سقیفه بنی ساعده
اصل رخداد سقیفه به روایت شیخ مفید
طبق نظر مشهور علمای شیعه پیامبر (ص) در بیست وهشتم صفر سال یازدهم هجری در سن شصت وسه سالگی رحلت فرمود[1] ، و توسط امیرمؤمنان (ع) د ر خانه خودش ، مجاور مسجد النبی دفن گردید. ولی در همان ساعات درگیریهایی بین مهاجران و انصار بر سر خلافت رخ داد به گونه ای که بیشتر مردم در حین دفن رسول خدا (ص) حضور نداشتند ، و بر آن حضرت نماز نخواندند .[2] این وضع به گونه ای شد که حضرت زهراء (س) فریاد زد « وا سوءَ صباحا» « وای چه روز بدی است! » و خلیفه اول وقتی این صدا را شنید گفت : « إنّ صباحکِ لصباح سوء » « روز تو روز بدی است ». [3]
و در اثر مشغول بودن علی (ع) به کفن و دفن رسول خدا (ص) و نبودن بنی هاشم در میان آنها به خاطر مصیبتی که در اثر فوت رسول خدا (ص) به آنها وارد آمده بود ، به سرعت بدنبال تعیین حاکم رفتند و در سایه اختلاف داخلی انصار و از آنجا که حزب طلقا و آنان که از آنها به مؤلفه القلوب[4] یاد می شد می خواستند خلیفه قبل از تمام شدن مراسم تدفین و فراغت یافتن بنی هاشم ، تعیین گردیده و خلافت در جایی که آنها می خواهند مستقر شود ، به سرعت با ابوبکر به خاطر اینکه در محل حضور داشت بیعت کردند. [5]
وقتی کار بیعت با ابوبکر تمام شد ، مردی نزد أمیر مؤمنان (ع) آمد ، در حالی که حضرت با بیل مشغول صاف کردن قبر رسول خدا (ص) بود ، گفت : مردم با ابوبکر بیعت کردند ، انصار در اثر اختلاف شان شکست خوردند و طلقا هم از ترس اینکه شما به حکومت برسید ، با وی بیعت کردند ، حضرت به بیل تکیه داد و این آیات مبارکه را تلاوت فرمودند :
بسم الله الرّحمن الرّحیم : « ألم + أحسب الناس أن یترکوا أن یقولوا آمنّا و هم لا یفتنون + ولقد فتنّا الذین من فبلهم فلیعلمنّ الله الّذین صدقوا و لیعلمنّ الکاذبین + أم حسب الّذین یعملون السّیّئات أن یسبقونا ساء ما یحکمون »[6] « الم + آیا مردم گمان می کنند همین که بگویند ایمان آورده ایم رها می شوند و آزمایش نخواهند شد + همانا کسانی را که پیش از آنها بودند آزموده ایم (و اینها را نیز می آزماییم )، باید علم خدا در باره کسانی که راستگو هستند و کسانی که دروغگو هستند تحقق یابد .+ آیا کسانی که اعمال زشت انجام می دهند گمان می کنند بر قدرت ما چیره خواهند شد ؟ ! چه بد داوری می کنند. » [7]
ابوسفیان نزد درب خانه رسول خدا (ص) آمد و در حالی که علی (ع) و عباس عموی پیامبر (ص) خیره خیره رفتارش را زیر نظر داشتند با صدای رسا اشعاری بدین معنا خواند :
« بنی هاشم نگذارید مردم به شما طمع کنند ، مخصوصا قبیله تیم بن مرّه و عدیّ[8] ، خلافت تنها از آن شما ست ، کسی جز علی شایستگی آن را ندارد ، ای أبا الحسن دستت را با حزم و درایت دراز کن ، همانا تو شایسته ترین فرد برای این کار هستی »[9]
سپس با صدای بلند گفت : ای بنی هاشم ، ای فرزندان عبد مناف ، آیا راضی شده اید أبوفصیل این فرد پستِ فرزند پست ، بر شما حکومت کند ، اگر بخواهید من مدینه را برایتان پر از نیروی نظامی می کنم .
حضرت در پاسخ وی فرمودند : « ارجع یا أباسفیان ، فوالله ما ترید الله بما تقول ،ومازلت تکید الإسلام و أهله ، و نحن مشاغیل برسول الله صلّی الله علیه و آله ، و علی کلّ امریء ما اکتسب.... » [10] « أبو سفیان برگرد ، به خدا قسم تو برای خدا این پیشنهاد را نمی کنی ، تو همواره در پی ضربه زدن به اسلام و فریفتن مسلمانان بوده ای ، ما اکنون مشغول رسیدگی به کار [ تدفین ] رسول خدا (ص) هستیم ، و هر کسی مسئول عمل خود خواهد بود. » [11]
سپس ابو سفیان به طرف مسجد رفت و بنی امیه را برای گرفتن خلافت تحریک کرد ولی کسی به دنبالش نرفت.[12]
بدین سان فتنه بزرگی در میان امت پیامبر (ص) پدید آمد که آتش آن تنها به خانه بر پا کنند گانش نیفتاد بلکه دامنگیر همه مسلمانان شد .
[1] - رک : بحار الانوار ، ج 22 ، ص514 و الارشاد ، ج 1 ، ص 189 درباره تاریخ رحلت نبی اکرم (ص) اقوال دیگری نیز وجود دارد : رک : بحار الانوار، ج 22 ، ص 514- 521 و الطبقات الکبری ، ج 2 ، ص 272-274
[2] - الارشاد ، ج 1، ص189
[3] - الارشاد ، ج 1، ص189
[4] - مقصود از حزب طلقا و مؤلفه القلوب آن دسته از قریش هستند که تا روز فتح مکه ایمان نیاورده بودند ولی پس از فتح مکه از ترس شمشیر مسلمانان اسلام را پذیرفتند .
[5] - الارشاد ، ج 1، ص189
[6] - عنکبوت / 1-4
[7] - حویزی ، تفسیر نور الثقلین ، ج 4 ، ص149/ 11 ؟ و الارشاد ، ج 1 ، ص 189-190
[8] - مقصود قبیله خلیفه اول و دوّم است .
[9] - بنی هاشم لاتطمعوا الناس فیکم و لا سیّما تیم بن مرّه أو عدیّ
فما الأمر إلا فیکم و إلیکم ولیس لها إلا أبو حسن علیّ
أبا حسن فاشدد بها کفّ حازم فإنّک بالأمر الذی یُرتجی ملیّ
[10] - الارشاد ، ج1 ، ص 190
[11] - از جمله ما مشغول کار رسول خدا (ص) هستیم بر می آید این گفتگو زمانی رخ داد که هنوز خلافت ابوبکر تثبیت نشده بود و رسول خدا (ص) به خاک سپرده نشده بود.
[12] - رک : الارشاد ، ج1 ، ص 190