ابن حجر عسقلانى از «قرطبى» نقل مى کند که: «مقصود از «هجر» در این حدیث سخن انسان بیمار است که درست حرف نمى زند و لذا به حرف او اعتنایى نمى شود». سپس مى افزاید: « ووقوع ذلک من النبى(صلى الله علیه وآله) مستحیل لانّه معصوم فى صحّته و مرضه لقوله تعالى (وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى) و لقوله (صلى الله علیه وآله) إنّى لا اقول فى الغضب والرضا إلاّ حَقّاً ; وقوع چنین امرى (هذیان گویى) از پیامبر(صلى الله علیه وآله) محال است; زیرا آن حضرت در سلامت و بیماریش معصوم است، به دلیل سخن خداوند که مى فرماید: «او (پیامبر) از سر هوا و هوس سخن نمى گوید» و به دلیل سخن خود آن حضرت که فرمود: « من در حال خشم و خشنودى (در هر حالى) جز حق نمى گویم».(30)
بدرالدین عینى نیز در «عمدة القارى» که در شرح صحیح بخارى است، دقیقاً همین مطلب را مى گوید.(31)
دانشمند معروف دیگرى به نام «نووى» نیز در شرح صحیح مسلم مى گوید: «إعلم انّ النبى معصوم من الکذب و من تغییر شیء من الاحکام الشرعیة فى حال صحته وحال مرضه; بدان که پیامبر(صلى الله علیه وآله) یقیناً از سخن دروغ و ناروا و تغییر احکام شرعى چه در حال صحت و چه در بیمارى معصوم است».(32)
اضافه بر آیات متعددى از قرآن مجید که قبلا به آن اشاره شد، اینها همگى گواه است که مقام پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فراتر از این بود که سخن نادرستى در تمام عمر از او سر زند.
قابل توجه اینکه گروهى از دانشمندان اهل سنت دست به توجیهاتى براى این مسأله مسلم تاریخى زده اند، که راستى شگفت آور است!!
مسأله اى به این روشنى توجیه ندارد، آیا بهتر نبود به جاى توجیهات غیر منطقى، پیشداورى هاى خود را کنار مى گذاشتند و مى گفتند خطاى بزرگى از شخص یا اشخاصى سر زده که همه مى دانیم آنها جایز الخطا بوده اند.
به عنوان نمونه در کتاب «فتح البارى فى شرح صحیح البخارى» که از مهمترین کتب نزد این برادران است مى خوانیم: علما متفقند که قول عمر حسبنا کتاب الله (قرآن براى ما کافى است) نشانه قوت فقه و دقت نظر او است!!(33) آیا جمله قبل از آن که گفته است: «بیمارى بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) چیره شده (و پریشان گویى مى کند)» نیز نشانه فقه و دقت نظر است؟!
به علاوه آیا کتاب الله بدون سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) کافى است در حالى که حتى عدد رکعات نماز، و نصاب زکاة، و عدد اشواط طواف و عدد سعى و رمى جمرات و بسیارى از احکام دیگر فقط در سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمده، آیا نفى این امور نشانه فقه و دقت نظر است؟ آیا اعتراف به واقعیت ها بهتر از این گونه توجهات نیست (خدا عالم است!).
مسأله مهم تر!
از این سخنان ناروا و حیرت انگیز که در شش مورد از کتاب صحیح بخارى و سه مورد صحیح مسلم آمده است، که بگذریم این سؤال پیش مى آید که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) چه چیز مهمى را مى خواست بنویسد (یا دستور دهد آن را بنویسند) که با این مخالفت شدید روبه رو شد؟!
به یقین آن مطلب اولا تناسب با آخرین روزهاى حیات پیامبر(صلى الله علیه وآله) داشته.
ثانیاً: مسأله بسیار مهمى بوده که اگر به آن عمل مى شد هرگونه گمراهى و اختلاف ناشى از آن برطرف مى گشت.
ثالثاً: آن مسأله خوشایند بعضى از حاضران نبود، و با آن مخالف بودند.
تصور مى کنیم خواننده گرامى مى تواند حدس زند که آن مسأله چیزى جز مسأله خلافت و ولایت نبود، خلافت چه کسى جز على بن ابى طالب(علیه السلام)؟!
ما معتقدیم پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) پس از بیانات گوناگون در جهت معرفى امام على(علیه السلام) به ولایت امّت و به ویژه پس از ماجراى غدیر، در پى تثبیت امر امامت و خلافت آن حضرت بود;این نکته را مى توان از کلمات مشابه این حدیث و کلمات دیگرى از آن حضرت که درباره عترت گرامى اش فرموده است ـ مخصوصاً حدیث ثقلین ـ بدست آورد; که به خواست خداوند در نوشته هاى بعد درباره حدیث غدیر و حدیث ثقلین سخن خواهیم گفت.
--------------------------------------
پی نوشت :
1 . صحیح بخارى، کتاب العلم، باب 39 (باب کتابة العلم)، ح 4; کتاب الجهاد والسیر; باب 175، ح 1; کتاب الجزیة، باب 6، ح 2; کتاب المغازى، باب 84 (باب مرض النبى ووفاته)، ح 4; همان باب، ح 5; کتاب المرضى، باب 17 (باب قول المریض قوموا عنى)، ح 1 .
2 . صحیح مسلم; کتاب الوصیة،باب6، ح 6; همان باب، ح 7; همان باب، ح 8.
3 . این حادثه در روز پنج شنبه اتفاق افتاد و مطابق نقل طبرى آن حضرت در روز دوشنبه (چهار روز بعد) وفات یافت. طبرى در حوادث سنه یازدهم هجرى مى نویسد: «روزى که رسول خدا رحلت فرمود همه مورخین اتفاق دارند که روز دوشنبه بوده است». در فتح البارى نیز ابن حجر مى نویسد: آن حضرت روز پنج شنبه بیمار شد و روز دوشنبه رحلت کرد. (ج 7، ص 739) .
4 . صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 7 .
5 . صحیح بخارى، کتاب الجهاد و السیر، باب 175، ح 1; کتاب الجزیه، باب 6، ح 2; کتاب المغازى، باب 84 (باب مرض النبى و وفاته)، ح 4 و 5; صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 6 و 7 .
6 . صحیح بخارى،کتاب المرضى،باب17 (باب قول المریض قوموا عنى)،ح1.
7 . همان مدرک، کتاب العلم، باب 39 (باب کتابة العلم)، ح 4 .
8 . صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 8 .
9 . صحیح بخارى، کتاب المغازى، باب 84، ح 4 و صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 6 و 7 .
10 . صحیح بخارى، کتاب المغازى، باب 84، ح 5 .
11 . رجوع کنید به: مسنداحمد، ج 1، ص 222، 293، 324، 325 و 355; ج 3، ص 346; مسند ابى یعلى، ج 3، ص 395; صحیح ابن حبان، ج 8، ص 201; تاریخ طبرى، ج 3، ص 193; کامل ابن اثیر، ج 2، ص 185 وکتب دیگر .
12 . صحیح بخارى، کتاب المغازى، باب 84، ح 5 .
13 . صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 8 .
14 . صحیح بخارى، کتاب المرضى، باب 17، ح 1 .
15 . همان مدرک، کتاب العلم، باب 39 (باب کتابة العلم)، ح 4 .
16 . صحیح بخارى، کتاب الجهاد و السیر، باب 175، ح 1 .
17 . همان مدرک، کتاب المغازى، باب 84، ح 4 و صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 6 .
18 . مصباح المنیر، واژه هجر.
19 . لسان العرب، واژه هجر.
20 . نجم، آیه 3 .
21 . حشر، آیه 7 .
22 . نور، آیه 63. ابن کثیر مى نویسد: «ضمیر «امره» به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بر مى گردد» و در ادامه که قرآن فرمود: (أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ) نیز مى نویسد: «اى فى قلوبهم من کفر او نفاق او بدعة; (مخالفت با رسول خدا(صلى الله علیه وآله) سبب فتنه مى شود) یعنى چنین افرادى در قلبشان به کفر، یا نفاق، و یا به بدعت دچار مى شوند». (تفسیر ابن کثیر، ج 5، ص 131)
23 . صحیح بخارى، کتاب العلم، باب 39، ح 4 .
24 . صحیح بخارى، کتاب الجهاد والسیر،باب175،ح1;کتاب المغازى،باب84، ح 4; کتاب الجزیه، باب 6، ح 2; صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح6.
25 . صحیح بخارى، کتاب المرضى، باب 17، ح 1; کتاب المغازى، باب 84، ح5; صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 8.
26 . صحیح بخارى، کتاب العلم، باب 39، ح 4. در برخى از روایات فقط کلمه «قوموا» آمده است: همان مدرک، کتاب المغازى، باب 84، ح 5; کتاب المرضى، باب 17، ح 1; صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 8 .
27 . صحیح بخارى، کتاب الجزیه، باب 6، ح 2; کتاب المغازى، باب 84، ح 4; کتاب الجهاد والسیر، باب 175، ح 1 (در این حدیث، به جاى «ذرونى» کلمه «دعونى» آمده است). در صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 6، نیز آمده است: قال: «دعونى فالّذى أنا فیه خیر».
28 . صحیح بخارى، کتاب الجزیه، باب 6، ح 2. شبیه همین مضمون در چند نقل دیگر نیز آمده است; ر.ک: صحیح بخارى، کتاب الجهاد والسیر، باب 175، ح 1; کتاب المغازى، باب 84، ح 4 (بدون نقل گریستن ابن عباس); صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 60، ح 6 و ح 7 .
29 . صحیح بخارى، کتاب المرضى، باب 17، ح 1 ; شبیه به همین مضمون: کتاب العلم، باب 39، ح 4; کتاب المغازى، باب، 84، ح 5; صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 8 .
30 . فتح البارى، ج 7، ص 739 .-740
31 . عمدة القارى، ج 12، ص 388 (دارالفکر، بیروت، چاپ اوّل، 2005 م).
32 . صحیح مسلم، بشرح الامام محیى الدین نووى، ج 4، ص 257 .
33 . صحیح بخارى، کتاب المرضى و صحیح مسلم، کتاب الوصیة.