم این جزء افسانههاى پیشینیان نیست.
چگونه عامل نومیدى کافران مىشود؟ نوشتن و نشر دادن رساله عملیه کامل دشمن را ناامید نمىکند تا چه رسد به چند حکم فقهى محدود.
از سوى دیگر پیش از این جمله »ألیوم أکملت« فرمود: امروز کافران [که توطئه براندازى نظام دینى را داشتند] ناامید شدند.
مراد قرآن از کفار، تنها کافران حجاز نیست؛ زیرا آنان پس از فتح مکه سپر انداختند و فوج فوج به دین خدا درآمدند: إذا جاء نصراللّه و الفتح و رأیت النّاس یدخلون فى دین اللّه أفواجاً.26
آنان یا مسلمان شدند یا تسلیم و از براندازى نظام دین نومید شدند. این که فرمود: »ألیوم یئس الّذین کفروا« مراد، کافران روم و ایران و حجاز است. آیا چند حکم فقهى که چندین بار قبلا هم نازل شده مایه ناامیدى کافران است؟ معلوم مىشود خبر جدیدى در یوماللّه غدیر ظهور کرده و پایگاه مستحکمى براى امّت و آیین ایجاد شده است.
در روز غدیر، معلم و مفسر قرآن، مدافع دین ،معلم و مزکّى مردم و حافظ نظام اسلامى و بیت المال و مرزهاى کشور و بالاخره صاحب دین منصوب شد. پس تنها سخن از »سوادٌ على بیاض« و احکامى نوشته شده بر چهره پوست و کاغذ و چوب نیست تا بتوان آن را به بازى گرفت.
در روز غدیر والى، امام و خلیفه آمد و کافر بدخواهى که در کمین نشسته بود تا دین و نظام دینى را از ریشه براندازد، ناامید شد؛ زیرا فهمید که دین، صاحب، متولى، مجرى و مبین دارد. بعد فرمود: »فلا تخشوهم« دیگر از کافران نترسید؛ زیرا رهبر و والى دارید و از دشمن ناامید هراسى نیست.
بنابراین، امامت و ولایت و رهبرى مایه امید مسلمانان و موجب ناامیدى کافران است. در این جا سخن از مذهب و فرقه خاص نیست. بلکه سخن از اصل اسلام است، اگر امامت و ولایت حفظ شود دین زنده مىماند .
29 بهمن ماه 1383
......................................................................................................................
پى نوشتها
ا1. سوره نحل (16)، آیه 53. 2. همان، آیه 18. 3. سوره مائده (5)، آیه 110. 4.سوره بقره (2)، آیه 47. 5. سوره آل عمران (3)، آیه 164. 6.سوره قصص (28)، آیه 5؛ چون نبوت به خاتمیت مىانجامد، در آیه اول از آن با فعل ماضى »مَنّ« یاد کرد، ولى درباره امامت که تا قیامت ادامه دارد در آیه دوم با فعل مضارع »یفمنّ« که نشان استمرار است، یاد مىکند. 7.تحمل و هضم نبوت و امامت براى نوع انسانها میسر نیست. پیامبرشناسى و امامشناسى و دریافت درست پیام این برگزیدگان الهى و عمل کردن به آن بسیار دشوار است. 8.سوره مائده (5)، آیه 3. 9.»نبىّ« یعنى انسانى که گزارش را از ذات اقدس خداوند دریافت مىکند و »رسول« یعنى کسى که باید پیام الهى را به جوامع بشرى برساند. چهره ارتباط انسان کامل با خدا »نبوت« وچهره ارتباط وى با جوامع بشرى »رسالت« است. 10. سوره نساء (4)، آیه 84. 11. سوره انفال (8)، آیات 66-65. 12. سوره شعراء (26)، آیه 62. 13. همان، آیه 63. 14. سوره طه (20)، آیه 78. 15.سوره اعراف (7)، آیه 116. 16.سوره طه (20)، آیه 67. 17.نهج البلاغه، خطبه 4. 18.سوره طه (20)، آیات 69-68. 19.سوره مائده (5)، آیه 3. 20.سوره طور (52)، آیه 30. 21.سوره کوثر (108)، آیه 3. 22.سوره نحل (16)، آیه 115. 23.سوره انعام (6)، آیه 145. 24. سوره بقره (2)، آیه 173. 25. سوره انفال (8)، آیه 131. 26. سوره نصر (110)، آیات 2-1.