تاریخ پژوه

جهان در آستانة بعثت حضرت رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ در انحطاط و بحران شگفت انگیزی قرار داشت. جهالت، غارتگری، ظلم و ستم، تضییع حقوق ضعیفان و محرومان، فساد و بی بند و باری، تبعیض و ناعدالتی، نگرانی و دلهره، دوری از اخلاق و انسانیت، تمام جوامع بشری را در آن روزگار فرا گرفته بود.
در این میان منطقة جزیرة العرب و به ویژه شهر مکه از منظر فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، پایین­ترین و بدترین وضع را تحمل می­کرد. خضوع اعراب جاهل در مقابل چوبهای خشکی که به صورت بت درست شده بود و اهالی مکه در مقابل آن اجسام بی­جان قربانیها کرده و استمداد می­طلبیدند، هر انسان فهمیده و عاقلی را به تعجب و تأسف وا می­داشت. زنان نه تنها از حقوق اساسی خود محروم بودند، بلکه همانند کالای بی­جان خرید و فروش می­شدند و... .
خداوند متعال در آیات وحیانی خویش به برخی از ناهنجاریها و آداب غیر انسانی و جاهلانة آن روز اشاره کرده و می­فرماید: قُلْ تَعالَوْ اَتْلُ ما حَرّمَ رَبُّکُم عَلَیْکُمْ اَلاّ تُشْرِکوا بِهِ شَیْئاً وَبِالْوالِدَیْنِ إحْساناً وَلاتَقْتُلوا أوْلادَکُمْ مِنْ إمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَإیّاهُمْ وَلاتَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَما بَطَنَ وَلاتَقْتُلوا النَّفْسَ الَّتی حَرَّمَ اللهُ إلاَ بِالْحَقِّ ذلِکُمْ وَصّیکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلونَ;[1]؛ «بگو: بیایید آنچه را پروردگارتان بر شما حرام کرده است ‌[برایتان] بخوانم: اینکه چیزی را شریک خدا قرا ندهید و به پدر و مادر نیکی کنید. فرزندانتان را از ترس فقر نکشید. ما شما و آنها را روزی می­دهیم. و به کارهای زشت نزدیک نشوید چه آشکار و چه پنهان. و انسانی را که خداوند محترم شمرده به قتل نرسانید مگر به حق [و از روی قانون الهی]. این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش کرده، شاید درک کنید.»
وَلاتَقْرَبوا مالَ الْیَتیمِ إلاّ بِالَّتی هِیَ أحْسَنُ حَتّی یَبْلُغَ أشُدَّهُ وَأوْفوا الْکَیْلَ وَالْمیزانَ بِالقِسْطِ، لانُکَلِّفُ نَفْساً إلاّ وُسْعَها وَإذا قُلْتُمْ فَاعْدِلوا وَلَوْ کانَ ذا قُربی وَبِعَهْدِ اللهِ أوْفوا ذلِکُمْ وَصّیکُمْ بِهِ لَعَلّکُمْ تَذَکَّرونَ [2]؛ «و به مال یتیم جز به بهترین صورت [و برای خدمت به او] نزدیک نشوید تا به حد رشد خود برسد، و حق پیمانه و وزن را به عدل و دادگری رعایت کنید. ما هیچ کس را به بیش از توانائی و قدرتش وادار نمی­کنیم. هنگامی که [در مقام داوری یا شهادت] سخنی می­گوئید، عدالت را مد نظر قرار دهید حتی اگر در مورد نزدیکان شما باشد، و به پیمانهای خداوند وفادار باشید. اینها مواردی است که خداوند شما را به آن سفارش می­کند، تا شاید پند گیرید.»
خداوند متعال در این آیات از رسمهای باطل و غیر اخلاقی دوران جاهلیت خبر داده و به موضوعات غیر انسانی رایج، از جمله شرک و بت­پرستی، آزار پدر و مادر، کشتن فرزندان، ارتکاب اعمال زشت و فساد انگیز، کشتن افراد بی­گناه، تجاوز به اموال یتیمان، بی­عدالتی در توزیع اموال و امکانات عمومی، پایمال کردن حقوق دیگران، عهد شکنی و نادیده انگاشتن پیمانها و قوانین اجتماعی می­پردازد و در عین حال راهکارها و دستورات سازنده­ای در این زمینه به مسلمانان ارائه می­کند.
ناگفته پیداست که برخی از علل و انگیزه­های بعثت پیامران الهی نیز در این آیات مطرح شده است که عدالت اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و امنیتی از جملة آنهاست. در روایتی از اوضاع نابسامان عربستان در آستانة بعثت نبوی ـ صلّی الله علیه و آله ـ آمده است: روزی قیس بن عاصم به نزد حضرت رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ آمده و عرضه داشته: یا رسول الله! من در ایام جاهلیت هشت دختر خود را زنده به گور کرده­ام، حالا چه کنم؟ پیامبرـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: در مقابل هر دختر یک برده آزاد کن![3]
در روایت دیگری آمده است: هنگامی که قیس یکی از موارد زنده به گور کردن دخترانش را در حضور رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ شرح داد، رسول مهربان الهی در حالی که از شدت تأثر حلقه­‌‌‌‌های اشک بر گونه­های مبارکش می­لغزید، از سنگ دلی و قساوت آن مرد جاهل تعجب کرده و به یارانش فرمود: «إنَّ هذهِ لَقَسْوَةٌ وَمَنْ لایَرْحَمْ لایُرْحَمْ؛‌ این [عمل] سنگدلی است و هر کس رحم نداشته باشد، مشمول رحمت ‍‍‌‍‍[الهی] نخواهد بود».
بنابراین جهان در آستانه بعثت، غرق در انواع خرافات، افکار و اندیشه­های جاهلانه بود و شاید در آن روزگاران در هیچ جای عالم خرافه پرستی و بی­بند و باری و رواج مفاسد اجتماعی مثل منطقة جزیره العرب نبود. مردم آن عصر بدون آنکه خود متوجه باشند، نیاز شدیدی به امور معنوی، اخلاقی و انسانی داشتند ودر آتش ناعدالتی، نابرابری و تضییع حقوق انسانی می­سوختند. در این فرصت برخی از علل و عوامل بعثت انبیاء را _ که در رأس آن بعثت رسول گرامی اسلام قرار دارد _ مرور کرده و به موارد اهم آن اشاره می­کنیم:
1 . انقلاب ارزشها
بعد از بعثت رسول گرامی اسلام، اصول و ارزشهای جاری در جامعه که علیه مصالح دنیا و آخرت مردم بود، به ارزشهای انسانی و الهی تبدیل شد. خرافه پرستی به حقیقت­یابی، جنگ و خونریزی و ناعدالتی به قسط و عدل و مساوات بدل گردید و انسانهای در ظاهر پایین درجه، به افرادی مورد اعتماد و دارای منزلت اجتماعی والائی تبدیل شدند. تمام قوانین و ملاکهای ظاهری و مادی جای خود را به معیارهای ارزشمند و متعالی داد.
آری بعثت پیامبرـ صلّی الله علیه و آله ـ ارزشهای ضد انسانی را دگرگون کرد و تمام رسمهای ایام جاهلیت، به قوانین عادلانة اسلامی تبدیل شدند. رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ بیشترین تلاش خود را در تحول افکار عمومی متمرکز کرده و برای از میان بردن باورهای خرافاتی و ناپسند، از هیچ کوششی فروگذار نمی­کرد.
آن رهبر فرزانه اسلامی حتی به کارگزاران خویش تأکید می­نمود که در تبدیل و تغییر روشهای غلط و رسوم جاهلانه نهایت تلاش خود را به عمل آورند. هنگامی که معاذ بن جبل را به سوی یمن می­فرستاد به او فرمود: «ای معاذ! آثار جاهلیت و رسوم باطل را بمیران و سنتهای متعالی اسلامی را در میان مردم ترویج کن!».
آن گرامی، حتی در آخرین فرازهای پیام حج خود، به انقلاب ارزشها و حرکت به سوی زیبائیها و کمالات تأکید ورزید و فرمود: «ألا کُلُّ شَیءٍ مِنْ أمْرِ الْجاهِلیّةِ تَحْتَ قَدَمی موضوعٌ[4]؛ بدانید تمام باورها و رسمهای ایام جاهلیت را زیر پای خود نهاده و باطل اعلام می­کنم.»
امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ در توضیح فلسفه بعثت پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ بر این نکته تأکید کرده و آن را به عنوان انقلاب ارزشها مطرح می­کند و می­فرماید: «ألا وَإنّ بَلیَّتَکُمْ قَدْ عادَتْ کَهَیئَتِها یَوْمَ بَعَثَ اللهُ نَبیَّهُ ـ صلّی الله علیه و آله ـ وَالَّذی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَلَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَلَتُساطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتّی یَعُودَ أسْفَلُکُمْ أعْلاکُمْ وَأعْلاکُمْ أسْفَلَکُمْ؛ آگاه باشید تیره روزیها و فتنه­های شما همانند عصر قبل از بعثت پیامبرـ صلّی الله علیه و آله ـ بار دیگر روی آورده است. سوگند به خدائی که پیامبرـ صلّی الله علیه و آله ـ را به حق مبعوث کرد، سخت آزمایش خواهید شد و چون دانه­هائی که در غربال ریزند یا غذائی که دردیگ گذارند، زیر و رو خواهید شد تا اینکه پائین شما به بالا، و بالای شما به پائین بیاید».[5] یعنی دقیقاً همانند عصر بعثت دگرگون و منقلب خواهید شد، و بار دیگر انقلاب ارزشها رخ خواهد نمود.
امام ـ علیه السلام ـ به جایگزین شدن افراد طبقه پائین به جای بالا نشینها و تبدیل شدن ارزشهای ظاهری مادی به ارزشهای انقلابی و معنوی اشاره کرده و می­فرماید، چون به جاهلیت قبل از بعثت پسرفت داشته­اید، دقیقاً باید همان حادثه رخ نماید و حق به محور خود برگردد.
2. تزکیه و پرورش روح
از مهم­ترین علل بعثت انبیاء، تهذیب نفوس و تربیت انسانهای مستعد است. پیامبران الهی کوشش می­کنند نیروهای درونی انسانها را از قوه به فعلیت رسانده و برای رسیدن به قلّه سعادت و کمال، آنان را همراهی و یاری نمایند. آنان برای ارتباط افراد با مبدأ هستی زمینه سازی کرده و مقدمات تعالی آنان را فراهم می­آورند.
قرآن کریم در سورة آل عمران با اشاره به این نکته می­فرماید: لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلیَ المُؤْمِنینَ إذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسولاً مِنْ أنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَیُزَکّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُم الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ وَإنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ [6] «خداوند متعال بر مؤمنان منت نهاد هنگامی که در میان آنها پیامبری از جنس خودشان برانگیخت که آیات او را بر آنها بخواند و آنها را پاک کند و کتاب و حکمت بیاموزد، گرچه قبل از بعثت در گمراهی آشکاری بودند».
رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ نیز با تلاوت آیات کلام وحی، روح و جسم آنان را صیقل داده و با زدودن زنگارهای جهل و خرافات و خودپرستی، برای پذیرش حق و گام نهادن در راه کمال یاری­شان می­نمود.
3. رساندن به مقام عبودیت
طبق آموزه­های قرآنی، هدف از آفرینش انسان چیزی جز پرستش خدای یگانه نیست و تمام نعمتهای الهی و اشیائی که در این عالم آفریده شده و در اختیار انسان قرار گرفته، همه برای طی مسیر عبودیت است. عبودیت کامل آن است که انسان جز به آفریدگار مطلق جهان و کمال مطلق نیندیشد و همة افکار و اعمال خود را به این امر معطوف دارد.
خداوند در قرآن می­فرماید: وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالانْسَ إلاّ لِیَعْبُدونَ [7]؛ «جن و انس را نیافریدم جز اینکه مرا عبادت کنند.»
یکی دیگر از علل بعثت انبیاء، دستگیری افراد بشر در راه رسیدن به مقام عبودیت است. رهبران الهی با تلاشها و آموزه­های خود انسانها را به کانال عبودیت هدایت کرده و از این رهگذر آنان را به قرب الهی می­رسانند. پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ از آغازین لحظات بعثت شعار معروف خود را در این زمینه پیوسته تکرار می­کرد که: «قُولُوا لا إلهَ إلاّ اللهُ تُفْلِحُوا»[8] و به مخاطبان خود این پیام را می­رساند که رستگاری تنها و تنها در گرو بندگی خدای یگانه و نفی خدایان دیگر و بت پرستان است.
4. تحکیم وحدت انسانها
ریسمان محکم نبوت تنها وسیله­ای است که انسانها را در زیر لوای وحدت و برادری فراهم می­آورد؛ انسانهایی که از تفرقه و تشتت و نزاع و اختلافها به تنگ آمده و به دنبال راهکاری مورد اعتماد برای حل معضلات زندگی خود می­گردند.
آتش خانمان سوز اختلاف، نیروهای عظیم بشری و سرمایه­های فراوان آنان را به باد داده و زیباترین محیطهای زندگی را به جهنمی سوزان بدل می­کند. اگر انسانها به سخنان پیام­آوران وحی توجه کرده و زیر عَلَم توحید گرد آیند، مطمئناً از تفرقه و تشتت در امان بوده و در سایة کلمة توحید به توحید کلمه نیز دست خواهند یافت. در سورة بقره آمده است: کانَ النّاسُ أُمَةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبیّینَ مُبَشّرینَ وَمُنْذِرینَ وَأنْزَلَ مَعَهُمْ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ فیما اخْتَلَفوا فیهِ [9]؛ «مردم [در آغاز امت واحدی بودند [سپس بنابر عللی در میان آنان اختلاف پدید آمد]، پس خداوند نیز پیامبرانی را برانگیخت تا مردم را بشارت دهند وانذار کنند و به همراه آنان کتاب [آسمانی] فرستاد تا در میان مردم در مورد آنچه در آن اختلاف کرده بودند داوری کند.»
طبق این آیه یکی از اهداف مهم بعثت انبیاء، پایان بخشیدن به اختلافات مردم است که از روی جهل و غفلت و ناآگاهی و پیروی هوای نفس و برتری جویی صورت می­گیرد.
5. واسطة فیض الهی
برای آدمیان خاکی که هنوز گام در مرحله­ای بالاتر نگذاشته­اند، ارتباط با آفریدگار هستی که در منتها درجة اقتدار و کمال است امری سهل و آسان نیست. برای رسیدن به آن مقام بی­نهایت و اوج گرفتن در آسمان عرفان و معنویت، نیاز به واسطة فیض و وسائل نیرومندتری است. قرآن کریم نیز به این نکته اشاره کرده و فرمود: وَابْتَغُوا إلَیْهِ الْوَسیلَة [10]؛ «برای تقرب به درگاه الهی وسیله­ای بجویید.»
انجام دستورات رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ می­تواند بهترین وسیله برای ارتباط با خداوند متعال باشد.
امام رضا ـ علیه السلام ـ در گفتاری حکیمانه می­فرماید: «از آنجایی که در آفرینش مردمان و نیروهای نهفته در درون آنان، آنچه که مصالحشان را کامل کند وجود نداشت، و آفریدگار جهان، برتر از آن بود که [به چشم ظاهر] دیده شود و ضعف و ناتوانی آنان در ادراک ظاهری او بود، چاره­ای جز این نبود که فرستاده­ای معصوم میان او و آدمیان واسطة فیض باشد و امر و نهی الهی را به ایشان برساند[11]؛ «لَمّا لَمْ یَکُنْ فی خَلْقِهِمْ وَقُواهُم ما یُکْمِلوا لِمَصالِحِهِمْ وَکانَ الصّانِعُ مُتَعالِیاً عَنْ أنْ یُری وَکانَ ضَعْفُهُمْ وَعَجْزُهُمْ عَنْ إدْراکِهِ ظاهِراً لَمْ یَکُنْ بُدٌّ مِنْ رَسولٍ بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُمْ مَعْصومٍ یُؤَدّی إلَیْهِمْ أمْرَهُ وَنَهْیَهُ‌».
6. احیای پیمان فراموش شده
پیامبران الهی بر خود لازم می­دانند تا انسانها را به پیمان فطری که فراموش­شان شده است یادآور شوند، همان میثاق دیرین که در میان تمام موجودات فقط انسان آن را تقبل و تعهد کرده است، اما بر اثر مرور زمان و وسوسه­های شیطان آن را به بوتة فراموشی سپرده است.
امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ می­فرماید: «واصْطَفی سُبْحانَهُ مِنْ وَلَدِهِ أنْبیاءَ أخَذَ عَلَی الْوَحْیِ میثاقَهُمْ وَعَلی تَبْلیغِ الرِّسالَةِ أمانَتَهُمْ لَمّا بَدَّلَ أکْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللهِ إلَیْهِمْ فَجَهَلوُا حَقَّهُ واتَّخَذُوا الاَنْدادَ مَعَهُ وَاجْتالَهُم الشَّیاطینُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَاقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبادَتِهِ فَبَعَثَ فیهِمْ رُسُلَهُ وَواتَرَ إلَیْهِمْ أنْبیاءَهُ لِیَسْتَأدُوهُمْ میثاقَ فِطْرَتِهِ وَیُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ[12]؛ ‍[خداوند سبحان] از میان فرزندان آدم، پیامبرانی را برگزید و از آنان بر وحی پیمان گرفت و بر تبلیغ رسالت امانت آنان را، آنگاه که اکثر مردم عهد و پیمان الهی را تبدیل کرده و حق خدا را نشناختند و در مقابل خداوند خدایان دروغین و بتهای بی­ارزش را پرستیدند و شیاطین آنان را از معرفت خدا باز داشته و از عبادت او جدا کردند. [در آن حال] خداوند پی در پی پیامبرانی را مبعوث نمود تا آنان را بر پیمان فطرت خویش وادار کنند و نعمتهای فراموش شده او را به یادشان آرند.»
پیامبران الهی در کنار معارف و برنامه­های حیاتبخش خود پیوسته به آدمیان می­آموزند که در مورد اصول دین و باورهای مهم اعتقادی به فطرت و خرد خود رجوع کنند. قرآن کریم انبیاء الهی را به عنوان «مذکّر» معرفی می­کند.
آنان تلاش می­کنند انسانها را به پیمان الهی و وفای به آن سوق دهند تا به ندای عقل و فطرت خویش پاسخ مثبت داده باشند. قرآن کریم نیز در مورد پیمان فراموش شدة الهی به فرزندان آدم می­فرماید: ألَمْ أعْهَدْ إ ِلَیْکُمْ یا بنی آدَمْ أنْ لاتَعْبُدوا الشَّیْطانَ إنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبین «ای فرزندان آدم! مگر با شما عهد نکرده بودم که شیطان را نپرستید، همانا که او دشمن آشکار شماست.»
7. ترویج فضائل اخلاقی
ترویج فضائل اخلاقی و صفات متعالی انسانی، از دیگر علل وانگیزه­های بعثت انبیاء الهی است. اگر مروری اجمالی به آموزه­های وحیانی پیامبرـ صلّی الله علیه و آله ـ داشته باشیم متوجه خواهیم شد که گفتارها و رفتارهای آن گرامی مملو از سفارشهای اخلاقی و تربیتی است.
اساساً هر گونه خوبی، زیبایی و کمالی که زیبنده و شایستة انسانها است، در تعالیم انبیاء الهی به روشنی دیده می­شود. در حدیث معروفی از پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ می­خوانیم که آن حضرت فرمود: «إنّما بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکارِمَ الاَخْلاقِ[13]؛ من برای تکمیل و توسعة زیباییهای اخلاقی مبعوث شده­ام.» رسول خدا خود دارای کامل­ترین صفات اخلاقی بود و عادات پسندیده و آداب برجستة انسانی در وجود آن گرامی موج می­زد.
8. ایجاد و توسعة عدالت اجتماعی
انسانها فطرتاً طالب عدالتند و سالم­ترین جوامع، آنهایی است که عدالت در تمام ابعاد خود در میان آن جوامع حاکم گردد.
قرآن کریم در آیات متعددی از عدالت خواهی پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ سخن گفته و آن را یکی از اهداف بعثت می­شمارد. در سورة اعراف از اهتمام ویژة آن گرامی به اجرای عدالت خبر داده و می فرماید: قُلْ أمَرَ رَبّی بِالْقِسْط [14] بگو: پروردگارم مرا به عدالت فرمان داده است».
عدالت طلبی در تمام زوایای زندگی پیامبرـ صلّی الله علیه وآله ـ جلوه گر بود و گسترة آن، گفتار، رفتار، روابط عمومی، معاملات، حتی محیط خانواده و دوستان و نزدیکانش را نیز شامل می­شد. امام صادق ـ علیه السلام ـ فرموده است: «کانَ رَسُولُ اللهِ یُقَسِّمُ لَحَظاتَهُ بَیْنَ أصْحابِهِ فَیَنْظُرُ إلی ذا وَیَنْظُرُ إلی ذا بِالسَّویَّة[15]؛ رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ نگاه خود را در میان یارانش به طور مساوی تقسیم می­کرد، گاهی به این و گاهی به آن دیگری به طور مساوی نگاه می­کرد.»
آن گرامی به مهم­ترین فلسفة بعثت انبیاء که ایجاد قسط و عدل است به طور کامل معنی و مفهوم می­بخشید که خداوند فرمود: لَقَدْ أرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَأنْزَلْنا مَعَهُمُ الکِتابَ وَالمیزانَ لیَقومَ النّاسُ بِالقِسْطِ [16] «ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب و میزان نازل کردیم، تامردم به عدالت قیام کنند.»
............... پی نوشت .............
[1] . انعام / 151.
[2]. انعام / 152.
[3]. تفسیر قرطبی، محمد بن احمد انصاری، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1405، ج19، ص233.
[4]. سیرة ابن هشام، ابو محمد عبد الملک بن هشام حمیری، دار القلم، بیروت، ج4، ص250.
[5]. نهج البلاغه، ترجمة محمد دشتی، نشر ائمه، قم، 1379، ش، خطبه16.
[6]. آل عمران/ 164.
[7]. ذاریات / 56.
[8]. بحار الانوار، علامه محمد باقر مجلسی، نشر الوفا، بیروت، 1404، ج18، ص202.
[9]. بقره / 213.
[10]. مائده / 35.
[11]. بحار الانوار، ج11، ص40.
[12]. نهج البلاغه، خطبه 1.
[13]. مستدرک الوسائل، محدث نوری، مؤسسه آل البیت، 1408، قم، ج11، ص187.
[14]. اعراف / 29.
[15]. بحار الانوار، ج16، ص260.
[16]. حدید / 25.






نوشته شده در تاریخ جمعه 90 تیر 10 توسط حسین ظفری نژاد
طبقه بندی: تاریخ اسلام و ایران اهل بیت (ع) پیامبر امام رسول خدا امام علی امیرالمومنین مومنین غدیر شیعه شیعیان بعثت مبعث رسول الله محمد

درباره زندانی شدن امام، اخبار متعدد و مختلفی نقل شده است. آنچه از مجموع این روایات استفاده می شود، این است که امام کاظم - علیه السّلام - دو بار به دست هارون به زندان افتاده است که مرتبه دوم آن از سال 179 تا 183؛ یعنی به مدت چهار سال به طول انجامیده و به شهادت آن حضرت منجر شده است. درباره مرتبه نخست زندان مدّت قید نشده است. درباره دلیل زندانی شدن امام در این دو بار که هر دو به دست هارون بوده غیر از اشارات مورّخان،[1] نقلهایی است حاکی از آزادی امام از زندان اوّل هارون که آن را بسیاری از روات اخبار، نقل کرده اند.
مسعودی می نویسد: عبدالله بن مالک خزاعی، مسؤول خانه رشید و رئیس شرطه او می گوید:
فرستاده هارون زمانی که هیچ گاه در چنان اوقاتی پیش من نمی آمد، وارد شده و حتی مجال پوشیدن لباس به من نداد و با آن حال مرا پیش هارون برد. وقتی وارد شدم سلام کرده، نشستم. سکوت همه جا را فرا گرفته بود. حیرت عجیبی به من دست داد و هر آن بر نگرانیم می افزود. در این هنگام هارون از من پرسید: عبدالله! می دانی چرا تو را احضار کرده ام؟ گفتم: نه بخدا، گفت: یک حبشی را در خواب دیدم که حربه ای به دست گرفته و به من می گفت: اگر همین حالا موسی بن جعفر را آزاد نکنی با این حربه سرت را از تن جدا می کنم. اکنون برو و او را آزاد کن و سی هزار درهم به وی بده و به او بگو که اگر می خواهد همین جا بماند و هر نیازی که داشته باشد بر آورده می کنیم؛ اگر هم می خواهد به مدینه باز گردد، وسائل حرکت او را آماده کن. با ناباوری سه بار پرسیدم: دستور می دهید موسی بن جعفر را آزاد کنم؟ هر مرتبه سخن خود را تکرار و بر آن تأکید ورزید. از پیش هارون بیرون آمده و وارد زندان شدم. وقتی موسی بن جعفر مرا دید وحشت زده در برابر من بپا خاست. او خیال می کرد که من مأمور شکنجه و اذیت او هستم. گفتم آرام باشید، من دستور دارم شما را همین لحظه آزاد کرده و سی هزار درهم در اختیارتان بگذارم. حضرت موسی بن جعفر پس از شنیدن حرفهای من چنین فرمود: اکنون جدّم رسول خدا را در خواب دیدم که می فرمود: «یا مُوسی حُبِستَ مظلوماً؛ تو از راه ستم زندانی شده ای». این دعا را بخوان که همین امشب از زندان خلاص خواهی شد و سپس آن دعا را خواند.[2]
نقل این روایت در کتب تاریخی دیگر، نشانه شهرت آن در میان مورخان است، گرچه در این نقل ها تفاوتهایی در اسامی افراد و مسائل دیگر وجود دارد.
مرحوم صدوق این روایت را با تفصیل بیشتری نقل کرده است.[3] اشاره شد که شبیه این حادثه در زمان مهدی عباسی نیز رخ داده است.
در هر حال این خبر حاکی از آن است که هارون نسبت به علویان حساسیت فراوانی داشته و سخت مراقب امام کاظم - علیه السّلام - بوده است. گفتنی است که مشی امامان شیعه که در عمل حرکت در مسیری فرهنگی بود، از شدت برخورد عباسیان با آنها می کاست. امامان شیعه دقیقاً تقیه را به همین معنا به کار برده و هر نوع تشکل درونی را در پرده تقیه حفظ می کردند. این تشکل هم نوعی ارتباط علمی و امامتی بود و طرح و توطئه سیاسی در آن وجود نداشت. دانسته است که این مقدار نیز مورد قبول حکومت نبود، چرا که آنها، این قبیل مسائل را مقدمه اقدامات سیاسی گسترده بعدی می دیدند. در حقیقت ارتباط امام و شیعیان، و نیز تعیین وکیل، می توانست وسیله ای برای مقاصد سیاسی در جهت براندازی حکومت و جایگزینی حکومت جدید باشد. کاری که خود عباسیان کردند. در نهایت تهدیدی که هارون از ناحیه امام برای حکومت خویش احساس کرد سبب شد تا سخت مراقب امام باشد. باید حسادت برخی از علویان را نسبت به موقعیت امام و سخن چینی آنها را از نظر دور نداشت. آنها به دروغ گزارشاتی به حکومت می دادند که سبب تحریک آنها بر ضد امام می شدند.

نمونه ای از حوادثی که منجر به زندانی شدن امام گردید:
پیش از آوردن شرح برخوردهایی که به زندانی شدن امام انجامید، لازم است این نکته را بدانیم که از دلایل نفوذ علویان، آن بود که مردم آنان را به چشم فرزندان رسول خدا - صلّی الله علیه و آله و سلم - می نگریستند. این چیزی است که خود آن حضرت نیز مکرر بیان می کردند. در برابر، امویان و عباسیان سخت با این نظر مقابله می کردند تا از حرمت علویان بکاهند. به نظر می رسد خود رسول خدا - صلّی الله علیه و آله و سلم - در این باره تعمد خاصی داشته است.
به هر روی این که حسنین علیهما السّلام فرزندان رسول خدا - صلّی الله علیه و آله و سلم - شناخته شوند، می توانست سبب جلب توجه مسلمانان باشد. به همین دلیل بود که مخالفان و دشمنان اهل بیت همواره در صدد انکار این اصل بر آمده و در طول تاریخ - با وجود آن که اکثریت جامعه مسلمان از تسنن و تشیع، آنها را به عنوان فرزند رسول خدا - صلّی الله علیه و آله و سلم - پذیرفته بودند - حکّام کوشیده اند تا در برابر آن موضع گیری کنند. معاویه، از این که آنها به عنوان فرزندان رسول خدا شناخته شوند، به سختی خشمگین بود و اصرار داشت که مردم آنان را فرزندان علی - علیه السّلام - بدانند،[4] عمرو بن عاص نیز از این مسأله نفرت داشت.[5] حجّاج نیز در این باره موضع تندی داشت؛ به طوری که وقتی به او خبر دادند یحیی بن یعمر، حسن و حسین را فرزند رسول خدا می داند، او را از خراسان فرا خواند و زیر فشار گذاشت تا دلیلی از قرآن برای ادعای خود بیاورد. او نیز آیه 85 از سوره انعام را که به صراحت حضرت عیسی را فرزند ابراهیم - علیهما السّلام - معرفی می کند برای او خواند و چنین استدلال کرد:
در صورتی که قرآن عیسی را، که جز از طریق مادر به ابراهیم پیوندی نداشته، فرزند آن حضرت می داند، چگونه حسنین - علیهما السّلام - نمی توانند فرزندان رسول خدا - صلّی الله علیه و آله و سلم - شمرده شوند.[6] استاد جعفر مرتضی، شواهد بیشتری برای این مطلب آورده است.[7]
این مسأله در زمان هارون و در برخوردهای او با اهل بیت پیامبر - صلّی الله علیه و آله و سلم - به ویژه امام کاظم - علیه السّلام - نیز مطرح بود و دست کم در یک برخورد، تکیه امام بر این مطلب، یکی از علل زندانی شدن آن حضرت می توانست به حساب آید. در نقلی آمده: هارون الرشید از امام کاظم - علیه السّلام - سؤال کرد: چگونه شما می گویید ما از ذریه رسول خدا هستیم در حالی که پیامبر فرزند ذکور نداشته و شما فرزندان دختر او هستید؟ آن حضرت دو دلیل برای او ذکر کرد: نخست آیه 85 سوره انعام که عیسی را فرزند ابراهیم می شمارد. دوم آیه مباهله که در آن، حسنین مصداق «و ابناء نا» دانسته شده اند.[8]
این مسأله برای عباسیان که خود بنی اعمام رسول خدا - صلّی الله علیه و آله و سلم - بودند دشوارتر بود. آنها از این راه برای اثبات خلافت خود بهره می بردند. مروان بن ابی حفصه، شعر خود را بر مبنای همین استدلال سروده است:
أنی یکون و لایکون و لم یکن لبنی البنات وراثه الأعمام
چگونه ممکن است و هرگز نشده و نخواهد شد که حق عمو به فرزندان دختران ارث برسد.
در رد این شعر، اشعار دیگری نقل شده است.[9]
با توجه به نظر فوق که عباسیان مروج آن بودند، باید یادآوری کنیم که شیعه امامیه برای اثبات امامت، هرگز به وراثت توجهی نداشته و تنها بر نصوص وارده از رسول خدا - صلّی الله علیه و آله و سلم - در این رابطه و نصوص وارده از امام سابق درباره تعیین امام بعدی استناد جسته است. در برابر، عباسیان بر وراثت تکیه می کردند و می کوشیدند تا حسنین و فرزندان آنها را نه بعنوان فرزندان رسول خدا - صلّی الله علیه و آله و سلم - بلکه به عنوان فرزندان امام علی - علیه السّلام - معرفی نمایند تا بدین وسیله اهمیّت و احترام فوق العاده آنان را به عنوان ابناء رسول الله در جامعه در معرض تردید قرار دهند. طبیعی است که بپذیریم نفوذ معنوی علویان در جوامع اهل سنت آن روز ایران، یمن، عراق و نقاط دیگر بدلیل تصریحات پیامبر بر عظمت اهل بیت خود و مطرح کردن حسنین علیهما السّلام به عنوان «اَبناء نا» بوده است.
بنا به نقل ابن اثیر، هارون الرشید که در رمضان سال 179 به قصد عمره به مکه می رفت در سر راه خود به مدینه آمد و وارد روضه رسول خدا - صلّی الله علیه و آله و سلّم - شد. وی برای جلب توجّه مردم به منظور این که رابطه نسبی خویش را با رسول خدا - صلّی الله علیه و آله و سلّم - را به رخ آنها بکشد، پس از زیارت مرقد مطهر، به پیامبر این چنین سلام داد: السّلام علیک یا رسول الله یابن عمِّ؛ سلام بر تو ای رسول خدا ای پسر عمو. در این هنگام موسی بن جعفر - علیه السّلام - که در آن مجلس حاضر بود، پیش آمد و خطاب به رسول خدا - صلّی الله علیه و آله - گفت: السّلام علیک یا اَبَه؛ سلام بر تو ای پدر. با شنیدن این سخن، رنگ از رخسار هارون پرید و خطاب به امام کاظم - علیه السّلام - گفت: هذا الفَخرُ یا اَبَالحَسَن جدّاً؛ این مایه افتخار است ای ابوالحسن. پس از آن بود که دستور توقیف آن حضرت را داد.[10] آنگاه هارون رو به یحیی بن جعفر کرده و گفت: اَشهَدُ أنَّهُ أبُوهُ حَقّاً؛[11] قبول دارم که رسول خدا حقّاً پدر اوست.
زندانی شدن امام پس از آن، نشان می دهد که این، یک حرکت سیاسی بر ضد هارون تلقی شده است. این قبیل برخوردهای امام کاظم - علیه السّلام - خطراتی را برای هارون در برداشت.

بخش سوم
توقیف و زندانی شدن امام دلایل دیگری نیز داشت؛ از جمله این که شیعیان موظف بودند مطالب مربوط به امام و رهبری را، که به آنها گفته می شد، مخفی نگاه داشته و اسرار رهبری را افشا نکنند؛ طبیعی است آنگاه که مطالبی درباره موسی بن جعفر - علیه السّلام - و مفترض الطاعه بودن آن حضرت در جایی مطرح می شد، مشکلاتی را برای امام و نیز برای افراد مطرح کننده در پی داشت. این مسأله در زمان امام صادق - علیه السّلام - نیز، که منصور حساسیّت خاصی از خود نشان می داد، مطرح بود.
اشاره کردیم که رعایت اصل تقیه در میان شیعیان سبب می شد تا دشمن تصور کند شیعیان کمترین اقدام سیاسی بر ضد آنها نخواهند داشت و نهایت آن که خود امامان را تنها به عنوان امام فکری و معنوی می پذیرند. به همین دلیل خلفا به علویان زیدی مذهب که به طور دائم در پی شورش سیاسی بودند توصیه می کردند که، همانند عموزادگان خود - یعنی موسی بن جعفر - باشید تا سالم بمانید.[12]
در حقیقت امامان شیعه با وجود اعتقاد به انحصار امامت و رهبری در خود و اثبات بطلان نظام حاکم، قیام بر نظام حاکم را در آن شرایط روا نمی دیدند، چرا که موفقیتی بر آن تصور نمی کردند. این روال پذیرفته شده در میان شیعیان امامی بود. در عین حال، گاهی به سبب افشای همین اعتقاد که امام کاظم - علیه السّلام -، امام متفرض الطاعه است، گرفتاریهایی برای جامعه شیعه به وجود می آمد.
درباره زندانی شدن امام کاظم - علیه السّلام - باید گفت یکی از دلایل زندانی شدن آن حضرت در همین ارتباط بوده است. در کتابهای روایی شیعه بابی تحت عنوان «باب تحریم اذاعه الحق مع الخوف به»[13] آمده که حاوی احادیث فراوانی در این زمینه است. این روایات از امامان به ویژه از امام صادق - علیه السّلام - می باشد.
در رجال کشّی روایتی نسبتاً طولانی از یونس بن عبدالرحمن نقل شده که می تواند نمونه جالبی برای بحث مورد نظر باشد. وی می نویسد: یحیی بن خالد برمکی ابتدا نظر مساعدی نسبت به هشام داشت؛ اما وقتی هارون به جهت شنیدن برخی از کلمات هشام به حکم به او علاقمند شد، یحیی کوشید تا هارون را علیه او تحریک کند. از جمله روزی در این رابطه به هارون گفت:
«هو یزعم أنّ لله فی أرضه اماما مفروض الطّاعه... و یزعم أنّه لو أمره بالخروج لخرج و انّما نری أنّه ممّن یری الباد بالارض؛ او فکر می کند که خداوند امام دیگری جز تو در روی زمین دارد که طاعتش واجب است... و اگر او را امر به قیام کند، اطاعت می کند، و افزود: ما البته او را از کسانی می دانستیم که قائل به خروج نیست و سر جایش خواهد نشست.
پس از آن هارون از یحیی خواست تا مجلسی از متکلّمان برپا سازد و هارون در پشت پرده بنشیند تا آنان در بحث آزاد باشند. مجلس برپا گردید و بحث شروع شد؛ اما به زودی به بن بست رسید. یحیی پرسید: آیا هشام بن حکم را به عنوان حَکَم قبول دارید؟ گفتند او مریض است و گرنه قبولش دارند، یحیی در پی هشام فرستاد. هشام ابتدا به خاطر پرهیزی که از یحیی داشت نمی خواست در این مجلس حاضر شود. به همین جهت گفت: با خدا عهد کرده ام پس از بهبودی به کوفه رفته و به طور کلی از بحث دوری گزیده و به عبادت خدا بپردازم. در نهایت به دنبال اصرار یحیی در مجلس حضور یافت و پس از اطلاع از مسأله مورد اختلاف، بعضی را تأیید و برخی دیگر را محکوم کرد. در پایان بحث یحیی از هشام خواست تا پیرامون فساد این مطلب که «انتخاب امام حق مردم است» اظهار نظر کند. هشام با اکراه در این باره سخن گفت. یحیی از سلیمان بن جَریر که کمی پیش از آن هشام قول او را رد کرده بود خواست که در این باره از هِشام نظر خواهی کند. او سؤال خود را درباره امیرالمؤمنین علی - علیه السّلام - شروع کرد و گفت: آیا او را مُفتَرضُ الطّاعه می داند؟ هشام گفت: آری. وی گفت: اگر امام بعد از او دستور خروج دهد خروج می کنی؟ گفت: او چنین دستوری به من نمی دهد... سخن که به اینجا رسید هشام گفت: اگر تو می خواهی که بگویم، اگر او دستور دهد خروج می کنم، آری چنین است. هارون که در پس پرده نشسته بود از این سخن برآشفت... پس از آن بود که دنبال امام کاظم - علیه السّلام - فرستاد و او را به زندان انداخت. یونس بن عبدالرحمان پس از ذکر این خبر می افزاید: این و جز این، از دلایل زندانی شدن امام بود.
و پس از آن هشام به کوفه رفته و در خانه ابن اشرف دار فانی را وداع گفت.[14]
در روایت دیگری آمده: هِشام از طرف امام امر به سکوت شده بود ولی دیری نپایید که سکوت را شکست و عبدالرحمان بن حجّاج یکی از یاران امام در این باره او را مورد توبیخ قرار داد و گفت: چرا سکوت خود را شکستی... و سپس از قول امام به او گفت: آیا شرکت در خون مسلمانی، تو را خوشحال می کند؟ هشام گفت: نه. عبدالرحمان گفت: پس چرا شرکت می کنی؟ اگر ساکت شدی که هیچ و گرنه سر امام را به تیغ جلاد خواهی سپرد.
در پایان روایت آمده است: فما سکت حتّی کان من امره ما کان علیه السّلام.[15] هِشام سکوت را مراعات نکرد تا اینکه آنچه نباید بشود اتفاق افتاد.
این ممکن است که مخالفان هشام در شیعه، در این باره افراط کرده باشند.
در نقل دیگری آمده که هارون از پشت پرده بحث را زیر نظر گرفته بود و حاضران تصمیم گرفته بودند که جز درباره امامت با هشام سخن نگویند. پس از آن هارون که در پس پرده سخنان هشام را می شنود بر آشفته، می گوید:
مثل هذا و یبقی لی ملکی واحده؟ فوالله للسان هذا أبلغ فی قلوب النّاس من مأه ألف سیف؛ با وجود چنین شخصیتی، حکومت من یک ساعت هم دوام نخواهد آورد. زبان این مرد نافذتر از صد هزار شمشیر است.
هشام احساس خطر کرد و متواری شد و هارون چون او را نیافت برادران و یاران او را توقیف کرده و به زندان انداخت اما پس از چندی که خبر فوت هشام به او رسید آنها را آزاد ساخت.[16]
مرحوم صدوق در جای دیگر از جمله علل به شهادت رسیدن امام کاظم - علیه السّلام - را آگاهی یافتن هارون از اعتقاد شیعیان به امامت امام دانسته است. هارون فهمید که شیعیان شب و روز به خدمت امام می رسند. و به خاطر ترس از جان و از دست دادن سلطنتش آن حضرت را به شهادت رسانید.[17]
سعایت برخی از نزدیکان امام را نیز باید بر کینه شخصی یحیی بن خالد برمکی نسبت به آن حضرت افزود. شیخ مفید و ابوالفرج اصفهانی در این باره روایت مسندی نقل کرده اند که خلاصه آن چنین است: یحیی بن خالد برمکی از این که هارون فرزند خود را به منظور تربیت نزد جعفر بن محمد بن اشعث که اعتقاد به امامت کاظم - علیه السّلام - داشته، سپرده بود ناراحت بود. به همین جهت نزد هارون از وی بدگویی می کرد (و گویا برای انتقام از وی، خواست تا بر ضد امام کاظم - علیه السّلام - توطئه ای بچیند). لذا در پی یافتن شخصی از علویان که عامل مناسبی برای دسیسه چینی های او باشد برآمد. وی پس از پرس و جوی فراوان، علی بن اسماعیل بن جعفر صادق را که مردی فقیر بود یافت و با کمک مالی به وی، او را برای حضور در مجلس هارون، تشویق کرد تا به وسیله او نقشه های خود را بر ضد امام کاظم - علیه السّلام - عملی سازد. زمانی که علی بن اسماعیل با حضور در مجلس هارون موافقت کرد، امام تلاش نمود تا با کمک مالی و ادای دین وی، او را از این کار منصرف کند، امّا او نزد هارون رفت و در حضور او بر ضد امام سخن گفت.[18]
این مطلب را نیز دلیل دیگری برای زندان شدن امام - علیه السّلام - دانسته اند.
شیخ صدوق این روایت را به صورت دقیق تر آورده و پس از یادآوری ارتباط پنهانی جعفر بن اشعث با امام کاظم - علیه السّلام - می نویسد: پس از سعایت یحیی درباره جعفر، هارون او را خواست و به او گفت: شنیده ام که خمس اموال و حتی پولهایی را که به تو داده ام، برای موسی بن جعفر فرستاده ای. جعفر با آوردن پولها پیش هارون، توطئه خبرچینان را نقش بر آب کرده و هارون را از خود مطمئن ساخت. پس از آن بود که یحیی بن خالد به فکر علی بن اسماعیل افتاد. در حقیقت آخرین باری که امام به زندان افتاد، به همین دلیل بود.
شیخ مفید پس از نقل روایت فوق می افزاید: در همان سال (سال 179) هارون الرشید به حج آمد و در مدینه دستور توقیف امام را صادر کرد.
قبل از آن که اشاره به دستگیری امام کنیم، لازم به یادآوری است که در برخی از منابع، به جای علی بن اسماعیل بن جعفر صادق - علیه السّلام -، محمد بن اسماعیل ذکر شده است.
در منبع دیگری آمده: محمد بن اسماعیل همراه عمویش موسی کاظم - علیه السّلام - بود. او در نامه ای که به هارون نوشت: ما علمت أنَّ فی الارض خلیفتین یجبی الیهما الخراج؛ تاکنون نشنیده بودم که در روی زمین دو خلیفه باشد که خراج نزد آنها برده شود.
منظور از این سخن سعایت از امام کاظم - علیه السّلام - بود که بلافاصله پس از آن، امام دستگیر و زندانی شد و همین زندان تا شهادت آن حضرت به طول انجامید.[19]
این نقل را ابن شهر آشوب نیز آورده است....[20]
این دو روایت که یکی درباره علی بن اسماعیل و دیگری درباره محمد بن اسماعیل وارد شده است، از جهات مختلف شباهتهایی با هم دارند. طبعاً باید یکی از اینها درست باشد.
معروف است هارون یک سال به حج می رفت و سال دیگر به جنگ. در سال 179 که نوبت به سفر حج بود به مدینه آمد و در میان کسانی از اشراف مدینه، که به استقبال او آمده بودند و امام کاظم - علیه السّلام - نیز حضور داشت به حرم وارد گردید. هارون که از فعالیتهای پنهانی او اطلاع داشت، وقتی در کنار ضریح رسول خدا - صلّی الله علیه و آله و سلم - آمد خطاب به قبر پیغمبر گفت: یا رسول الله! اعتذر الیک من شیء أرید افعله، أرید أحبس موسی بن جعفر فإنّه یرید التّشتّت بین امّتک و سفک دمائها؛[21] ای رسول خدا! من از آنچه می خواهم انجام دهم عذر می خواهم. می خواهم موسی بن جعفر را دستگیر کرده، به زندان بیاندازم، زیرا او می خواهد میان امّت تو اختلاف اندازد و خون آنها را بریزد.
این ظاهر سازی از هارون بدان جهت بود که مردم موسی بن جعفر - علیه السّلام - را فرزند رسول خدا می دانستند و عذر خواهی اش از رسول خدا، برای توجیه این اقدام بود. در نگاه مردم که به دنبال آگاهی از انگیزه چنین اقدامی بودند و همواره به صورت سؤال برایشان مطرح بود، تفرقه افکنی میان امّت دلیل قانع کننده ای به نظر می آمد. نقل فوق نشان می دهد که امام کاظم - علیه السّلام - در مدینه مورد توجه مردم بوده و به همین جهت هارون با آن همه سلطه و قدرت، مجبور بود تا دست به چنین توجیهاتی بزند تا اقدامش از طرف مردم مورد انکار و نفرت قرار نگیرد. هارون در همان مسجد دستور توقیف حضرت را صادر کرد.[22] وی دستور داد تا دو کاروان آماده کرده، یکی را به سمت کوفه و دیگری را به سمت بصره بفرستد. او امام را همراه یکی از این دو کاروان روانه ساخت. این کار به این دلیل انجام گرفت تا مردم ندانند امام در کجا زندانی می شود.[23]
ابوالفرج اصفهانی پس از آن می نویسد: رشید، امام کاظم - علیه السّلام - را نزد حاکم بصره، عیسی بن جعفر بن منصور فرستاد؛ امام چندی در زندان او بسر برد، اما در نهایت، عیسی از این کار خسته شد و به هارون نوشت تا او را تحویل شخص دیگری بدهد. در غیر این صورت او را آزاد خواهد کرد، زیرا در تمام این مدت کوشیده تا شاهدی بر ضد امام به دست آورد، اما چیزی نیافته است.
جالب این است که عیسی در ادامه نامه چنین می نویسد:
حتّی انّی لأستمع علیه اذا دعا لعلّه یدعوا علیّ او علیک فما اسمعه یدعوا الّا لنفسه یسأل الله الرّحمه و المغفره؛[24] حتی من موقعی که او مشغول دعا است گوش دادم ببینم، آیا برای من یا تو نفرین می کند یا نه، چیزی جز دعا برای خودش نشنیدم. او تنها از خداوند برای خویش طلب رحمت و مغفرت می کرد.
این نهایت زهد و پارسایی امام و در عین حال شدّت تقیّه و پنهانکاری آن حضرت را نشان می دهد.
پس از آن، امام را تحویل فضل بن ربیع دادند. امام مدتی طولانی نزد وی زندانی بود. گفته شده که از او خواستند تا آن حضرت را به قتل برساند، اما او از این کار سر باز زد، پس از آن، حضرت را تحویل فضل بن یحیی دادند و مدتی نیز در زندان او بسر برد. مطابق نقل مورّخان او حرمت امام را پاس می داشت. خبر به هارون رسید که امام کاظم - علیه السّلام - در آنجا در رفاه کامل بسر برده و از آزادی کافی برخوردار است. در این زمان رشید در شهر رَقَّه[25] بود. به محض دریافت گزارش، از دست فضل چنان عصبانی شد که در مجلس به طور علنی دستور داد تا او را لعن و نفرین نمایند، زیرا بر خلیفه عصیان کرده است و به خاطر همین عمل صد ضربه شلاق نیز بر او زده شد. پس از آن امام کاظم - علیه السّلام - را تحویل زندانبان دیگری بنام سِندی بن شاهک دادند.[26]
________________________________________
[1] . نک: عیون الاخبار الرضا، ج 1، ص 93.
[2] . مروج الذهب، ج 3، ص 356؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 304؛ وفیات الاعیان، ج 5، صص 301- 309.
[3] . عیون الاخبار الرضا، ج 1، ص 273؛ امالی صدوق، ص 226؛ مسند الامام الکاظم، ج 1، ص 92.
[4] . کشف الغمه، ج 2، ص 176.
[5] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 20، ص 334.
[6] . وفیات الاعیان، ج 6، ص 174؛ تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 155؛ الدرٌ المنثور، ج 3، ص 28؛ نورالابصار، ص 21- 22.
[7] . الحیاه السیاسه للامام الحسن _ علیه السّلام _، صص 34- 35.
[8] . نورالابصار، صص 148- 149؛ عیون الاخبار الرضا، ج 1، صص 84- 85؛ الصواعق المحرقه، ص 203؛ ینابیع الموده، ص 435؛ مسند الامام الکاظم، ج 1، ص 50.
[9] . الاحتجاج، ج 2، ص 167.
[10] . الکامل، ج 6، ص 64 و نک: الاحتجاج، ج 2، ص 165؛ روضه الواعظین، ص 184؛ الصواعق المحرقه، ص 204؛ مرآه الجنان، ج 1، ص 395.
[11] . کامل الزیارات، ص 18، الکافی، ج 4، ص 553.
[12] . مقاتل الطالبین، ص 303.
[13] . مستدرک الوسائل، ج 12، ص 298.
[14] . رجال کشی، صص 256- 262.
[15] . همان، ص 271.
[16] . کمال الدین، ص 362؛ بحارالانوار، ج 48، صص 197- 204؛ مسند الامام الکاظم، ج 1، ص 399.
[17] . عیون الاخبار الرضا، ص 100.
[18] . الارشاد، ص 279؛ مسند الامام الکاظم، ج 1، ص 115؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 371.
[19] . سرّ السلسله العلویه، ص 35؛ مسند الامام الکاظم، ج 1، ص 127، به نقل از بخاری.
[20] . المناقب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 385.
[21] . الارشاد، ص 280.
[22] . الارشاد و نک: روضه الواعظین، ص 187.
[23] . مرحوم صدوق می نویسد: فردای آن روز در حالی که در جایگاه رسول خدا بود در حال نماز او را دستگیر کردند. عیون الاخبار الرضا، ج 1، ص 73.
[24] . مقاتل الطالبین، ص 335؛ الائمه الاثنی عشر، ابن طولون، ص 91؛ جهاد الشیعه، ص 302.
[25] . رقه شهری است در قسمت شرق فرات.
[26] . مقاتل الطالبین، ص 336. رسول جعفریان - حیات فکری و سیاسی امامان شیعه (ع)، ص 393
منبع: کتاب حیات فکری و سیاسی امامان شیعه (ع)، رسول جعفریان






نوشته شده در تاریخ دوشنبه 90 تیر 6 توسط حسین ظفری نژاد
طبقه بندی: تاریخ اسلام و ایران اهل بیت (ع) امام رسول خدا امام علی امیرالمومنین مومنین غدیر شیعه شیعیان امام کاظم موسی کاظم کاظم موسی

چرا حضرت علی(ع) فدک را پس نگرفت؟

دوران خلافت 25 ساله سه خلیفه اول سپری شد و خلافت در دستان با کفایت امیر مؤمنان (ع) قرار گرفت. اما در این دوره هم، با این که حضرت می‌توانست حق غصب شده اهل‌بیت را به آنان برگرداند چنین نکرد.

ایشان در نامه‌ای به عثمان بن حنیف چنین نوشت : «... از تمام آنچه آسمان بر آن سایه افکنده ، تنها فدک در دست ما بود که گروهی بر آن، چشم طمع دوختند و گروهی دیگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند ، و بهترین داور و حکم خداست . مرا با فدک و غیر فدک چه کار ، در حالی که آرامگاه فردای آدمی قبری است که در تاریکی آن آثار وی محو می‌شود و اخبارش ناپدید گردد ... » (نهج البلاغة ، نامه 45)

ابن ابی الحدید (دانشمند سنی معتزلی) در شرح این نامه می‌نویسد : «علی و خاندانش فدک را رها نکردند مگر به اجبار و از روی غصب ، لذا حضرت بعد از جملات اولیه می‌گوید : "بهترین حکم و داور خداست" ، و این ، سخنِ کسی است که شکایت دارد و تظلم می‌کند». (شرح نهج البلاغة ، ج 16 ، ص 208)

اما درباره اینکه چرا امیرالمؤمنین (ع) در دوران حکومتش اقدام به پس گرفتن فدک نکرد ، روایاتی از امامان معصوم (ع) نیز رسیده است ؛ از جمله : «ابراهیم کرخی از امام صادق (ع) پرسید : چرا امیر مؤمنان هنگامی که به خلافت رسید فدک را رها کرد؟ امام (ع) پاسخ داد : « او به پیامبر اقتدا کرد. عقیل ، پس از هجرت پیامبر به مدینه ، خانه آن حضرت را بدون رضایتش فروخت . هنگامی که پیامبر (ص) مکه را فتح کرد از ایشان پرسیدند : یا رسول الله آیا به خانه خود باز نمی گردید ؟ حضرت فرمود : "مگر عقیل برای ما خانه‌ای گذاشته است؟! ما خاندانی هستیم که اگر به ظلم از ما چیزی را بگیرند آنرا بازپس نخواهیم گرفت." از اینرو ، امیر مؤمنان پس از تصدی خلافت، فدک را پس نگرفت». (علل الشرایع ـ ج1 ـ ص 154)

البته عدم اقدام علی (ع) ، نشانه رضایت وی بر بقای غصب نیست ؛ بلکه همانطور که خود حضرت، داوری را به خداوند واگذار نموده است، فرزندان آن حضرت نیز پس از شهادت وی ، هرگاه فرصتی می‌یافتند ، یاد فدک را زنده می‌کردند.  برای اطلاع بیشتر به کتاب فـدک ؛ نوشته آیة الله رضا استادی ؛ نشر برگزیده ،قم ، مراجعه بفرمایید.






نوشته شده در تاریخ جمعه 89 خرداد 21 توسط حسین ظفری نژاد
طبقه بندی: پیامبر امام علی فدک فاطمه زهرا امیرالمومنین خلافت عمر ابوبکر عثمان مومنین
مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Blog Skin